پدر و پسر با انگلیسیها دست در یك كاسه داشتهاند!... مجبورند چاقوی كندی را كه میخواهند با آن سر میرزا را ببرند، تیز كنند... یا یكی مثل صادق ریش كه ادعای مبارزه دارد چگونه در دود و دم و آبشنگولی غرق است؟ ... شاید پروین دوستم ندارد و تمام آن سه سال خودم را گول زدم و با خیالش خوش بودم... پیرمرد نگران پسر چریك است، اما پسر به این نگرانی وقعی نمیگذارد و راه خودش را میرود.
سوز زمستان تالش
نویسنده با شگردی زیبا و فیلمنامهای ما را با دو شخصیت اصلی داستان آشنا میكند؛ پدر و پسر. بدون هیچ مقدمهپردازیای میبینیم كه سواران میرزاكوچك آنها را در میان گرفته و به مقر خود میبرند. با این بهانه كه پدر و پسر با انگلیسیها دست در یك كاسه داشتهاند!
وضع طبیعت و سرما باید به وسیله ریزههای برف نموده شود و بادپای توفنده كه وابُر ندارد. در گریزی استادانه، وضع زندگی و معیشت آنها برای خواننده روشن میشود. ماهخانمی دارند كه گاوی شیرده است و امید قوت و غذایشان و نویسنده در صحنهای زیبا طریقه دوشیدن گاو را مینویسد. و بعد آگاه میشویم كه خواهر پسر «گلرخ» در فومن شوهرداری میكند. داتام به پدر اصرار میكند به فومن بروند. پدر مختصر و مفید جواب میدهد: «نوجوانی! حالیات نمیشود نانخور داماد بودن یعنی چه؟ آخر عمری بروم سربار داماد بشوم؟»(ص10) گفتوگو شگرد خوبی هم برای توضیح ماجرا و هم گذر زمان است. وضع اتاق، سرما و بخاری هیزمی عناصری هستند كه به فضاپردازی كار كمك میكند. همانشب جلسه محاكمه با حضور میرزاكوچك شروع میشود. پدر چیزی ندارد بگوید چون گناهی برای خودش قائل نیست. این میرزاست كه حرف اول و آخر را میزند. شعاری كه لازم است و لطمهای به داستان نمیزند: «تا وقتی پای اجنبی جماعت از این مملكت قلم نشده آب خوش از گلوی هیچ كداممان پایین نمیرود.»(ص11) و جملهای كه علامت تبرئه آنهاست: «شما به خائنان مملكت كمك كردید اما فعله بودید و جیرهخوار. روا نیست با آتش آنها بسوزید، برگردید سر خانه زندگیتان.»(ص12)
مسائل اجتماعی خصوصا مبارزه میرزا در برابر استعمار زیر پوست داستان در حركت است. نویسنده قصد دارد زندگی یك خانواده را كه از آن پدر و پسری بیشتر باقی نمانده است، بازگوید. فارغ از فضای خانه این میرزاكوچك است كه در كوههای خانقاه خلخال به طرز مظلومانهای یخ زده و مرده است و اینجاست كه نویسنده شغل پدر را كه چاقوتیزكنی است موجب نكبت پدر و پسر میداند چون مجبورند چاقوی كندی را كه میخواهند با آن سر میرزا را ببرند، تیز كنند.
داستان زیبا و كاملی است. مثل یك تراژدی كه هر كس به نوعی حق دارد. پدر و پسری كه از بیچارگی و ناتوانی به تقدیر دل سپردهاند. كسی به آنها بها نمیدهد و در فكرشان نیست. همچنان كه در كلیت داستان تاریخ به فكرشان نیست و ناكامشان میگذارد.
