نشست-نقد-و-بررسی-دن-آرام

پس از اینکه استالین «دن آرام» را تحسین کرد، شولوخف تا عضویت شورای مرکزی حزب کمونیست پیش رفت... داستان مردمی است که سال‌ها درگیر جنگ هستند و جنگ نه‌تنها عزیزانشان را می‌ستاندبلکه بنیان خانواده‌ها را از هم می‌گسلد و ته‌مانده اعتقادات و انسانیت‌شان را می‌رباید... شولوخف نیز مانند فردوسی بر سرنوشت محتوم قهرمانان خود مویه می‌کند، اما در کشاندن آنها به مسلخ پروایی ندارد... با یک خانواده پدرسالار مواجهیم، اما مادرها نقش راهبردی دارند... سربازها انسان نیستند؛ ابزارند، ابزار التیام شهوت قدرت فرمانده


انجمن ادبی خورشید با حضور مریم مطهری‌راد، سمیه عالمی، مرضیه نفری، سیده فاطمه موسوی، معصومه امیرزاده، فاطمه نفری و سیده عذرا موسوی در بیست‌وچهارمین نشست خود به بررسی مجموعه چهارجلدی «دن آرام» اثر میخائیل شولوخف پرداخت.

دن آرام

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، در آغاز نشست، مریم مطهری‌راد به نویسنده اثر و بستری که برای داستان‌سرایی خود انتخاب کرده است پرداخت و گفت: مجموعه «دن آرام» با تمرکز بر بخشی از تاریخ خشونت‌بار روسیه نوشته شده است. این رمان با محوریت خانواده «ملخوف» و از منظر شخصیت‌های این خانواده، چندین جنگ؛ از جمله جنگ جهانی اول، انقلاب فوریه ۱۹۱۷، کودتای اکتبر همان سال و جنگ‌های داخلی را در خود جای داده است.

وی افزود: میخائیل شولوخف، برنده جایزه نوبل، دن آرام را مبتنی بر دیدگاه‌های رئالیسم سوسیالیستی و با نگاه به گذشته نوشته است. راوی با پرحرفی خستگی‌ناپذیر ولی دل‌نشین، از گذشته هولناک کشوری وسیع سخن رانده که سال‌ها درگیر جنگ‌های پیچیده‌ای بود که بیرون آمدن از آن غیر ممکن می‌نمود.

این نویسنده گفت: گذشته از نثر روان و زبان طناز، نگاه دقیق سیاسی- تاریخی نویسنده، خواننده را کنجکاو می‌کند تا دریابد او کجای جهانی که خلق کرده ایستاده است. شولوخف در میان کازاک‌های دن به دنیا آمده؛ بنابراین با درک دنیای اطرافش و نگاه دقیق به تجربه زیسته‌، این اثر را نوشته است و ظاهراً علایقش در این آفرینش بی‌تأثیر نبوده است. وی در پانزده سالگی، عضو حزب کمونیست شد و با حضور در محافل سیاسی و دفاع از اعدام دشمنان اتحاد جماهیر شوروی جهت‌گیری روشنی را در پیش گرفت. پس از اینکه استالین کتاب «دن آرام» را تحسین کرد، شولوخف تا عضویت شورای مرکزی حزب کمونیست پیش رفت؛ بااین‌حال توانست در یک اجرای چندصدایی، نگاه بی‌طرف خود را ثابت کند.

وی افزود: نکته قابل تأمل در ترجمه این رمان استفاده غلط از کلمه «قزاق» به‌جای «کازاک» در ترجمه‌های م. ا. به‌آذین و احمد شاملو است؛ حال‌آنکه این دو قومیت کاملاً متفاوت و بی‌ارتباط با یک‌دیگرند. کازاک‌ها قومی از نژاد سفید اروپایی با تبار اسلاو هستند و زیستگاه شان اوکراین فعلی و جنوب غرب روسیه، به‌ویژه جلگه رود دن است. این قوم قرن‌ها در دوران روسیه تزاری از نوعی خودمختاری برخوردار بوده و جنگاورانش زبانزد بودند. به همین دلیل بخش مهمی از ارتش روسیه تزاری را به خود اختصاص می‌دادند و در جنگ‌های توسعه‌طلبانه تزارها نقش بسزایی داشتند. درحالی‌که قزاق‌ها قومی از نژاد زرد آسیایی با تبار ترک هستند که زیستگاه شان آسیای میانه بوده و هست و تا قرن نوزدهم که خان‌نشین‌هایشان به تصرف روس‌ها درآمد، حضوری در تاریخ روسیه نداشتند.

مطهری راد گفت: در زبان روسی قزاق‌ها را «کازاخ» می‌گویند که هیچ ربطی به کازاک ندارد. شاید نخستین اشتباه دراین‌باره در دوره قاجار رخ داد که مستشاران روس، افسران کازاک را برای راه‌اندازی ارتش به ایران آوردند و عبارت «دیویزیون» (لشکر) شکل گرفت. ایرانی‌ها با قزاق‌ها همسایه بودند، ولی بعید بود کازاک‌ها را بشناسند؛ بنابراین این اشتباه وارد زبان فارسی شد.

