همه بازنشسته‌ها دنیای مشابهی ندارند | اعتماد


پیش از آنکه به آخرین کتابی بپردازیم که درآخرین دوره «جایزه ابوالحسن نجفی» شایسته عنوان بهترین ترجمه شد، بی‌مناسبت نیست به یاد آوریم که «ترجمه خوب» در کنار همه ویژگی هایی که باید داشته باشد مستلزم ویژگی مهمی است که آن «انتخاب» یک متن خوب از سوی مترجم است. صرف‌نظر از بحث جریان‌سازی که به ‌طور دایم، درست یا نادرست، با انگیزه‌های مادی در ترجمه‌های همزمان و موازی و تاثیر انتخاب و نظرسنجی‌های رنگارنگ نشریات خارجی، جوایز ادبی و تبلیغات رسانه‌ای در این جریان‌سازی ایجاد می‌شود، باید گفت میزان و معیار انتخاب آن مترجم خوبی را که ذکر شد پیش از هر چیز، شفافیت، صداقت هنری، دانش و دلبستگی او به ادبیات، تشخص و تعین می‌بخشد.



این انتخاب‌ها و اثبات آن، به گمانم به مرور زمان نوعی اعتمادسازی بین خواننده و آن مترجم خاص ایجاد می‌کند؛ طوری‌که غالبا نام آن مترجم بر پیشانی کتاب، همسنگ نام نویسنده کتاب اهمیت و اعتبار می‌یابد و معیاری می‌شود برای انتخاب کتاب. چنانچه تعبیر درستی باشد، نوعی «مترجم-مولف» می‌سازد.
ذکر نام مترجمان توانایی که شاهدی بر این مدعا باشند، چه پیش و چه پس از 57، موضوع بحث دیگری است که در جای خود شایسته بررسی است.

جایزه‌ ابوالحسن نجفی، به یاد زنده‌یاد ابوالحسن نجفی که خود نمونه‌ای اعلا و مثال‌‍‌‌‌ زدنی در کار ترجمه است و همه‌ ساله به همت «مرکز فرهنگی شهر کتاب» تهران با مشارکت هیات داورانی که خود از مترجمان توانای کشور هستند، برگزار می‌شود؛ در عین انتخاب‌های خاص، سعی دارد در تشویق مترجمان جوان و بااستعداد هم گام بردارد که این نکته‌ای مهم و قابل‌تقدیر است.
حال با توجه به ویژگی‌های فوق، نگاهی دارم به کتاب «هم‌نوایی در پاییز» [Quartet in Autumn] اثر باربارا پیم [Barbara Pym]، برگزیده هشتمین دوره‌ این جایزه ادبی.

ترجمه روان مزدک بلوری، سهم بسزایی در جذب مخاطب و ایجاد انگیزه در خواندن کتاب و پیگیری آن دارد، زیرا این رمان از دسته رمان‌هایی با پیرنگ پرماجرا و کش‌ و قوس‌های آنچنانی نیست و صرفا روایت برش‌هایی از زندگی فردی و جمعی چهار شخصیت (دو مرد و دو زن) درآستانه خزان زندگی آنها است که در اداره‌ای بسیار معمولی همکار بوده و علاوه بر محیط بسته اداره، گهگاه دیدارهایی جمعی یا دو نفره در کافه‌ها یا رستوران‌هایی خلوت، کتابخانه، کلیسا یا ... با یکدیگر دارند و گفت‌وگوهایی معمولی با یکدیگر رد و بدل می‌کنند، اما همین روایت‌‌های فردی و ارتباط‌های اندک جمعی، پرهیز عامدانه نویسنده از رد و بدل دیالوگ‌های شعاری و حرف‌های دهان‌ پرکن از زبان شخصیت‌ها، کم‌حرفی و درون‌ریزی آنها در گفتار، کردار و روحیات و همچنین رعایت و احترام آنها به اصل استقلال شخصی یکدیگر، نوعی هارمونی موسیقایی در همنشینی و مراودات آنها پدید آورده که عنوان اصلی و زیبای کتاب «کوارتت در پاییز» هم از آن نشأت گرفته است.

تصور عمومی کلیشه‌ای جوامع و سازمان‌های مددکاری آن است که افراد بازنشسته، دنیای مشابهی دارند و می‌توان با جمع کردن و یک‌کاسه کردن آنها در مکان‌هایی عمومی، زمینه سرگرمی آنها را فراهم کرد و... غافل از اینکه هر کدام از این آدم‌ها دنیای خاص و متفاوتی را پشت سر گذاشته‌اند.

در بخشی از کتاب، جنیس، نماینده یکی از همین سازمان‌ها به مارسیا که یکی از شخصیت‌های گروه چهار ‌نفره است و به تازگی بازنشسته شده‌اند، پیشنهادی مشابه می‌دهد:
«هر وقت بخواین میتونین بیاین مرکز، ما اون‌جا کلی آدم بازنشسته داریم که ظاهرا دوست دارن با باقی آدم‌هایی که توی وضع مشابهی هستن اختلاط کنن.»

اما بعد خود همین خانم مددکار از شیوه مطرح کردن موضوع دچار تناقضی طنزآلود می‌شود و به ماروسیا حق می‌دهد برخورد قهرآلود و بی‌لبخندی با این پیشنهاد داشته باشد، چون تصور تجمع بازنشسته‌هایی که گرفتار وضع مشابهی شده باشند در یک‌جا، می‌تواند به نوعی، نادیده گرفتن فردیت آنها برای خود آنها باشد.
در جایی دیگر نیز یکی از همکاران «ماروسیا» لحظه‌ای از سر همدردی از او می‌پرسد: «تو سرت گرم چه کاری بوده؟» و ماروسیا با آزردگی می‌گوید: «چیزی که به خودم مربوط میشه.»

با درگذشت یکی از آنها، اندوهی خاموش، بر این جمع سایه می‌افکند که البته باز هم به دلایلی که ذکر شد اصل موضوع مرگ در گفتار آنها تجلی چندانی نمی‌یابد. گریز معتدل آنها و -نویسنده- و پرهیز از ورود به بحث‌های عمیق جدی و فلسفی، این رابطه‌ها را جلوه‌ای خاص و آرام‌سوز بخشیده است. در واقع درونمایه اثر در چیزی تجلی می‌کند که گفته نمی‌شود و بیشتر نشان داده می‌شود. نوعی سبک و تکنیک سینمایی که یادآور اندوه خاموش جاری در فیلم‌های «یاسوجیرو ازو، فیلمساز فقید و تاثیرگذار ژاپنی» است.

اکنون با یادآوری تنهایی آن آدم‌ها، که قطعا دیگر وجود ندارند و ادامه حضورشان در ذهن خواننده که ویژگی بارز هر اثر ماندگار هنری است، خلوت ‌گزینی خودخواسته‌شان، کافه‌ها و رستوران‌های تک‌افتاده‌ای که خالی از وجود آنهاست، متروها و اتوبوس‌های شبانه در خیابان‌های خلوت لندن دهه شصت و هفتاد میلادی و تمام مکان‌هایی که اکنون از نقش و حضور آنها خالی است، یادآوری شباهت تنهایی محو شده آن آدم‌ها تشدید می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...