بازگشت به فیلسوف اصلی | اعتماد


اشاره: گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1831-1770) فیلسوف بزرگ آلمانی و از بنیانگذاران ایده‌آلیسم آلمانی است. در ایران کتاب‌ها و مقالات فراوانی از او به فارسی ترجمه شده است. همچنین انبوهی کتاب و مقاله درباره او تالیف و ترجمه شده است. به تازگی کتاب سه جلدی «علم منطق» [science of logic] هگل با ترجمه سید مسعود حسینی از زبان آلمانی به فارسی ترجمه و توسط نشر نی منتشر شده است.

علم منطق» [science of logic] هگل

پیش‌تر بخش‌هایی از این کتاب سترگ به فارسی ترجمه و منتشر شده بود. منطق هگل به تعبیری بنیادی‌ترین اثر این فیلسوف دشوارنویس و مبنای کل نظام فلسفی او است. «این اثر را از حیثِ دامنه و ژرفا با پارمنیدسِ افلاطون، متافیزیک و ارگانونِ ارسطو، نقدِ عقلِ محضِ کانت و پژوهش‌های منطقی هوسرل مقایسه کرده‌اند. هگل در این اثر در واقع سنتِ منطقی‌ـ ‌متافیزیکی مغرب‌زمین را به تحقق و تمامیتِ نهایی‌اش می‌رساند». به مناسبت انتشار این کتاب پس از اشاره‌ای مختصر به سابقه هگل‌پژوهی در ایران به اهمیت این کتاب و انتشار آن پرداختیم.

سه موج هگل‌پژوهی در ایران
پس از فروکش کردن موج هایدگرگرایی در ایرانِ پس از انقلاب و پیشااصلاحات، از چند ناحیه نیاز به پس رفتن سراغ هگل مورد توجه دانش‌آموزان فلسفه غرب قرار گرفت. هایدگر عرفانی‌شده به همت فردید و شاگردانش میراث نفی و ضدیت با مدرنیته را در جریان انقلابی چنان درونی‌سازی کرد که مدرن بودن و لیبرالیسم تبدیل به کفر ابلیس شد.

در ابتدا این نقدهای دکتر سید جواد طباطبایی نسبت به روشنفکری ایرانی بود که آنها را بی‌خبر از مبانی متافیزیکی مدرنیته و فیلسوف اصلی آن یعنی هگل معرفی می‌کرد. از همین‌رو ضمن دوره‌هایی که از معرفی هگل در موسسه‌های غیردانشگاهی آغاز کرده بود، یکی از شاگردان او، علیرضا سیداحمدیان کوشید با ترجمه بخش «خدایگانی و بندگی از پدیدارشناسی روح» زمینه‌ای در زبان فارسی برای بازخوانی هگل فراهم کند؛ ترجمه‌ای که با همه هیاهوی اولیه‌اش چندان ماندگار نشد. با این حال سید جواد طباطبایی که خود برای پیش‌ بردن پروژه‌اش نیاز به ضرادخانه مفهومی هگل داشت چند دوره از معرفی هگل برگزار کرد که مورد توجه دانش‌آموزان فلسفه قرار گرفت.

گروه دیگری که برای بازخوانی مجدد مبانی‌شان نیاز به هگل‌شناسی داشتند، چپ‌های نو و انتقادی بودند. آنان ‌باید خیلی زودتر درمی‌یافتند مارکس چگونه «هگل را که روی سرش بود، بر پاهایش بازگرداند». خوانش آدورنو و مارکوزه از هگل ایشان را متوجه این نکته کرد که باید پیش از آنتی‌تز مارکس، تز هگلی را بشناسند تا بفهمند نفی آن چگونه فویرباخ و در نهایت سنتز مارکسی را پدید آورد.

دسته‌ای دیگر دانشجویان فنی و مهندسی بودند که پس از سال‌ها خواندن متون ساختارگرایی، پساساختارگرایی و پست‌مدرن با ترجمه‌هایی نادقیق و پرشمار که بیشتر به کار فضل‌فروشی می‌آمد و در نهایت آب به آسیاب نفی مدرنیته فردیدی می‌ریخت، میل فلسفه‌خوانی‌شان آنان را به نیای این نحله‌ها، یعنی نیچه و هایدگر، رسانده بود. اینان نیز دیر یا زود دریافتند اگر بخواهند از افق تفکر به معنای جدی سخن بگویند باید از هایدگر به عقب برگردند؛ به جایی که عقل مدرن هنوز در حال ساختن خودش بود: نزد هگل و ایده‌آلیسم آلمانی.