وی افزود: به نظر می‌رسد بیشتر هم‌وغم نویسنده اتمسفرسازی‌ای است که بهتر از هر کتاب تاریخی اوضاع این سرزمین گسترده را نشان می‌دهد. بلبشوی جنگ میان روس‌های سرخ (انقلابیون بلشویک) و سفید (ضد انقلابیون) و البته درگیری و تنش تاریخی با اوکراین -که بخشی از تنه همین سرزمین است- تسلط نویسنده را بر جهان خود نشان می‌دهد. همچنین گنجاندن شخصیت‌های واقعی و برقراری دیالوگ بین آن‌ها و شخصیت‌های تخیلی به هنری‌ترین شکل صورت گرفته است.

داستان مردمی که سال‌ها درگیر جنگ هستند
در ادامه، فاطمه نفری به برخی از ویژگی‌های ساختاری اثر اشاره کرد و گفت: دن آرام داستان مردمی است که سال‌ها درگیر جنگ هستند و جنگ نه‌تنها عزیزانشان را یکی‌یکی می‌ستاند، خاک و زمین‌های آبا و اجدادی‌شان را نیز لگدمال می‌کند. بنیان خانواده‌ها را از هم می‌گسلد و ته‌مانده اعتقادات و گاه انسانیت شان را می‌رباید.

وی افزود: از میان عناصری که دن آرام را تبدیل به شاهکاری در ادبیات کرده است می‌توان به قصه داشتن، توصیف، صحنه‌پردازی و شخصیت‌پردازی هنرمندانه اشاره کرد. اثر، قصه‌های فرعی بسیاری دارد که داستان را غنی و جذاب کرده‌اند و این نشان می‌دهد نویسنده دست پری داشته که توانسته است خواننده را تا انتها به دنبال خود بکشاند.

این نویسنده گفت: توصیف نیز در همه جنبه‌ها به بهترین شکل صورت گرفته است. توصیف موقعیت‌های بغرنج زندگی یا موقعیت‌های حساس جنگ در کنار توصیف شخصیت، زمان و مکان و به‌کارگیری درست و هنرمندانه حواس پنج‌گانه چنان اثر را خواندنی کرده که هر جا قصه افت کرده است، خواننده به خاطر توصیف‌های بکر، خواندن را ادامه می‌دهد. البته نمی‌توان از تأثیر نثر قدرتمند با آن دایره واژگانی وسیع و بهره‌گیری از فرهنگ عامه که به‌خوبی نشان‌دهنده طبقات مختلف مردم روسیه و قزاق‌هاست چشم‌پوشی کرد.

وی ادامه داد: نویسنده در اوج تبحر، چنان صحنه‌های ماندگاری را خلق کرده است که تا مدت‌ها از ذهن بیرون نمی‌رود؛ از جمله صحنه بازگشت مردان از جنگ و جریان دوباره زندگی درون خانواده غم‌زده و دلتنگ و یا صحنه‌هایی دردناک از فجایع جنگ که برادر را در برابر برادر قرار می‌دهد، انسان‌ها را باهم غریبه و آن‌ها را از انسانیت دور می‌کند.

نفری گفت: در کنار این‌ها شخصیت‌پردازی خوب نویسنده، خواننده را به‌خوبی با قهرمان داستان، «گریگوری»، و دیگر شخصیت‌های برجسته همراه می‌کند. قهرمان متفاوت و جسور داستان هرچند که شخصیتی خاکستری دارد و در مواردی مثل نادیده گرفتن عشق پاک و نجیبانه همسرش «ناتالیا» و ظلم به او بری از اشتباه نیست؛ اما ویژگی‌هایی دارد که او را از دیگران متمایز می‌کند. شجاعت و سر نترس، او را از درجه سربازی به صاحب‌منصبی می‌رساند. او انسان آزاده‌ای است که در اوج قدرت هم مانند بسیاری از صاحب‌منصبان دیگر رفتار نمی‌کند و زیردستان و حتی پدرش را از غارت دشمن، توهین و بدرفتاری با اسرای جنگی و یا تجاوز به عنف برحذر می‌دارد. این تمایز فقط در اوج قدرت رخ نشان نمی‌دهد؛ بلکه آن زمان که قدرت دست‌به‌دست می‌شود و سرخ‌ها روی کار می‌آیند و گریگوری و سایر فرماندهان در خطر مرگ قرار می‌گیرند نیز بروز می‌کند. او در مقابل ظلم سکوت نمی‌کند و باکی از مرگ ندارد.

وی افزود: دیگر شخصیت‌ها نیز هم‌چون قهرمان داستان به‌خوبی ساخته و پرداخته شده‌اند و کنش‌ها و واکنش‌های شان باورپذیر است. «آکسینیا، ناتالیا، داریا، استپان و یوگنی» نمونه‌هایی از شخصیت‌های خاکستری‌اند که قصه پرتلاطم زندگی‌شان خواننده را با خود همراه می‌کند.

این نویسنده گفت: با تمام این اوصاف اگر دن آرام را با معیارهای امروزی نقد کنیم، نمی‌توان از اطناب آن چشم‌پوشی کرد. ورود و خروج شخصیت‌های زیادی که نقش مؤثری ایفا نمی‌کنند و در بدنه اصلی داستان جایی ندارند، از آن موارد است.