داغ تابستان بندر پهلوی
اسم داستان زیبا انتخاب شده است. كنایهای از عشق دارد و داغی كه بر دل میگذارد؛ عشقی كه تشبیه شده به تابستان داغ شهری كه خاطراتی مانا بر او گذاشته است. اینبار راوی اولشخص است. منی كه از شهریور 20 میگوید. در گرماگرم جنگ و اشغال ایران توسط روس، انگلیس و نقش مردم در این میانه كه برای لقمهنانی و گذران زندگی مجبورند خودشان را به یكی از این دار و دستههای بچسبانند. در جایی چنین وانمود میشود كه این دو قدرت استعماری دست در دست یكدیگر دارند و برای هم آذوقه میفرستند. هرچند دشمن مشتركشان آلمان نازی است، اما ثروتی كه در این مملكت خوابیده در نهان آنها را به عناد با یكدیگر ترغیب میكند.
پیداست نویسنده داستان برای آگاهی دادن به خواننده از آنهایی كه شاهد این جریانات بودهاند، اطلاعات كسب كرده تا بتواند این مقطع تاریخی را به خوبی بازنماید. راوی شخصیتی جذاب دارد و میتواند ما را نسبت به سرنوشتش حساس كند. مادام «آراكس» زنی میانسال و ارمنی كه كافهای جمعوجور دارد. «صادقریش» كه شخصیتی پرتلاطم دارد، ملی و وطندوست است. به سختی از روسها كه پنجه روی دریا گذاشته و مردم را با خشونت از صید منع میكنند، دلگیر است و قصد مبارزه دارد. وقتی نامهای به این مضمون از قرارگاه روسها برای راوی میرسد:
«از: بریگارد نظامی دول فخیمه روس و انگلیس مستقر در بندر پهلوی
به: شوفركوپنی سیروس راجی
بنا به پارهای از مصالح دول ظفرمند متفق، جنابعالی از منصب حساس شوفركوپنی خلع و ادامه همكاری با شما مقدور نیست، لذا به محض رویت این مرقومه آمادگاه قشون را ترك كنید. در غیر این صورت عواقب ناشی از عدم پذیرش این حكم بر ذمه جنابعالی خواهد بود.»(ص48-49) بیشتر به صادق ریش و افكارش دلبستگی نشان میدهد. صادق ریش به او پیشنهاد میدهد برنجهای آمادگاه را دزدیده بین بیچارگان تقسیم كند.
راوی بالاجبار برای كار نزد مادام آراكس میرود. با گشادهرویی راوی را میپذیرد. اما گویا راوی داستان به خود شك دارد و از خود میپرسد چرا مادام آراكس قبولم كرد. هر چند ما به عنوان خواننده چیز منفیای در راوی نمیبینیم. چرا راوی با شك و تردید به این مساله مینگرد؟ نویسنده سعی كرده است، جزیینگر باشد. نمیتوان فقط در مورد اشیا، طبیعت و مكانها جزیینگر بود، بلكه این شامل خلقوخو و روحیه راوی هم میشود. به عنوان نمونه كه فقط پنج تومان دارد كه نیمی از آن را برای دلبرش پارچه میخرد و بقیه را خرج سور و سات میكند زمان باقیمانده داستان را با چه پولی میگذراند؟ یا یكی مثل صادق ریش كه ادعای مبارزه دارد چگونه در دود و دم و آبشنگولی غرق است؟ و بعد میتواند آنقدر چالاك باشد كه یكتنه در برابر قوای روس بایستد. یكی از وظایف عمده نویسنده از دست ندادن منطق زندگی است. خواننده نباید در دل با صدای بلند بگوید: «مگر میشود؟»
وقتی ماجراهای خودساخته نویسنده آنقدر مفتونش میكند كه بقیه ریزهكاریها از دست میرود، ذهن خواننده پر از سوال میشود. از زمانی كه «گراژینا» كه در كافه مادام آراكس پیانو میزند و راوی كه از روستاهای آبكنار است شوپن و چایكوفسكی را به خوبی میشناسد و میتواند از طنین آهنگها محظوظ شود؛ خون تازهای در رگهای داستان دمیده میشود و داستان جان میگیرد. اما گراژینا لطیف و نازكطبع نیست. سخت به مرام بلشویكی معتقد است. از راندهشدگان لهستانی است در بیدادآباد نازیسم هیتلری. راوی پس از سرخوردن از عشق گراژینا پناهی جز رفیق صیادش صادق ریش نمیبیند كه حال وجودش مساوی است با دود و دم و آبشنگولی!