فقدان اندیشه اصلی از فیلسوف اصلی
تمامی این جریان‌ها، از گروه‌های فکری متفاوت، در یک لحظه تاریخی خاص به‌طور همزمان به هگل بازگشتند. شاید بتوان این لحظه را در پرتو شکست پروژه پسااصلاحات فهمید: زمانی که روشنفکری ایرانی دریافت هنوز به مبانی مدرنیته و مفصل‌بندی متافیزیکی آن دست نیافته است. تو گویی همه تلاش‌های فکری سه دهه اخیر، از هر سو که آمده بودند، در نهایت به یک خلأ مشترک رسیده‌اند: فقدان اندیشه اصلی از فیلسوف اصلی. تمام تلاش‌های پیشین انگار غوره نشده مویز شده بودند و تنها آموزه‌شان نفی و جنگ با مدرنیته‌ و غرب و بازگشت به سنت بود. در این میان این تنها جواد طباطبایی بود که در پی «مشروعیت مدرنیته» متن‌هایی در بازشناسی غرب و بازخوانی سنت نوشت و منتشر کرد. با این حال او نیز در پی آنچه تبیین نظام حقوقی و شهروندی می‌خواند تلاشش به احیای ملیت ایرانی منتج شد. با این حال نمی‌توان جرقه‌ای را که او بر هیمه تشنگی ایرانیان برای مواجهه با دلایل فروبستگی تاریخی انداخته بود، نادیده گرفت.

هجی کردن هگل
از اوایل دهه نود شمسی، ترجمه‌های متعددی از آثار و پژوهش‌ها درباره ایده‌آلیسم آلمانی منتشر شد. اوج این کوشش‌ها انتشار ترجمه‌ای دقیق از پدیدارشناسی روح توسط مسعود حسینی و محمدمهدی اردبیلی بود؛ اثری که مترجمانش در مقدمه نوشتند: «تلاشی است در هجی کردن هگل». پس از آن، دیگر ترس از «کتاب‌های بزرگ» فرو ریخت. وقتی اولین‌بار دو ترجمه تقریبا همزمان از «هستی و زمان» منتشر شد عده‌ای دچار این ترس شدند که با ترجمه این اثر و «تکثیرِ مکانیکی آن» آئورایی که در اطراف آن ایجاد کرده بودند از میان خواهد رفت و از تقدس آن کاسته خواهد شد. اما آن دو ترجمه بارها خوانده شدند و به جای زبان یأجوج و مأجوج برخی تالیفات این خودِ متن فیلسوف بود که با وجود دشواری تلاش می‌کرد خود را معرفی کند. از اینجا بود که هایدگر هم وارد فضای فارسی شد و دیگر مثل فیل در خانه تاریک نبود که «هر کسی از ظن خود» یار او شود. در این مقام بود که آن تفسیرهای عرفانی کم‌کم رنگ باختند و تنها به عنوان مرحله‌ای از فعالیت اندیشگانی ایرانیان بایگانی شدند.

با این حال، ورود هگل به زبان فارسی، برخلاف هایدگر، تاملی تازه می‌طلبد. فیلسوفان انگشت‌شماری در تاریخ اندیشه را می‌توانیم با این عنوان بخوانیم. هگل یکی از آنهایی است که سرنوشت اندیشه و حتی سیاست پس از او به تفکرات او گره خورده است. عجیب‌تر اینکه دو جریان راست محافظه‌کار و چپِ رادیکال از تفکر او برخاستند که تا سال‌ها تلاش کردند اندیشه‌های فیلسوف را با درگیری با دیگری مختص به خود سازند. به قول فوکو، هگل انگار در انتهای راه هر اندیشه مدرنی ایستاده به همه تخاصمات لبخند می‌زند و استیلای خود را غالب می‌سازد.

منطق یا الهیات عقلانی
پدیدارشناسی روح، با همه اهمیتش، مقدمه‌ای است برای اثر اصلی هگل: علم منطق. اگر پدیدارشناسی، روایت سفر روح باشد، علم منطق نقشه خود این سفر است؛ یعنی جایی که عقل مدرن، پس از گذر از بحران روشنگری، می‌کوشد خود را از درون بازآفرینی کند.

هگل در زمانی می‌زیست که عقلِ مدرن به نقطه بحران خود رسیده بود. انسانِ روشنگری خود را از اسطوره رها کرده بود، اما به سردی مفاهیم گرفتار آمد. او دیگر در جهان خدایان نمی‌زیست، اما هنوز خدایی عقلانی نیافته بود. هگل، بسان آخرین فیلسوف بزرگ نظام‌ساز می‌کوشید از درون همین مفاهیم به زندگی بازگردد؛ از دل منطق به هستی.