دن آرام

واقع‌نمایی در پیرنگ داستان‌های رئال
در ادامه سمیه عالمی به وجوه رئالیسم در اثر پرداخت و گفت: دیوید لاج تعریفی از رئالیسم در ادبیات دارد که ناظر به نزدیکی بسیار تخیل و واقعیت است و می‌گوید، رئالیسم بازنمایی ادبی است به شکلی که به تجربه‌های مشابه در متون غیر ادبی همان فرهنگ نزدیک باشد. ما در دن آرام از جنگ جهانی، انقلاب فوریه ۱۹۱۷، کودتای اکتبر و جنگ داخلی روسیه می‌خوانیم. شخصیت‌های رمان درست شبیه واقعیت، کازاک‌ها، همان کشاورزان و جنگجویان روستایی هستند.

وی افزود: دوربین در این اثر در روستایی دورافتاده در استپ دُن کاشته شده و به شخصیتی به نام گریگوری که در کشمکش‌های جنگ و برادرکشی زمانه داستان گرفتار آمده، خیره شده است. در این میان نویسنده با استفاده از شخصیت‌های تاریخی واقع‌نمایی کار را کامل کرده و خواننده را به این باور می‌رساند که شولوخف همه شخصیت‌ها را با چشم خود دیده است.

این نویسنده گفت: قاعدتاً نثر در این اثر نقش پررنگی دارد. غایت نثر رئالیستی همین موفقیت در واقع‌نمایی است. بهره‌گیری از فرهنگ و اصطلاحات جغرافیایی واقعی برای توصیف دقیق زندگی مردم و زمانه داستان، ضرب‌المثل‌ها، کنایات و حتی دشنام‌هایی که این جماعت هم را با آن می‌نوازند، تعاملات زندگی واقعی را در ذهن تداعی کرده و دن آرام را تبدیل به یک اثر مردم‌نگارانه کرده است. نثر و زبان شفافیت روایی دارد و از فصاحت بلاغی دور است؛ زیرا کلمات درشت، تشبیه و استعاره‌های سخت در جهان داستان جایی ندارد. پس توصیفات همه عینی‌اند و نه ذهنی. توصیفات فقط تصویری نیستند؛ بلکه نویسنده تک‌تک حواس پنجگانه‌ای را که تصاویر بساوایی خلق می‌کند به کار می‌گیرد تا باورپذیری داستان را تشدید کند. شولوخف به دایره واژگانی مردم تاتارسکی، سربازها و ژنرال‌ها توجه داشته؛ بنابراین زبان اثر پرطمطراق نیست و در بیان شخصیت‌ها نزدیک به زبان طبقه‌ای است که شخصیت ادعای نمایندگی آن را دارد.

وی افزود: نویسنده علاوه بر زبان حواسش به جنس و رنگ پاچین زن‌ها، تیماج مردان جنگی، صورت‌نگاری شخصیت‌ها و حتی توصیف جنازه مردی که صورتش متلاشی شده و هیچ هویتی ندارد بوده تا در این نمایش چیزی کم نگذاشته باشد. داستان نیز با همین دست توصیف‌های مشروح و باورپذیر شروع می‌شود؛ «خانه روستایی خانواده ملخوف درست در انتهای ده بود. دروازه طویله‌اش رو به شمال و به‌سوی رودخانه دن باز می‌شد: هشت ساژن شیب تند از میان پشته‌های گچی خزه‌پوش، و سپس ساحل رود. فرشی از صدف‌های مرواریدگون، خط شکسته و خاکستری‌رنگ قلوه‌سنگ‌هایی که امواج بر آن بوسه می‌زد، و آن‌گاه سطح پولادین و پرچین‌وشکن دن…

عالمی گفت: واقع‌نمایی منجر به تفاوت‌هایی در پیرنگ داستان‌های رئال با باقی داستان‌ها نیز می‌شود که دن آرام از آن مستثنی نیست. رابطه علی و معلولی در ادبیات رئالیستی محکم است. هر واقعه‌ای از واقعه پیش از خود نشأت می‌گیرد و به واقعه بعدی منجر می‌شود. اگر گریگوری عاشق آکسینیا نمی‌شد و اگر جنگ رخ نمی‌داد و استپان، همسر آکسینیا، به‌عنوان سرباز فراخوانده نمی‌شد، اتفاقات بعدی رخ نمی‌داد. پس هر واقعه داستان با اتصالات محکم به اتفاقات پیش و پس از خود پیوند خورده است.

شولوخف نیز مانند فردوسی بر سرنوشت محتوم قهرمانان خود مویه می‌کند
در ادامه معصومه امیرزاده بحث رئالیسم را پیگیری کرد و گفت: دن آرام اثری است که در آن نویسنده کوشیده ادراکی مبتنی بر واقعیت و خردگرایی برآمده از محدودیت‌های عملی را با مخاطب به اشتراک بگذارد. او مشاهداتی تیزبینانه از جهان پیرامون خود دارد و می‌کوشد تا آن‌چه بازآفرینی می‌کند هم‌چون زندگی واقعی جلوه کند. تا جایی که گورکی، نویسنده بزرگ روس در ۱۹۳۲ و زمانی که دو جلد از دن آرام منتشر شده بود می‌گوید: مردم صاحب‌رأی اروپا به کتاب‌های شولوخف به عین مانند خود واقعیت استناد می‌کنند.

