رویکردی تازه به بررسی تطبیقی متون مقدس | شرق
 

هنگامی ‏که از اوصاف خدا در متن مقدسی چون قرآن سخن به میان آید، شاید بیشترمان انتظار داشته باشیم که مطالبی درباره ذات و صفات الهی در قرآن بشنویم. کمتر کسی توقع دارد که در چنین بررسی‌‏ای، درباره راوی همه‏‌چیزدان داستان‏‌های قرآن و در عین حال، شخصیت اصلی آن‏ها سخنی گفته شود. این همان شیوه نامتعارفی است که جک مایلز [Jack Miles] (زاده 1942)، ادب‏‌پژوه و نویسنده نامور آمریکایی، در کتاب تازه‌‏اش «خدا به روایت قرآن: بررسی ادبی-انتقادی» [God in the Qurʼan] (2018)، در پیش گرفته و آن را تئوگرافی خوانده است.

جک مایلز [Jack Miles] (زاده 1942) خدا به روایت قرآن: بررسی ادبی-انتقادی» [God in the Qurʼan]

مایلز در این اثر بدیع از همه ابزارهای سودمند نقد ادبی بهره برده است تا در یک بررسی تطبیقی انتقادی، شخصیت خدای قرآن را با شخصیت یهوه در کتاب مقدس مقایسه کند. از ویژگی‏‌های برجسته کار مایلز در این کتاب مقایسه پهلوبه‌‏پهلوی سبک روایتگری قرآن با شیوه روایتگری کتاب مقدس به‌لحاظ عناصری روایی چون طرح داستان، درون‌‏مایه، شخصیت‏‌پردازی، فضا، زاویه دید، گره‏‌افکنی و تعلیق است. آنچه به این بررسی تطبیقی جلوه آشکار نقدی ادبی می‏‌بخشد، استناد مایلز در جای‏‌جای کتابش به آثار ادبی کلاسیکی چون «اودیپ شهریار» از سوفوکل، «بهشت گم‏شده» و «بهشت بازیافته» از میلتون، «هنری چهارم»، «شاه لیر» و «هملت» از شکسپیر و «یوسف و برادرانش» از توماس مان است.

نویسنده کتاب «خدا به روایت قرآن»، آن‏چنان‌‏که در مقدمه کتابش خاطرنشان می‌‏کند، در مقام منتقدی ادبی «آگاهانه برای مخاطبانی می‏نویسد که در میان‏شان بی‌‏دینان فراوان‌اند» (ص 9). مایلز از خواننده‌‏اش نمی‌‏خواهد که از نگاه شخص باورمندی به این متون بنگرد، بلکه از او درخواست می‏‌کند که به‌واسطه «تعلیق ناباوری» بررسی ادبی تطبیقی‏‌اش را بخواند. «تعلیق ناباوری» اصطلاحی است که نخستین بار سمیوئل کُلریج (1772-1834)، شاعر و ادیب انگلیسی، آن را به کار برد و مراد از آن تعلیق ناباوری‏‌مان است، زمانی‌‏که داستانی می‏‌خوانیم (یا نمایش یا فیلمی می‏‌بینیم) تا از آن لذت ببریم و گاه با شخصیت‌‏هایش همذات‏‌پنداری بکنیم. مایلز نیز هم از ناباوران و هم از نامسلمانان درخواست می‏‌کند تا در هنگام مواجهه با مطالب قرآن، عدم اعتقاد خود را نسبت به این کتاب همچون وحی آسمانی موقتا تعلیق کنند تا بتوانند به آن نزدیک شوند، آن را بی‏‌طرفانه ارزیابی کنند و تجربه‌‏ای زیبایی‌‏شناسانه از آن داشته باشند.

او می‌‏نویسد: «نقد ادبی‌‏ای که بدین روش با تجربه زیبایی‌‏شناختی اثری ادبی آغاز می‏‌شود با تاریخ ادبیات یا نقد تاریخی فرق دارد. نقد تاریخی به چنین پرسش‌‏هایی مربوط است: چه کسی این اثر را نوشت؟ چه زمانی آن را نوشت؟ چرا آن را نوشت؟ برای چه مخاطبی نوشت؟ آیا فلان نویسنده آن را نوشت، یا کسان دیگری؟ آیا در اصل به همان زبانی که اکنون اثر را در آن می‏‌خوانیم نوشته شده بود؟ آیا از مأخذ دیگری برگرفته شده بود یا به‌راستی اثری نوآورانه بود؟ آیا در طول زمان در آن بازبینی شده است؟ آیا از اثر چند صورت یا نسخه مختلف در دست است؟ اگر چنین است، کدام صورت یا نسخه آن بهتر است؟... چنین پرسش‌‏هایی که به خودی خود موجه‏‌اند موضوع این کتاب نیستند. ای‌بسا پژوهشگری به ده‏‌ها پرسش از چنین پرسش‌‏هایی پاسخ گفته باشد، ولی به خود اثر در مقام آفرینشی زیبایی‏‌شناختی نپرداخته باشد. لازم نیست که نقد تاریخی در نقد ادبی مداخله‌‏ای کند؛ این دو غالبا می‏‌توانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند، ولی در این صورت هم از یکدیگر متمایزند» (ص 10-11).

نویسنده با آن‏که خود را بارها در مقام مسیحی متدینی معرفی کرده است (مثلا در ص 9 از مقدمه)، کوشیده است با چنین رویکردی به قرآن و خدای قرآن بنگرد. او بررسی تطبیقی خود را درباره مقام راوی و شخصیت اصلی داستان‌‏های مشترک قرآن و کتاب مقدس- از قصۀ آدم و حوا آغاز می‌‏کند و آن را با رویارویی فرزندان آدم، توفان نوح، داستان ابراهیم و پدرش، فرزندان ابراهیم، حکایت موسی و بنی‏‌اسرائیل و سرانجام ماجرای عیسی و مادرش پی می‏‌جوید. مایلز در مؤخره کتاب کوشیده است تا به پرسش خطیری پاسخ گوید: «آیا قرآن کلام خداست؟». پاسخی که مایلز به این پرسش مهم می‌‏دهد چندان تأمل‏‌برانگیز است که‌ ای‌بسا حتی نظر دین‏‌پژوهان و پژوهشگران علم کلام نوین را به خود جلب کند. پیوست پایانی کتاب درباره شیطان و زندگی بازپسین در قرآن و کتاب مقدس نیز به همین اندازه خواندنی است.

«خدا به روایت قرآن»، در مقدمه، هشت فصل، مؤخره و پیوست، با ترجمه دقیق و شیوای دکتر صالح طباطبایی، در اردیبهشت 1400 به کوشش نشر نی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...