برای او «منطق» نام دیگر الهیات عقلانی بود؛ تلاشی برای فهم خدا، نه به ‌مثابه موجودی متعالی در بیرون جهان، بلکه به ‌مثابه خودِ حرکت اندیشه در درون آن. از همین‌رو است که علم منطق نه مقدمه فلسفه، بلکه خود فلسفه است؛ همان‌گونه که در نظام علم، آغاز و انجام یکی‌اند.

هگل هر قومی را که «خلئی دارد اما متافیزیک دارد»، از همه اقوام بی‌متافیزیک برتر می‌داند. بیچاره قومی که متافیزیک ندارد: سرگردانی او از سرگردانی بنی‌اسراییل در بیابان سینا نیز دردناک‌تر است. برای او، تنها راه بازگشت انسانِ مدرن به خویشتن، بازاندیشی در متافیزیک بود. چیستی این متافیزیک هگل تلاش می‌کند در «علم منطق» آن را واشکافد. به نظر می‌رسد شکاف ایجاد شده بین سوژه و ابژه و ربط انسانی که می‌خواهد زیر سقف آسمان به حیات خود ادامه دهد تنها از راه متافیزیک محقق می‌شود.

برای هگل در نهایت متافیزیک و منطق یکی است. مراد از منطق از زمان ارسطو نوعی روش‌شناسی منتزع از هستی‌شناسی‌است. اما این روش‌شناسی در نهایت لوگوسی است که هستی بدان خود را بازمی‌نمایاند. برای هگل منطق در واقع لوگوس هستی است که از طریق قانون تضاد (دیالکتیک) به همراهی متافیزیک برمی‌شود (Aufhebung) و در مطلق تمامیت خود را باز می‌یابد. همین امر مطلق خودش را در تاریخ و جامعه و سیاست و دین و فرهنگ و هنر نیز گسترش می‌دهد و هیچ عرصه‌ای از آگاهی نیست که از آن تهی بماند. معرفی طرح بلندپروازانه هگل در وحدت بخشیدن به نظام آگاهی در پدیدارشناسی روح است و وارد شدن به عناصر جزیی و نحوه بیان آن تنها در «علم منطق» است که صورت نهایی خود را می‌یابد.

«متافیزیک» در هگل دیگر به معنای سنتی‌اش نیست. او در رساله جوانی خود، تفاوت نظام فلسفی فیشته و شلینگ (۱۸۰۱)، نشان داد که فیشته در اسارت سوبژکتیویته باقی مانده و هنوز نمی‌تواند طبیعت را چونان خودِ عقل بنگرد. در مقابل، شلینگ کوشیده بود طبیعت را به مثابه روحِ در خواب فلسفه تبیین کند، اما از نظر هگل هنوز دوگانگی سوژه و ابژه را پشت سر نگذاشته بود. اینجا نخستین نشانه‌های آن متافیزیک نوظهور نمایان می‌شود: وحدتِ عقل و طبیعت در فرآیند دیالکتیکی خود-تعیین‌گری.

متن دیگرِ دوران جوانی او، ایمان و دانش، طرحی است از اینکه چگونه می‌توان عقل را از قید محدودیت‌های کانتی و ایمان‌گرایی رمانتیک رها کرد. هگل در آنجا می‌کوشد نشان دهد که در دوران مدرن، ایمان و عقل دو قطب یک پویایی واحدند و تنها در نظامی که عقل خود را در برابر «دیگری خویش» بازمی‌شناسد، آشتی ممکن می‌شود. همین طرح در علم منطق به اوج می‌رسد: جایی که عقل نه صرفا ابزار شناخت، بلکه خودِ هستی در حرکت است.

در این کتاب، منطق دیگر علم قواعد اندیشیدن نیست، بلکه «منطقِ هستی» است. هگل با حرکت از «هستی» به «نیستی» و سپس «شدن» نشان می‌دهد که اندیشه و هستی در بنیاد، یکی‌اند. هر مفهوم، خود را از طریق نفی به مرحله بالاتری می‌برد؛ دیالکتیک یعنی همین حرکت درونی مفاهیم. قانون تضاد، نه عیب عقل، بلکه نیروی زاینده آن است. از این‌رو است که منطق نزد هگل در نهایت همان لوگوس است: کلمه‌ای که جهان را می‌آفریند و در خود بازمی‌نماید.

علم منطق» [science of logic] هگل

در این معنا، منطق هگلی چیزی است میان متافیزیک، الهیات و فلسفه تاریخ. مطلق، نه موجودی بیرون از جهان، بلکه فرآیند تاریخی خودآگاهی است که در نهایت در روح، در فرهنگ، در هنر و در سیاست ظهور می‌کند. پدیدارشناسی روح داستان همین ظهور است و علم منطق نقشه درونی آن، پیش از آنکه در جهان پدیدار شود.