وی افزود: در این اثر شولوخف تلاش می‌کند خواننده نیز مانند خودش که از جنگی به جنگی دیگر و از آشوبی به آشوبی دیگر سر درآورده، با خودِ واقعی زندگی روبه‌رو شود، نه نسخه بدلی و تحریف‌شده آن؛ زندگی‌ای که در آن شولوخف تنها تا سیزده سالگی (۱۹۱۸ م) توانسته روی آرامش را ببیند و به‌یک‌باره در نوجوانی به دنبال انقلاب روسیه و جنگ داخلی در دن، به جنگ کشیده شده و در آغاز جوانی (۱۰۲۲ م) در صفوف سربازان سرخ با دشمن هم‌زبان و هم‌خانه جنگیده است. پس چنین تجربه‌ی زیسته‌ای نویسنده را به تولید اثری وامی‌دارد که در آن به قهرمان رحم نمی‌شود.

این نویسنده گفت: شولوخف نیز مانند فردوسی بر سرنوشت محتوم قهرمانان خود مویه می‌کند، اما در کشاندن آن‌ها به مسلخ پروایی ندارد؛ زیرا خود، زندگی را به همین میزان بکر، وحشی و طبیعی تجربه کرده است. ابایی ندارد که گریگوری با نوک شمشیر در خاکی یخ‌بسته برای معشوقش آکسینیا گور بکند و ناتالیا پس از فریادهای خفه در عمق جنگل، کودکان خود را تنها بزاید و با دو نوزاد به خانه برگردد. آدم‌های دن به سعادت مطلوب پس ذهن ما برای رنج‌کشیدگان نمی‌رسند، همان‌طور که جهان همین‌قدر ناعادلانه جلوه می‌کند. ما در این داستان کم‌تر شخصیتی را می‌بینیم که هرچند بزه‌کار، خواننده از سرنوشت تلخ او راضی باشد؛ چون شولوخف از دیدن فقر، ظلم و فساد رو برنمی‌گرداند و به خیال پناه نمی‌برد، بلکه برداشت عینی خود را در اختیار مخاطب می‌گذارد.

دن آرام یک تراژدی است
در ادامه مرضیه نفری از منظری دیگر به اثر نگاه کرد و در ادامه به شباهت‌های دن آرام با رمان «کلیدر» پرداخت و گفت: دن آرام یک تراژدی است که در آن سه خط داستانی «گریگوری و عشقش»، «خانواده ملخوف» و «مردم دن و تحولات پیرامون دن» در هم تنیده شده‌اند، به شکلی که هیچ حادثه و شخصیتی بی‌سرانجام رها نمی‌شود.

وی افزود: جنگ می‌تواند روی ابعاد گوناگون زندگی تأثیر بگذارد و همه معادلات را به‌هم بزند. انسان‌ها را تغییر دهد، بر روابط زن و شوهر اثر منفی بگذارد، مرد را از پایگاه اجتماعی و تربیتی خانواده دور کند و این دور شدن‌ها اقتصاد، آموزش و تربیت خانواده را دگرگون کند. در دن آرام نیز نویسنده تصاویر بسیاری از کوشش و درد و رنج مردم، گرسنگی، بیماری، مرگ، جان‌فشانی و امید ارائه داده است. او قهرمان‌پروری نمی‌کند. گریگوری کشاورز سخت‌کوش و خشنی است که باید زمین‌هایش را شخم بزند و بذر بپاشد، اما سوار بر اسب می‌شود و سال‌ها در جنگ علیه آلمان‌ها، سرخ‌ها و حتی قزاق‌ها شرکت می‌کند؛ آن‌چنان‌که فرصت درآوردن چکمه‌هایش را نمی‌یابد. اما گریگوری در دوراهی‌ها و بحران‌ها سرگشته و ناامید، بارها مسیرش تغییر می‌کند و در آخر خسته و نالان می‌شود. او نماینده مردم روسیه است که از خستگی رو به ابتذال گذاشته‌اند؛ «گریگوری برای فرار از افکار سیاه و خفه کردن نق‌نق وجدان و فکر کردن به آن‌چه دوروبرش می‌گذشت و یک مقصر اصلی خود او بود، افتاد به عرق‌خوری.» (ص ۱۲۴۰).

این نویسنده گفت: دن آرام شباهت‌های بسیاری با رمان چند جلدی «کلیدر» دارد؛ فضای هر دو داستان روستاست و شغل مردم آن کشاورزی و دامداری است. در هر دو کتاب مفاهیم مشترکی مثل عشق انسانی، عشق به آب و خاک، تعلق خاطر به طبقه زحمت‌کش و قشر کارگر دارد. قهرمانان هر دو کتاب، از دل مردم هستند؛ مردم عادی که در طی داستان به قهرمان تبدیل می‌شوند. خاندان میشکالی کرد هستند و خانواده ملخوف ترک قزاقی. در فصل اول شرح‌حالی از پدربزرگ گریگوری می‌خوانیم که زنی ترک را با خود به دن می‌آورد. در هر دو کتاب شخصیت‌های اصلی از غارت گریزان هستند. گریگوری در مقام فرمانده، بعد از پیروزی بر دشمنانش اجازه غارت اموال را نمی‌دهد، همان‌طور که «گل‌محمد» فریاد می‌زند: «هیچ‌کس حق ندارد به اموال علی‌اکبر حاج‌پسند دست‌درازی کند. این اموال مال صغیر است.

