«طاووس‌نامه»، نظیره یا نقیضه‌ای است بر کتاب «قابوس‌نامه»؛ کتابی که نویسنده‌ی آن امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن وشمگیر زیار است. او این کتاب را در قرن پنجم، در 44 فصل، به نثر مرسل، زیر نور چراغ پیه‌سوز، با پرِ قو یا به گفته‌ای با پرِ غاز و مرکب، روی کاغذ پاپیروس، خطاب به فرزندش گیلانشاه نوشته است تا علاوه بر ژن خوب، تجربیات زندگی‌اش را نیز به او منتقل کند که با خواندن آن، آیین زندگی بیاموزد و پله‌های سعادت را (آ‌ن‌وقت‌ها آسانسور نبوده است) بهتر طی کند که طبق اسناد و اخبار به‌دست آمده، همین‌گونه هم شده است و گیلانشاه با خواندن این کتاب آدم موفقی می‌شود.
به‌طوری که پدرها و مادرهایی که عادت دارند بچه‌هایشان را با بچه‌ی مردم مقایسه کنند و امتیازهای آنها را به رخشان بکشند، همیشه به بچه‌هایشان می‌گفته‌اند: از گیلانشاه یاد بگیر!

طاووس‌نامه یا قابوس‌نامه‌ خندان! | مصطفی مشایخی

از آنجا که طنز به خاطر تبسم‌انگیزی و تفکرآمیز بودنش، در ادبیات پربار ما نقشی پررنگ و تأثیرگذار دارد و شاعران و نویسندگان برای انتقال پیام و معنا، همچنین اصلاح کاستی‌ها و گسترش هنجارها، از این شیوه استفاده کرده‌اند؛ من هم بیکار ننشستم و بر آن شدم تا کتاب طاووس‌نامه را با سبک و سیاق کتاب قابوس‌نامه، البته با بیانی طنزآمیز، بنویسم. به این امید که با بیان آنچه شرط بلاغ است و شکل چراغ، بتوانم روشنی‌بخش راه فرزندانم باشم تا در مسیر زندگی، کمتر زمین بخورند و زودتر به مقصد برسند.
در این کتاب، مسائلی چون: خالی‌بندی، شوخی بیجا، گوشی‌بازی و ... به نثر مرسل و طنزآمیز بیان شده است. البته نه در دویست صفحه که در شصت هفتاد صفحه.
زیرا همه‌ی کتاب‌خوان‌های امروزی، مثل کتاب‌خوان‌های قرن پنجم نیستند که کنار فانوس بنشینند، دود چراغ بخورند و کتابی را در 44 فصل بخوانند. باشد که این کتاب، خوانندگان را به‌کار آید و تجربه افزاید.

مقدمه‌ی طاووس نامه
فرزندم! از آن جای که پارادوخس [پارادوکس] یا ناسازنما، رکنی از ارکان طنز است، نام طاووس را از بهر خویش به عاریت گرفتم تا تناقضی باشد اندام ناساز مرا با قامت زیبای آن پرنده.
بگذریم! من که پدر توام و سرد و گرم روزگار چشیده، حاصل تجربیات شصت سال عمر رفته را جمله در این کتاب آوردم در قالب طنز تا چراغی باشد فرا راه تو که راه از چاه بدانی.
در این کتاب از هر دری سخن گفتم، در بیست و یک باب. اگر فصلی نانبشته ماند، ناشر مقصر است که مرا حکم داد به کمتر از هفتاد صفحه نبشتن.
خواهم این کتاب را نیک بخوانی که از بهر آن بسی زحمت کشیده‌ام و تا تمام آمد، آرتروز بر گردنم اوفتاد و ضعف بر دیدگانم نشست. همچنین دست از برایم نماند. ناگفته نماند که در نبشتن این کتاب، کتاب «قابوس‌نامه»، اثر «امیر عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وُشمگیر بن زیار» را سرمشق کار خویش قرار دادم تا پاس داشته باشم آثار گذشتگان را که گفته‌اند: «گذشته، چراغ آینده است».

