آمریکایی باش ولی ایرانی بنویس | کافه داستان


نقشه، مرز، حد و حدود جغرافیایی و رنگ پوست همه بخشی از داستان‌اند که بی‌صدا و جونده به زندگی خود ادامه می‌دهند، ولی تنها چیزی که با صدای بلند این تفاوت را بیان می‌کند شاید چیزی شبیه این جمله باشد: «آیا باید فرم پذیرش شهروندی را پر کنیم؟» یا این سؤال که گذرنامه شما هم مثل گذرنامه هندی من مزخرف است؟

نقشه فقط بخشی از داستان است» [A map is only one story] نیکول چانگ [Nicole Chung]

کتاب «نقشه فقط بخشی از داستان است» [A map is only one story] نوزده جستار از کلام کسانی است که هریک به ‌نوعی درگیر مسئله مهاجرت و مفهوم خانه و خانواده بود‌ه‌اند. این مجموعه نخستین جستارهای منتشرشده از سوی مجله کتِپِلت و مستندی فردی شده از مهاجرت و مفهوم خانه است. ناگزیر برای حفظ این تاریخ فردی باید به گفته‌ها و نوشته‌های هریک از این افراد بازگشت. به همین جهت این یادداشت نیز خود به گونه‌ کتاب‌های تاریخی بر ارجاعات بنا شده است‌.

گفتن از مهاجرت‌ حرف از نفس کشیدن است در سرمای نپتون که بیشترین فاصله را تا خورشید دارد. درست همین‌جاست که اشتباه می‌کنید. اورانوس سردترین سیاره منظومه شمسی است. همگی مطمئنیم کرختی مهاجرت را درک می‌کنیم اما کیست که بتواند ادعا کند وقت گفتن از آن، سرما تک‌تک استخوان‌هایش را ترکانده و زبانش را بند آورده است؟ این نوزده نفر با این سرما جنگیده‌اند و گرمای کلمات نوری تازه بر درونشان افکنده که شعاع آن از این کتاب فراتر رفته است.

بگذارید طبق روال همیشه بگویم اگر مایلید در زمینه مهاجرت به تجربه‌های شخصی دست پیدا کنید، اگر به مستنداتی برای یک برنامه تلویزیونی یا یک پژوهش علمی نیاز دارید یا اگر از شرایط زندگی خود خرسند نیستید، این کتاب می‌تواند تا حدی کار شما را راه بیاندازد. اما نه، نمی‌توانم تنها به همین جملات تکراری بسنده کنم. این، کتاب زبان و کلمه است. زبان فهم انسان‌هایی که هریک داستان خود را ساخته‌اند. خواه با فرار و گریز باشد و غیرقانونی، خواه کاملاً قانونی ولی هرچه هست انشقاق زبان است حتی بین کسانی که به یک زبان حرف می‌زنند: «زبان مادری» متقارن با آخرین دهه قرنِ نو تاریخ‌باوری، این کتاب نیز بازگشت به خاستگاه‌هاست برای رسیدن به تعریف جدیدی از تاریخ. بخشی از انسان‌های معمولی است که همیشه جایشان در تاریخ خالی است. همان‌طور که نانا، پدربزرگ «نور نسرین ابراهیم» از تاریخ انفکاک هند و پاکستان و از صفحات کشتار و جداسازی‌های هندوها و مسلمان‌ها پاک شد. حالا نور نسرین باور دارد «تقسیم‎بندی حتمی است.» دردناک‌تر اینکه ما هم باور داریم، هرچند جور دیگری حرف می‌زنیم. شاید ما هم فکر می‌کنیم حرف همدیگر را فهمیده‌ایم.

آنچه هر یک از این جستارها را پیش می‌برد نه تجربه دوری و جدایی و ترس‌ها که تجربه انسانی تنها در بین انسان‌هایی است که دیگر زبان آنها را نمی‌داند. این تجربه تنهایی انسان در کهکشانی است که همه همدیگر را به ‌خوبی می‌شناسند و حتی به زبان مادری خویش یا زبانی مشترک حرف می‌زنند. تنهایی و بهت انسان است در برخورد با آنچه فکر می‌کرده می‌شناسد و حالا ناباورانه فهمیده آن‌طور که او می‌دانسته قابل تعریف نیست. زبان، تنها ابزار ادراک انسان کافی نخواهد بود؛ باید چیز دیگری فراخوانده شود: «ما همه از یک زمین هستیم.»