دن آرام

وی ادامه داد: ما در هر دو داستان با یک خانواده بزرگ و پدرسالار مواجهیم، اما مادرها نقش راهبردی دارند. در دن آرام حفظ خانواده برای «ایلی‌نیچنا» از همه‌چیز مهم‌تر است. او که شوهری تندخو و پسری سرکش و عروسی افسرده دارد، در جای‌جای داستان کنش‌های مادرانه دارد. ناز عروس را می‌کشد، هوای دختر عاشق پیشه‌اش را دارد، چشم به نوه‌ها دارد که بیراهه نروند و در مقابل تندی‌های پیرمرد، صبوری می‌کند. حتی گریشکا را وقتی که فرمانده لشکر است نصیحت می‌کند؛ «عقلت را به کار بینداز گریشکا. آن‌هایی که تو قیمه‌قورمه‌شان کرده‌ای لابد از آنها بچه‌هایی باقی می‌ماند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ بچه که بودی مهربان و دل‌رحم بودی. حالا قلبت قلب یک گرگ گرسنه است. حرف مادرت را گوش کن.»

نفری گفت: همان‌طور که «بلقیس» در کلیدر مادری مقتدر است، همه امور را مدیریت می‌کند و بارها گل‌محمد را نصیحت می‌کند؛ «صدبار گفتمت با ارباب‌ها پلو مخوار ننه گل‌محمد. صدبار گفتمت.». کشتن و نفرت از هم‌نوع نیز در هر دو اثر رخ می‌نماید. در کلیدر اکبر حاج‌پسند، پسرخاله گل‌محمد، او را به مأموران دولت می‌فروشد و بذر کینه و انتقام را در دل او می‌پاشد و در دن آرام نیز «میشکا کوشه‌وی» آتش را بر خانه‌های مردم می‌کشد و پیر و جوان برایش فرقی ندارد.

گریگوری نمادی از سرزمین دن است
در ادامه عذرا موسوی در ادامه نشست گفت: شروع اثر بسیار تکان‌دهنده است. وقتی پروکوفی، پدربزرگ گریگوری، از جنگ با عثمانی برمی‌گردد، دختری ترک را با خود می‌آورد که اهالی روستا او را بدشگون می‌دانند؛ بنابراین در صحنه‌ای دلخراش به ناموس هم‌سایه و هم‌سلک خود -و به تعبیری ناموس خود- دست‌درازی کرده و او را که باردار است می‌کشند.

وی افزود: همچنین در صحنه‌های نخستین اعزام سربازان به میدان جنگ، شاهد تجاوز جمعی کازاک‌ها در یک قرارگاه به دختری خدمتکار هستیم. با توجه به این واقعیت که در خاطره جمعی بسیاری از ملت‌های جهان، زن با زمین و طبیعت گره‌خوردگی معنایی و مفهومی دارد، این دو واقعه نمونه‌ای از براعت استهلال است. نویسنده با اشاره‌ای لطیف و متناسب مخاطب را به اصل ماجرا رهنمون شده است؛ اینکه سرزمین دن سرانجام دست‌خوش تعدی و تجاوز خود کازاک‌ها می‌شود و مدام بین ارتش سفید و سرخ -که کازاک‌ها هر بار یکی از آن‌ها را همراهی می‌کنند- دست‌به‌دست می‌شود.

این نویسنده گفت: شاید بتوان ریشه انقلاب را در فاصله میان مردم و حکومت و حکمرانان جست. حکومت به سربازها نیاز دارد، ولی شانی برایشان قائل نیست. آن‌ها باید پیش از رفتن به خدمت و میدان جنگ، اسب و برگ‌افزار سربازی را طبق قاعده‌ی ارتش تهیه کنند، خود و اسبشان را در معرض معاینه و قضاوت بگذارند، به خاطر اندامشان تحقیر شوند، اسبشان رد شود و خودشان بر اساس ویژگی‌های جسمانی دسته‌بندی شوند و چهار سال خدمت کنند. چون در این نظام آن‌ها انسان نیستند؛ ابزارند، ابزار التیام شهوت قدرت تزار و فرماندهان. ازهمین‌روست که «اوریوپین» (جلاد) معتقد است که هیچ جانوری را نباید بی‌علت کشت، ولی انسان را می‌توان نابود کرد.

وی افزود: فرماندهان گروهان‌ها با بهانه‌های واهی مثل سر باز کردن زخم‌های کهنه، از میدان جنگ با نیروی خارجی می‌گریزند و زمام امور را به افسران تازه فارغ‌التحصیل می‌سپارند. با شروع جنگ داخلی، فرماندهان ارتش سفید که به‌واسطه طبقه اجتماعی، آداب‌دانی و تحصیل به این مقام رسیده‌اند، بر آن‌ها که به‌دلیل رشادت و دلاوری در جنگ، ارتقا رتبه یافته‌اند، فخر می‌فروشند. ازاین‌رو فرماندهانی مثل گریگوری که برابری را در جبهه خود نیافته‌اند، دل‌زده و خشمگین رو به ارتش سرخ می‌آورند.