«توی كومه نیمهتاریك است. صادق ریش چهارزانو كنار منقل نشسته. زغالها گل انداخته. محو تماشای آتش میشوم. وافور را از كنار منقل برمیدارد، پك محكمی میزند و دود را ول میدهد بالا. دود میرود سمت فانوس و نور را كمتر میكند.»(ص87)
داغ تابستان رشت
روایتی پركشش و زیبا و دردآلود از روزگار سیاسیون ایام كوتای 28 مرداد. نتیجهای كه نگارنده از این داستان گرفته این است: كسانی كه اندیشههای مستقلی دارند و زیر بار حزب و دارودسته و گروهی سر خم نمیكنند، همواره كمیتشان لنگ میماند. آنهایی كه جرات مستقل زیستن ندارند خودشان را بر هر دستاویزی میآویزند تا چند صباح زندگیشان را بادها رقم بزنند. این مساله در عالم ادبیات نمود بیشتری دارد. قهرمان داستان، نادر فروزان، چنین موجودی است. دربهدر به دنبال كار است. به توصیه یكی از دوستان خود «مسیو آرمیك» نزد منوچهر گیلكانی میرود؛ در عمارتی بزرگ با باغچهها و اتاقهای زیاد. منوچهر گیلكانی پیرمردی است كه با دختر و نوكر خانهزادش زندگی میكند. راوی را احترام میكنند، اتاقی در عمارت به او میدهند. راوی به دختر خانه دل میبندد ولی هیچگاه جرات ابرازش را ندارد و مجبور به سوختن و ساختن است. منوچهر گیلكانی سری در سرها دارد. عنصری وطنپرست است. جز میهنش به چیزی نمیاندیشد اما چون اندیشهای واپسگرا ندارد، سعی دارد تمام طیفهای سیاسی را گرد هم بیاورد. روزنامهای دارد و برای راوی در آن مطبعه شغلی دستوپا میكند. راوی از نیمه داستان خودش را جزیی از خانواده گیلكانی میداند. دختر اهل موسیقی است. پیانو مینوازد. میتوان اینگونه تصور كرد كه این داستان در ستایش موسیقی نوشته شده است. از هر واژه نوای موسیقی مترنم است.
زمان در داستان به هم ریخته است. از زندان شهربانی رشت شروع میشود. آوردگاهی كه دوام و بقا در آن مرد مردستان میخواهد و دیالوگهای بازجو كه شكنجهگر نیز هست زیبا و طبیعی نوشته شده است. راوی در انفرادی زندگی خود را مخصوصا از زمان آشنایی با گیلكانی مرور میكند و به نتایجی میرسد. این داستان كم و كسری ندارد و همه چیز سیر طبیعی خود را طی میكند. نویسنده هیچگاه احساساتی نمیشود. میگذارد راوی در راهی كه انتخاب كرده پیش برود؛ نه از او قهرمان میسازد، نه ضدقهرمان. انسانی معمولی كه دلش میخواهد روی این كره خاكی حق حیات داشته باشد.
نامههایی كه برای دختر مینویسد تنها از سر درد است، چراكه سلول انفرادی و شكنجه روحی و جسمی او را دردمند ساخته و طبیعی است كه دچار كابوس شود و شك و دودلی در جانش ریشه بدواند. «شاید بازیام دادهاند. شاید پروین دوستم ندارد و تمام آن سه سال خودم را گول زدم و با خیالش خوش بودم. كدام خیال؟ نه، امكان ندارد. یعنی تمام آن خاطراتی كه ساختیم، ساختگی بود؟ نه، چرا میگویم نه؟ مگر خبر داشتم درونش چه میگذشت؟»(ص108)
راوی داستان چونان شخصیت رمان «ساعت25» اثر كنستانتین ویرژیل گئوركیو، هم در عشق، هم در سیاست یك قربانی است. نویسنده داستان را به بهترین شكل ممكن به پایان میرساند، چراكه میخواهد به ما هشدار دهد كه تاریخ ما پر از شكنجه، سرخوردگی و از دست دادگی است.