یکی باید در ابتدای قرن بیست و یکم، عصر اقتدار رسانه و تکنولوژی، فریاد برآرد «کهکشان ما تنها یک زمین دارد.» این درد را «جمیله عثمان» در «نقشه چیزهای گمشده» شعری بلند می‌کند که نقشه‌ها بسیار مؤدب و رازنگه‌دارند: «هیچ نقشه‌ای اعلام نمی‌کند آمریکا سرزمین بومیان سرخپوست است، نمی‌گوید اینجا یک سرزمین اشغالی است.» این است که نقشه بخشی از داستان می‌شود از چشم شاعر ساکن اورگان که مهاجران را ماهی‌های سالمونی می‌بیند که دیگر به مصب همیشگی خود برنمی‌گردند ولی او ساعت‌ها به انتظارشان خیره به رودخانه می‌نشیند برای دیدن بدن‌های پف‌کرده‌شان. چراکه می‌داند یک بدن همیشه به جایی برمی‌گردد که آن را شکل داده است. خانه را نه نقشه‌ها که چیزی خانه می‌کند که بتواند تو را زمین‌گیر کند. تجربه سخت، تلخ، شیرین فرقی نمی‌کند فقط باید عمیق باشد. حالا او به یاد خاطرات عاشقانه ماهی‌های سالمون، هر ساله همان زمان چشم به راهشان است هرچند می‌داند روزبه‌روز از تعداد ماهی‌هایی که به خانه برمی‌گردند دارد کم می‌شود.

با وجودی که همه مدعی عدالتیم ولی اینجا کسی به یک سیاه‌پوست نیجریه‌ای رها شده بین سفیدها این حق را نمی‌دهد که بپرسد این دوزخ سزاوار ما نیست چرا که همیشه سرزمین بهترین‌ها، بهشت است. «گنجی اوزور» نویسنده نیجریه‌ای و ساکن آمریکا خود را در غار افلاطون، زنجیر به دست نشسته می‌داند که اثر هنری‌اش فقط به ‌خاطر آفریقایی بودنش مورد توجه قرار گرفته نه قابلیت‌های آن اثر. او در این غار همیشه خواهد ماند همان‌طور که نمی‌تواند سایه رنگ پوستش را از روی کلمات اثرش محو کند. پارادوکسی شگرف از ارزش هویتی که گاه دلت می‌خواهد نادیده گرفته شود. بی‌شک «لوران الوان» نیز به این اشتقاق پاردوکسیکال رسیده که می‌خواهد نه این باشد و نه آن، هم این باشد و هم آن. «چیزی شبیه نگاه کردن به کلمات از پشت لیوان است. کلمات آن سوی لیوان برعکس، معوج و درشت دیده می‌شوند و بر لیوان هیچ اثری نمی‌گذارند اما هستند؛ به اندازه واقعی خود و درست.»گذشته هر شخص بودنی دارد همانند «بودن» راز. اگر برملا شود دیگر نخواهد بود.

«کریستال ای. سیتال» رنج «عاشقان غیرقانونی را در امریکا» داستان – جستاری کرده که راز نداشتن اوراق هویت بر دوشش مانده است. او در انتظار روزی است که رازهایش را کم کند تا با خیال راحت بتواند عاشق شود. «او رازهایش را گفته بود تا من کمکش کنم و من رازهایم را مخفی نگه داشته بودم تا خانواده‌ام را حفظ کنم.» همان‌طور که مادربزرگ «شارن تیلور» نیز لهجه جامائیکایی‌اش را راز می‌دانست. او لهجه خود را قربانی کنجکاوی دیگران کرد که برایشان اینگونه حرف‌زدن، غریبه بود. او مجبور بود مخفی و خصوصی بماند. شارن تیلور می‌خواهد آینده‌ای را به مادربزرگش هدیه کند که در آن سخن گفتن با لهجه یک فضیلت محسوب می‌شود.