موسوی گفت: این تضاد حتی در حمایت خارجی نیز مشهود است. جبهه متفقین در قبال پول است که از سفیدها حمایت می‌کند، حال‌آنکه چینی‌ها به‌دنبال آرمان و هدف کمونیست‌ها هستند و در ازای مقرری ناچیزی از سرخ‌ها حمایت می‌کنند.

وی افزود: بااین‌حال گریگوری، برابری و عدالتی را که کمونیست‌ها دم از آن می‌زنند، نمی‌یابد. بنابراین از ارتش سفید رانده و از ارتش سرخ مانده می‌شود و سر از دسته راهزن‌ها درمی‌آورد. در این میان کسی مثل «پروخور» نیز هست که برای قطعیت دادن به عدم حضور خود قصد پیوستن به سبزها را دارد و اصلاً برایش مهم نیست زیر کدام پرچم باشد.

این نویسنده گفت: جنگ داخلی هم سرمایه‌های ملی؛ خطوط راه‌آهن، قطارها، پل‌ها و سازه‌ها را تباه کرده و هم چنان قزاقان را فرسوده که حاضر نیستند از مرزهای منطقه بیرون بروند و نزدیکی جبهه به خانه، مستی شادنوشی و فساد موجب شده هنگام فرمان حمله، بی‌آنکه تلفاتی دیده باشند، بگریزند و همین، گریگوری را به تعجب وامی‌دارد. حرکت از کنار زمین‌های در انتظار کشت، حسرت کازاک‌های کشاورزی را که نمی‌توانند دانه بپاشند، برمی‌انگیزد و طولانی شدن جنگ چنان عرصه را بر آنان تنگ می‌کند که در مواجهه با الکل اختیار خود را از دست می‌دهند و حتی خود را در مخزن وودکا غرق می‌کنند.

وی ادامه داد: گریگوری در مواجهه با پسرش که سوالات اساسی درباره جنگ دارد، وامی‌ماند؛ چون پیش‌تر برای پرسش‌های خود جواب قانع‌کننده‌ای نیافته است. گریگوری عشقی راستین به آب و خاک و طبقه زحمت‌کش دارد، پای‌بند به ارزش‌های انسانی است، دست به غارت اموال مردم نمی‌زند، کسی را بی‌دلیل نمی‌کشد و از کشتن بی‌گناهان خشمگین می‌شود. بااین‌حال انسان سرگشته‌ای است که رهایی از رنج حیات را در مرگ می‌داند. او قهرمان رویین‌تن و نامیرایِ شکست‌خورده‌ای است که با وجود تمام زخم‌هایی که از جنگ و مصائب طبیعی برداشته است، گلوله، شمشیر و مرگ بر او کارگر نیست. زمانی که احساس می‌کند زندگی دیگر چیزی برای عرضه کردن به او ندارد و تمام لذات زندگی را درک کرده، بی‌پروا به سوی دشمن می‌تازد و در دلش این یقین شادمانه را دارد که: «تیرشان به من نخواهد خورد.

موسوی گفت: درواقع گریگوری نمادی از سرزمین دن است؛ سرزمینی که زخم خورده، فرزندانش را از دست داده، چپاول شده، ولی هم‌چنان باقی است و آرام به زندگی خود ادامه می‌دهد.

وی به مفاهیم مشترک میان ملت‌ها پرداخت و گفت: «جنگ بارها و بارها الهام بخش نویسندگان دنیا بوده است. شرح دلاوری‌ها و ایستادگی‌های قهرمانان فصل مشترک همه ملت هاست. به این شعر کهن که در کتاب آمده توجه کنید: زمین عزیز و باشکوه ما با خیس شخم زده نشده / ‏ زمین عزیز ما با سم اسب‌ها شخم خورده / ‏زمین عزیز و باشکوه ما با سر قزاق‌ها کشت شده / ‏‬ دن آرام ما با بیوه‌های جوان زینت شده / ‏ پدر ما دن آرام، با یتیمان پرگل شده / ‏ امواج دن آرام با اشک‌های پدران و مادران پرآب شده.

این نویسنده گفت: چقدر این ابیات آشنا، فرا سرزمینی و جهان شمولند. کافی‌ست نام دن را بردارید و هر سرزمین دلاورخیز دیگری را جای‌گزینش کنید. این ابیات می‌تواند از زبان هر میهن پرستی جاری شود؛ از جمله مردم ایران که تجربه جنگ‌های متعدد و البته هجوم بیگانگان به سرزمین شان را دارند. اما جدای از این حس مشترک و تجربه غم انگیز، جنگ ما به ویژه آخرین‌شان، یعنی دفاع هشت ساله، تفاوت بسیاری با سایر جنگ‌های دنیا دارد.

وی افزود: بسیاری از زنان قهرمان این سرزمین، خود همسر و فرزندان شان را به کارزاری فرستادند که پشتوانه آن، نه تنها دفاع از خاک و سرزمین پدری؛ بلکه دفاع از ایمان و اعتقادی راسخ بود. انقلابی پا گرفته بود و حکومتی اسلامی تشکیل شده بود و این حکومت اسلامی برای اینکه به ثمر بنشیند، نیاز به کمک، ایستادگی و ازخودگذشتگی فراوانی داشت. زنانی که به تنهایی فرزندانشان را بزرگ کردند، دوری همسرانشان را به جان خریدند و پاک‌دامنی پیشه کرده و هر کجا که لازم شد، تمام قوت و طاقت خود را حتی در ستادهای مردمی پشت جبهه به کار گرفتند تا هم خود سربلند باشند و هم سرزمین شان.