باب یکم:
در احوال خالی‌بندی!

فرزندم! آدمی‌زاده دوست‌تر دارد در چشم همگان، بزرگ بنماید، اگر حالش را داشته باشد، همی کوشد تا بزرگ شود. در غیر این صورت، دروغ‌‌هایی به هم بافد تا دیگران بزرگش دارند. به این دروغ بافته‌ها خالی‌بندی گویند.
از ایندولندی‌ها به عنوان نخستین خالی‌بندان جهان یاد همی شود. از بس به هنگام خالی‌بندی، به آنان گفته بودند: «یخ‌کنی یخچال فرنگی»، به عصر یخبندان گرفتار همی آمدند.
این قوم را در نگاره‌هایشان همی بینی که دست در حلقوم دایناسوران کرده و آنان را پشت‌ و رو گردانیده‌اند یا همی بینی که در عوض قایق تفریحی، بر گرده‌ی کروکودیلان سوار شده‌اند و کودکانشان نه با گردو که با دم شیر به بازی درنشسته‌اند.

شاید ندانی که اصطلاح خالی‌بندی از کجا بر گستره‌ی آموزه‌های ما فرود آمده است. پس گوش دار تا تو را بگویم. در روزگاران پیش، به سبب کمبود طپانچه، بعضی از پاسبانان به وقت گشت‌زنی، فقط غلاف خالی طپانچه بر کمر بستندی و هر دزد شب‌رویی که بر این قضیه وقوف یافتی، دیگران را به رسم «راپرت»، خبر همی کرد که: «باکت نباشد، طرف خالی بسته است»؛ و مراد و مقصودش این بود که فلان پاسبان را طپانچه در غلاف نباشد. بدین‌گونه خالی‌بندی بر سر زبان‌ها اوفتاد.
فرزندم! در حکایت خالی‌بندان گفته‌اند:
شخصی در وصف ماهی و بزرگی او سخن همی راند. ماهی‌دیده‌ای او را گفت: «خاموش! تو چه دانی که ماهی چه باشد؟»

گفت: «من ندانم؟ که چندین سفر دریا کرده‌ام.»
گفت: «اگر می‌دانی، نشان ماهی بگو چیست؟»
گفت که: «نشان ماهی آن است که دو شاخ دارد همچو اُشتُر.»
گفت: «من خود می‌دانستم که تو از ماهی خبر نداری، اما به این شرح که کردی، چیزی دیگر معلوم شد؛ که تو گاو را از اشتر باز نمی‌شناسی.»
همچنین آورده‌اند شخصی می‌خالید که: «من ماهی‌یی را با ممارست فراوان و کندن جان، همی آموختم که چون گربگان بیرون از آب بزید. مدتی که بدین‌گونه زیست، بر آن شدم تا مر او را بیاموزم به کمک بالکان خویش، چون دم‌جنبانکان در هوا پرد. اما از بخت بد، روزی که به سودای آب خوردن، لب حوض فرود آمد، ناغافل در آب اوفتاد و خفه شد.»

فرزندم! از تو بدان خشنودم که همیشه همان‌گونه که هستی می‌نمایی و با خالی‌بندی، خودبزرگ‌نمایی نکنی. واقفی که اگر به وقت خالی‌بندی «توخال‌زنی» پیدا آید و دستت را رو کند، سنگ روی یخ شوی و زان پس هرچه گویی، دیگران با پوزخندی ضدحال‌گونه، همی گویند که دارد خالی می‌بندد و آن‌وقت خر بیاور و باقالی بار کن!
به همین جهت است که سعدی علیه‌الرحمه فرموده:
به اندازه‌ی بود باید نمود
خجالت نبرد آن که ننمود و بود

اطلاعات

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...