هگل از دل این نظام می‌خواست نشان دهد چگونه اندیشه بشری، از شهود و حس آغاز می‌کند و تا مطلقِ آگاه از خویش پیش می‌رود. او فیلسوف تعارضات و معضلات بود، متفکر عبور از پیچ تاریخی میان پایان روشنگری و آغاز عصر جدید. از دید نگارنده، فهم هر تفکری که به هژمونی تمدن مدرن مربوط است بدون خواندن هگل ممکن نیست.

آغاز دورانی دیگر
شاید ترجمه پدیدارشناسی روح پایان یک دوران بود، اما ترجمه علم منطق آغاز دوران دیگری است؛ زیرا اگر پدیدارشناسی سفر روح باشد، منطق نقشه سفر است.

در غرب، پس از جنگ جهانی دوم، خوانش‌های تازه‌ای از هگل آغاز شد که به‌ویژه در سنت انگلیسی‌زبان عمق یافت. شارحانی چون چارلز تیلور، با اثر مهمش «هگل و جامعه مدرن» (Hegel and Modern Society)، نشان دادند که هگل نه فیلسوف دولت اقتدارگرا، بلکه متفکری است که آزادی را در تحقق جمعی‌اش می‌بیند. جان فیندلی با تفسیر منطقی و ریاضی‌گرایانه‌اش از علم منطق کوشید نشان دهد نظام هگل را باید همچون دستگاهی زنده فهمید، نه چون معماری بسته مفاهیم.‌تری پینکارد، در زندگینامه سترگش از هگل، او را فیلسوفی نشان داد که می‌کوشد میان روشنگری و ایمان، میان آزادی مدرن و نیاز به معنا، آشتی برقرار کند.

فردریک بیزر در آثارش درباره ایده‌آلیسم آلمانی، از کانت تا شلینگ و هگل نشان داده است که پروژه هگل تلاشی بود برای نجات عقل از سقوط به نیهیلیسم. رابرت امریکس و پل گایر نیز با بازخوانی نظام‌مند از نسبت هگل با کانت، به ما یادآور شدند که منطق هگلی در حقیقت پاسخ متافیزیکی نهایی به بحران نقادی است.

از ترجمه به تفسیر
در ایران اما، هنوز چنین سنتی در هگل‌پژوهی شکل نگرفته است. ما بیشتر در مرحله آشنایی، ترجمه و شرح هستیم. اما به ‌نظر نگارنده، ترجمه تازه علم منطق به دست سیدمسعود حسینی، می‌تواند آغاز شکل‌گیری همین سنت باشد: گذار از بازگویی به فهم، از ترجمه به تفسیر.

مسعود حسینی نماینده نسلی است که با شجاعت و پشتکار و با درونی‌سازی فن ترجمه فلسفی، سراغ متونی رفت که پیش‌تر بسیاری از مترجمان و اساتید از ترجمه‌شان می‌هراسیدند. او پس از تهیه و ترجمه متونی از شارحان ایده‌آلیسم آلمانی، اکنون با ترجمه کامل علم منطق، یکی از دشوارترین آثار تاریخ فلسفه را به فارسی درآورده است.

شاید هنوز زمان نقد و داوری نهایی این ترجمه فرا نرسیده باشد، اما همین حضور متن در زبان فارسی خود حادثه‌ای است در تاریخ فکر ما. این کتاب باید مدتی در میان فارسی‌زبانان زیست کند، خوانده شود، نقد شود تا در زبان و ذهن ما جا بیفتد.

در نهایت، اگر روزی قرار باشد مدرنیته نقاد ایرانی از پس بحران‌های تاریخی‌اش حیاتی تازه بیابد، این حیات از دل بازخوانی هگل و متافیزیک او خواهد گذشت. هیچ اندیشه‌ای بدون متافیزیک پایدار نمی‌ماند و به قول خود هگل، «هر چه واقعی است، عقلانی است» به شرط آنکه عقل را چونان فرآیندِ زندگی و نه دستگاهِ خشک مفاهیم بفهمیم.

در این معنا، ترجمه علم منطق تنها یک واقعه فرهنگی نیست، بلکه می‌تواند لحظه‌ای باشد در خودآگاهی زبان فارسی؛ لحظه‌ای که عقلِ ایرانی، پس از دو قرن سرگردانی میان ایمان و دانش، میان شرق و غرب، به بازتاب خویش در آینه تفکر جهانی می‌نگرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...