موسوی گفت: هرچند نمی‌توان فرهنگ‌های مختلف را صفر تا صد با یک‌دیگر مقایسه کرد، اما گاهی بد نیست گوشه ذهن مان دست به مقایسه بزنیم. ما در دن آرام با زنانی مواجهیم که با توجیه دوری از همسران شان دست به خیانت می‌زنند، شرح خیانت-هاشان به مردانشان هم می‌رسد و جز در موارد معدودی نادیده گرفته شده یا با تنبیهی، زندگی ادامه می‌یابد. انگار همه‌چیز عادی است.

وی افزود: نگاه جنسی به زنان؛ حتی زنانی که به عنوان نیروی کمکی وارد نبرد شده اند، جزئی از تاروپود داستان شده است. این مسأله را می‌توان با حضور زنان ایرانی در جبهه و پشت جبهه مقایسه کرد. نگاه ایمانی و انسانی به زن در بسیاری از صحنه‌های جنگ هشت ساله موج می‌زند. حتی مردان این سرزمین حاضر شدند جان شان را فدا کنند تا جنازه دختر ایرانی به دست دشمن نیفتد و هر جا که به زنان و دختران بی حرمتی شد، مرد دلاور ایرانی لرزید و غرید و حتی اشک ریخت.

این نویسنده گفت: از این مسائل که بگذریم، قهرمان داستان ایدئولوژی و جهان بینی مشخصی ندارد. او گیج و سردرگم است. دلاور است، قهرمان است، خوب می جنگد؛ اما هرکسی با استدلال خودش می‌تواند او را با خود همراه کند. گاه برای این می جنگد و گاه برای دیگری؛ هرچند که وطن پرست است و اینکه تا پایان داستان همینگونه می‌ماند و جزو معدود زنده های خانواده قزاقش می‌باشد، از هوشمندی نویسنده است. نویسنده در پس زمینه داستان تأکید دارد که چه بخواهیم و چه نخواهیم دنیا پر از قهرمانانی است که نمی‌دانند برای چه می‌جنگند و چه می‌خواهند، اما خوب می‌جنگند و دلاور و قهرمانند و تا دنیا هست، قهرمانان اینچنینی هم در آن هستند.

دن آرام

نگاه به «زن» نگاه از بالا به پایین است
در ادامه فاطمه نفری گفت: نگاه در جامعه سنتی و روستایی دن آرام به «زن»، نگاه از بالا به پایین است. همه مردهای داستان زن‌ها را نادان و کودن و آن‌ها را درخور فحش‌های رکیک یا کتک می‌دانند. البته نویسنده در کنار این نگاه، مردهای پرخطا و نامتعادل جامعه را نیز تصویر می‌کند که تقریباً هیچ‌کدام در بند اخلاقیات نیستند و حتی در بحبوحه جنگ، هر جا که فشارهای جسمی آرامششان را می‌گیرد، خود را با زن‌های دیگر تسلا می‌دهند و در قید پای‌بندی به همسر و کانون خانواده نیستند. شاید همین خلقیات است که زنان را در نبود مردهایشان به بی‌عفتی سوق می‌دهد و خیانت دوجانبه را تبدیل به امری عادی در جامعه می‌کند. بااین‌وجود نویسنده ناتالیا را می‌سازد که پاک و صبور و باگذشت است. عاشق خانه و خانواده است، بی‌دریغ عشق می‌ورزد و در خانه و زمین کمر زیر بار کار خم می‌کند. ناتالیا برای خواننده بسیار قابل احترام است، هرچند که ضعف‌هایی هم دارد و در نهایت فرزند اوست که باقی می‌ماند و نسل خاندان ملخوف را تداوم می‌بخشد.

در ادامه مطهری‌راد به جنبه‌هایی دیگر از اثر اشاره کرد و گفت: وجه بعدی مورد توجه قصه، نسبت مردم با جنگ است. در نتیجه چندصدایی شاهد بروز اندیشه‌های متفاوت در یک جهان مشترک هستیم. مردم را می‌بینیم که بی‌اطلاع از ریشه‌های واقعی جنگ، ناگهان خود را در معرض خشونت‌بارترین وضعیت‌ها می‌بینند و نمی‌توانند از منجلابش خارج شوند. آن‌ها سردرگم و گیج بین ایدئولوژی‌های دستوری می‌گردند و از این شاخه به آن شاخه می‌پرند، غافل از اینکه این تئوری‌های نیازموده را حتی صاحبانشان هم قبول ندارند و فقط مردم را وسیله به قدرت رسیدن خود کرده‌اند.

وی افزود: آن‌چه پیداست بین مرگ و زندگی، عشق و نفرت، رفتن و ماندن، زن و مرد و… بزرگ‌ترین تقابل قصه، طبیعت آرام دن است که به تماشای ناآرامی انسان‌های ناسازگار در میان جنگ‌های خونبار نشسته است. دن هم‌چنان آرام است و آغوش خود را به روی ساکنانش باز نگه داشته است.»