سوز زمستان سیاهكل
دختری بعد از واقعه سیاهكل نزد پیرمرد جهاندیدهای میرود كه معلم بوده، اكنون 70 ساله است. فراز و نشیب زندگی سیاسی را درنوردیده و اكنون در تنهایی خویش شبهای زمستان را با كتاب و موسیقی به صبح میرساند. سعی دارد خود را خارج از هیاهویی كه در جریان است، نگه دارد. قسمت اول زیبا نوشته شده است. با فرمی كاملا نو. پیرمرد با حالتی شبیه تكگویی صحبت میكند و دارد بدین طریق جواب سوالهای دختر را میدهد.
«جان؟... چه مزاحمتی؟ خیلی وقت است كسی كوبه این خانه را نكوبیده. برای پیرمردی مثل من كه بلندی شبهای زمستان را در تنهایی با كتاب به صبح میرساند، داشتن همصحبت غنیمت است.»(ص146) و اینگونه است كه پیرمرد حادثه سیاهكل و یكی از چریكهای كشته شده را در اختیار دختر قرار میدهد. از زندگی خودش میگوید، از پسر ناكامش «راستین» با علم اینكه دختر از نزدیكان آن چریك است.
«برایت عجیب نیست چرا ظرف پنجدقیقه همه زار و زندگیام را گذاشتم كف دستت؟ اینها را گفتم ببینم تو هم این طور هستی؟ من حُسننیتم را ثابت كردم و حالا نوبت تو است. نمیخواهی چیزی بگویی؟»(ص151) از اینجا به بعد اعتماد دوطرفه میشود و پیرمرد از حادثه سیاهكل، از جاهایی كه شاهدش بوده، مثلا گرفتن پاسگاه میگوید. از جزییات آشناییها، از جوانی كه در دوره دبیرستان شاگردش بوده و بحثها داشتهاند كه نمونهاش این اعلامیه است: «برادران و خواهران رنجدیده! حكومت ظالمانه، سالیان بسیاری است كه شما را استعمار كرده. منابعتان را به اسم ملی شدن غارت كرده و چای و برنج شما را مفت میخرد و گران میفروشد. تا كی باید دست روی دست گذاشت و با ظلم و فقر و بیكاری و بیماری مبارزه نكرد. بپا خیزید و حقتان را بگیرید. مبارزه، سخت و طولانی است و راه ما روشن. پیروز باد خلق مبارز ایران. پاینده باد جنبش مسلحانه آزادیبخش.»(ص154) پیرمرد نگران پسر چریك است، اما پسر به این نگرانی وقعی نمیگذارد و راه خودش را میرود.
چهار داستان این مجموعه رمانهای فشردهای هستند كه موجز و مفید نوشته شدهاند. بهطور حتم سعید جوزانی برای به بار نشستن این داستانها تحقیقات جامعی كرده است و چه زیبا اسامی بزرگانی چون بهآذین، شاملو، ساعدی و نیما را لابهلای صفحات كتاب آورده است. برای نگارنده این سطور یكی از زیباترین مجموعه داستانهایی بود كه در این چند سال اخیر خوانده بودم. ساختاری نو و زبانی یكدست به كیفیت كار بسیار یاری رسانده است. مساله كتاب تنها تاریخ معاصر نیست، بلكه اصل زندگی است. صفحاتی كه با باد ظلم و جور پریشان شده و موهایمان را برفگیر كرده است. با این حال سعید جوزانی باید بداند مملكت فقط گیلان نیست. چه خوب بود اگر معنی بعضی لغات را در پاورقی مینوشت. نگارنده كه در این مورد مغبون شد.
[مجموعه داستان «سال دو فصل دارد» به قلم سعیدجعفری جوزانی در 192صفحه و با قیمت 28هزار تومان توسط نشر افراز منتشر شده است.]
................ هر روز با کتاب ...............