«نینا لی کومس» ژاپنی از این نیز فراتر می‌رود و بدن انسان را بخشی از هویت او می‌داند که در سیر مهاجرت چگونه دچار انشقاق هویت گشته است. او خود را در قهرمانان فیلم‌های «میازاکی» می‌جوید. راه نجات او راه ادراک از مسیر داستان و روایت فیلم‌های میازاکی است. فیلم‌هایی که قهرمانانش یک خصلت مشترک دارند و آن هم این است که همگی راه خانه را گم کرده‌اند و همواره بین هویت انسان – حیوان و یا انسان – روح سرگردانند. بدن‌ و رفتارهای برخاسته از آن در سنجش هویت این شخصیت‌های دوگانه معیارند همان‌طور که رنگ زرد نینا و استایل هیکل این دورگه ژاپنی، همواره او را بین ژاپنی بودن یا نبودن سرگردان کرده است. کارگردان محبوب نینا با زیرکی در حال بیان این است که ما هرگز به آن چیز پیشین برنمی‌گردیم. ما صرفاً درگیر «شدن» هستیم، اما تنها یک خانه است که ما همیشه در آن زندگی می‌کنیم و آن بدن ماست.

ما از بدن‌هایمان ناگزیریم همان‌گونه که وقتی پی می‌بریم آنچه سبب مهاجرت والدین ما بوده ساختن آینده‌ای ایمن برای ما باشد. هرچه بیشتر تنهایی آنها را می‌بینیم که ما به عنوان یک نفر در اطرافشان، کافی نیستیم، بار این تصمیم و بار گناه کاری که مسئولش نبوده‌ایم بیشتر زبانمان را بند می‌آورد. اینجاست که یاد می‌گیریم از دیگران بخواهیم ما را ببخشند ولی چه می‌توان کرد وقتی این بخشایش در زبان مادری همان مفهوم را در زبان دیگر- دوم نخواهد داشت و بیشتر به عذرخواهی می‌ماند. حالا دیگران مانده‌اند با زنی که مدام به‌ خاطر هر چیزی که حتی مسئول آن نیست هم عذر می‌خواهد. زنی که به جای بیان حرف‌ها، تنها با گفتن «متأسفم» سوگواری می‌کند. برای پر کردن سکوتی که بین خود و والدینش ایجاد شده بود و او نمی‌توانست احساساتش را به آنها منتقل کند، متأسف بود. حالا او پس از سال‌ها یاد گرفته است که هم از مفهوم هندی و هم مفهوم غربی «متأسفم» به درستی استفاده کند.

از همه عجیب‌تر اینکه آنچه باعث جدایی و انشقاق یک مهاجر گشته خود سبب پیوند و بازگشت او به خاستگاهش است. «جنیفر اس. چنگ» از مائو می‌نویسد، برای مائو می‌نویسد و مائویی را که روزی سبب فرار والدینش از وطنشان شده، به خودش شبیه‌تر از همکلاسی‌های آمریکایی‌اش می‌داند. اینکه او مائو را بخشیده یا نه مسئله او در کتابی از او به نام «نامه‌ای به مائو» نبوده بلکه او در جای جای کتاب مائو را صرفاً چیزی شبیه ابری می‌داند که بر خانه‌شان سایه افکنده بود. مائو برای او یعنی از دست دادن روح وطن. کسی که سبب شده تاریخ همیشه برای جنیفر اس مبهم و پر پیچ‌وخم باشد و با هر سؤالی هرگز جواب صریح و جامعی دریافت نکند. اما همین مائو باعث می‌شود تا او در جستجوی سرزمین از دست رفته‌اش باشد. نگاه متفاوت این شاعر است که کتاب او را از دیگر کتاب‌هایی با موضوع مائو متمایز می‌کند. او چشمان مائو را همچنان دنبال خودشان می‌بیند. «ما گوسفندان سیاهی هستیم که همواره از دور هم قابل رصد هستیم.» او نامه عاشقانه‌ای به مائو نوشت چرا که اینگونه نامه‌ها می‌توانند سندی از تناقضات عمیق و سکوت‌های پرمعنا در پیوند با پیچیدگی‌های ذهنی و ظاهر زندگی باشد. کتاب او یافتن نقطه مشترک بین دو چیز مجزاست، دو زندگی: یکی در امریکا و یکی در چین.