در ادامه عالمی به موضوع زمان در داستان‌های رئالیستی پرداخت و گفت: «در یک اثر رئالیستی، زمان نیز محل وسواس است. در دن آرام هم زمان عنصری ساختاری است و تغییر و تحول شخصیت‌ها و وضعیت‌ها زمانمند است. پیرنگ داستان فقط بر همین برهه زمانی منطبق است و هر تغییری در زمان یا مکان، پیرنگ و به دنبال آن داستان را مخدوش می‌کند. داستان این کازاک‌ها حتماً باید در خلال جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه روایت می‌شد تا بشود آن‌چه که ما می‌خوانیم.

وی افزود: گذشت زمان در دن آرام خطی و همواره رو به جلو است. ممکن است راوی با استفاده از ترفند «بازگشت به گذشته» برای روشن شدن زمینه رویداد فعلی گاهی به عقب برگردد، اما اتفاقات همواره بر یک خط هستند تا حدالامکان داستان شبیه حوادث واقعی به نظر برسد و نتیجه هم داده است.

این نویسنده گفت: از همه جهاتی که عرض شد دن آرام شبیه همه داستان‌های رئالیستی مانند یک آینه در برابر جامعه‌اش عمل کرده و داستانی تصویری و نزدیک، قابل درک و پرجزئیات از واقعیتی ارائه داده که روزگاری اتفاق افتاده است، اما شولوخف از نگاه خود آن را دوباره تعریف می‌کند؛ چنان که شخصیت‌ها زنده و واقعی به نظر می‌آیند، در پیرنگ اضافه نیستند و در عین اینکه پیچیده‌اند، اهداف واقعی و عینی دارند.

در ادامه امیرزاده نیز نظری به جایگاه «مکان» در این اثر انداخت و گفت: «شولوخف در داستان به‌غایت تصویری دن آرام به مکان اهمیت بسیار می‌دهد و با طمأنینه خاص خود در بیان جزئیات حاضر در صحنه مانند گلبرگ‌های پژمرده درختان پرشکوفه گیلاس، طنین بانگ خروس‌های ده، شاخه‌های درهم‌پیچیده نارون غرق‌شده در رودخانه و حتی آفتاب تا نیمه برآمده یا قطره‌های شبنم که بر ساق‌های سفید و برهنه داریا می‌پاشد، بوی افسنطین و علف‌هایی که زیر پای زن‌ها فشرده می‌شود، بسیار هوشمندانه عمل می‌کند. او ما را به دل روستای قزاق‌نشین دن می‌کشاند، اما نه فقط برای توصیف مکان. جزئیات مکان در این اثر رابطه تنگاتنگی با کنش و شخصیت در صحنه دارد. حتی گاهی مکان شان نمادین می‌یابد. مکان در داستان شولوخف مانند آثار ادبی متقدم خود مبهم نیست؛ بلکه جزئیات واضحی در اختیار ما قرار می‌دهد که نوعی دلالت معنامند با شخصیت‌ها و کنش‌های آنان در صحنه دارد.

او خانه روستایی خانواده ملخوف را در ابتدای داستان چنین توصیف می‌کند: «دروازه طویله‌اش رو به شمال و به‌سوی رودخانه دن باز می‌شد… فرشی از صدف‌های مرواریدگون خط شکسته و خاکستری‌رنگ قلوه‌سنگ‌هایی که امواج بر آن بوسه می‌زد و آن‌گاه سطح پولادین و پرچین‌وشکن دن که از باد در تلاطم بود.»

این نویسنده گفت: «بوسه» و «تلاطم» همه چیزی است که در صحنه پیش رو با آن مواجهیم. وقتی پروکوفی ملخوف در بازگشت از جنگ، زنی کوچک‌اندام با چشمانی وحشی و آرزومند با خود می‌آورد تا جایی که اهالی ده زن را میان برکه خون می‌اندازند، باز ماجرا بوسه و تلاطم است. همواره بین آن‌چه قرار است رخ دهد و اجزای مکان رابطه‌ای دلالتمند برقرار است. اگر قرار است بر لب رودخانه عاشق و معشوقی هم را ببوسند، پیش از آن بر فراز آسمان پرنده نر و ماده‌ای درپروازند و اگر قرار است تمنایی بی‌پاسخ بماند، ریگ‌های ساحل خواهش امواج را پس می‌زنند. این یکی از هنرهای شولوخف در توصیف‌های تصویری دن آرام است.»

در پایان عذرا موسوی درباره لحن در دن آرام گفت: لحن نویسنده بسته به موقعیت متفاوت است. توصیفات شاعرانه از طبیعت با واژه‌های لطیف و فاخر در کنار ادبیات روستایی و کشاورزی، گفتار خشن و زننده سربازان بی‌سواد در برابر ادبیات فرماندهان که آکنده از اصطلاحات نظامی است، رخ می‌نماید. روح سرد قزاقی شولوخف در نوشتن چیره شده و چنان با لحن خون‌سرد و روایت خشک و بی‌احساس صحنه مرگ شخصیت‌هایی را که برای خلقشان انرژی بسیار صرف کرده، به تصویر می‌کشد که انگارنه‌انگار این نویسنده خالق صحنه‌های شاعرانه و زیبای طبیعت بوده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...