 نقشه فقط بخشی از داستان است

و جالب توجه‌ترین قسمت این کتاب جستار «پروچیستا خاکپور» است، نویسنده کتاب تحسین‌شدۀ «بیماری: یک سرگذشت». نویسنده رمان‌های «آخرین پاکت» و «آلبوم قهوه‌ای» که آثار غیرداستانی‌اش در بسیاری مجلات معتبر آمریکایی منتشر می‌شوند. او تجربه یک نویسنده جوان مهاجر در آمریکا را با لحن صمیمی دوم شخص چنان بیان می‌کند که هر لحظه نیاز به یک انگیزه دارد تا دست از نوشتن نکشد. جایی که مدام در کنار تحسین از نوشته او گوشزد می‌کنند چرا درباره چیزهایی که می‌دانی نمی‌نویسی. او به شما می‌گوید این حرف‌ها را فراموش کنید تا بتوانید در این کشور بنویسید و از راه نوشتن خود را بیابید و زندگی کنید، زیرا شما اکنون به خوبی می‌دانید می‌خواهید از خیانت رویای امریکایی یا مطلبی در همین حول و حوش بنویسید. نه در مقام یک ایرانی مقیم امریکا بلکه به عنوان یک آمریکایی. چون این تنها چیزی است که می‌توانید درباره‌اش بنویسد. هرچند آنها فقط از شما بخواهند از پوشش ایرانی ‌امریکایی، حساسیت ایرانی ‌امریکایی، ذهنیت ایرانی ‌امریکایی، گیاهان و حیوانات ایرانی ‌امریکایی و یک کاسه از میوه‌های ایرانی ‌امریکایی بنویسید.

او برای آمریکایی‌ها مدام از ایرانی‌های آمریکا می‌نویسد ایرانی باش در زمانه‌ای که ایرانی بودن بد است. او توصیه می‌کند به خودتان نگاه کنید که فقط به زبان فارسی فکر می‌کنید انگار آمریکا هرگز در درونتان رخ نداده است. خاکپور نه از خواستۀ آمریکایی‌ها که از ایرانی‌های مقیم آمریکا نیز می‌گوید؛ چراکه نوشتن را به مثابه یک خودکشی می‌داند. نوشتنی که هر کلمه آن در حکم آگاهی به موقعیت خویش با دیگری است، همراه با رنج درک این واقعیت که همه آنها که بیرون ایستاده‌اند، ایرانیان مقیم امریکایی هستند که می‌خواهند شما را نابود کنند. نگاهی که اگرچه تلخ است ولی نگاه خاکپور، نویسنده مقیم آمریکاست.

در این کتاب به هر دلیلی و به هر طریقی مهاجرت کرده باشید، خودتان مهاجر باشید یا فرزندان و نوادگان خانواده‌های مهاجر فرقی نمی‌کند؛ هریک به گونه‌ای این انشقاق زبان را که منجر به انشقاق تاریخ شما می‌گردد تجربه خواهید کرد. تاریخی شفاهی که امروز شانس این را داشته تا خود را در تاریخ جهان انسان ثبت کند. چراکه بشر فهمیده است تنها داستان‌سرایی و خاطره‌گویی است که او را انسان نگاه داشته است. «داستان‌سرایی راهی برای انتقال شما به مکان دیگر است.» هرچند این داستان‌ چون رازی در بین دیوارها و پنجره‌های بسته یک خانه در کشوری دور از وطن محبوس بماند. شاید روزی فرا برسد که هوش مصنوعی به یکه بودن انسان پی ببرد و در صدد احیای روح انسانی او نیز برآید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...