بازخوانی دفتر شعر لیلا کردبچه | آرمان ملی


مجموعه اشعار سپید «آواز آن پرنده که زن بود» به دو فصل تقسیم شده است: «تشییع دست چپ» و «زنی با این همه زخم عمیق». باید گفت که در این دفتر زبان «چیزی» را بیان می‌کند، در حالی که پست مدرن بر این باور است که زبان خود آن «چیز» است. این «چیز» چیست؟ سراینده گاه روایتی پیوسته به دست می‌دهد از رسمی قدیمی «با اجازه‌ی بزرگترها / این دست برای اجازه نیست / برای خداحافظی است...» و «ای سوسک سیاه خانه‌ام / من یکی نبود شبهای بسیارم را با فکر تو خوابیده‌ام / خاله قزی چادریزی کفش قرمزی کودکی‌ام...»



گاه از حجم هندسی واژه‌ها و مثل سایر مدد می‌گیرد و از آن هنجارگریزی می‌کند که در زبان عادی گفته می‌شود: «در سکوتی که مثل جذام به جان خانه افتاده...» (ص 30)، «صراحت مثل طاعون به زبانم افتاده» (ص ۲۸) و «موریانه‌ها تکه تکه آرزوهایم را به گور بردند...» (ص۲۲). و گاه شاعر، از تعابیر قدیمی آشنایی زدایی می‌کند و کنایه‌های جدیدی را در روایت‌ها می‌نشاند: «چگونه می‌شود نام کسی را که این قدر دوام آورده، زن نگذاشت؟» (ص (۹) «ببین چگونه بوی مرگ از انگشت‌هایم چکه می‌کند» (ص ۱۳)، «آرزوهای من هیچ وقت راه دوری نمی‌روند و مثل بغضی کهنه سال‌هاست در گلوی خانه گیر کرده‌اند» (ص ۱۶) «پاهای خسته ای برایم مانده که پرسه گرد هزاران راه ترفته است...» (ص ۳۷) و «درختی که بار نمی‌دهد دیگر سرش به تنش زیادی ست...» (ص (۳۹) که اشارتی است بدین شعر ناصر خسرو: «بسوزند چوب درختان پیر / سزا خود همین است مر بی‌بری را» و نیز در این شعرها و روایات همه گونه واژه و تعبیر ادبی و عامیانه به هم آمیخته شده اند: «چمدان، آسمان، مومیایی، بهار نارنج، قهوه، کاج، درخت، کوچه، چای، استکان، موریانه، کابوس، سیب، جنگل، طاعون، جذام، حلقه، وسعت سیاه، مورچه، قلمدان، پیراهن، آینه، بال، پرنده، بغض، عروس، پلاستیک، فنجان،اسباب بازی...

از دریچه‌های نگاه
شاعر در این دفتر لحن تراژیک و محزونی دارد. راوی یک زن ترس خورده و مظلوم است که گویا در حصار افتاده و میان زمین و آسمان، معلق گیر کرده است و بوی مرگ از انگشتهای او فرو می‌چکد. این زن مظلوم اما در دفتر دوم شاخک هایش تیز می‌شود و از چمدان بیرون می‌آید و خانه را بدرود می‌گوید:
«برای برگشتنت صدای بلندتری لازم بود
صدایی که یک شب
برای زنی با موهای بلند کل کشید
و بعد از آن
دیگر کسی آن را ندید» (ص (۹۲)

لیلا کردبچه این شعرها را در سن سی سالگی در سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۷ سروده است. این سروده‌ها حال و هوای شعرهای سیلویا پلات را دارد. پلات یک شاعر آمریکایی انگلیسی بود که در برابر پدر نازی و شوهر شاعرش تد هیوز در نهایت عصیان کرد و در برابر جامعه ی پدرسالار برخاست و در اعتراض به جامعه‌ی نرینه سالار در خانه شیر گاز را به روی خود باز کرد و دو فرزند کوچک خود را با تد هیوز تنها گذاشت، اما راوی ما در دفتر «آواز آن پرنده که زن بود» جان‌سختی عجیبی دارد:
«به قرن‌ها سکوت پیچیده در غار فکر می‌کند و
می‌گوید: چه خوب مانده‌ای
یعنی که: تو دیگر چه موجود سخت‌جانی هستی!» (ص ۱۱)

تفاوت راوی ما با سیلویا پلات اروپایی در هنر که نه در نحوه‌ی زیست در این جامعه بسیار است. راوی ما در نهایت به یک چایی و به یک قهوه التجا می‌کند و در برابر این همه فشار و ظلم سکوت اختیار می‌کند و در نهایت عطای خانه را به لقایش می‌بخشد. سیلویا پلات اما با آن همه امکانات و آزادی فردی و اجتماعی محدود و مشروع، با مرگ خود چندین سال شاعر بزرگ انگلیس تد هیوز را زمین گیر می‌کند و مردم را علیه او تحریک می‌کند.

نکته‌ی دیگر شعر لیلا کردبچه در نصاب سن سی سالگی خوب و مطلوب است و تمی تغزلی دارد. او شاعری «درگریز» از درگیریهای اجتماعی و سیاسی است و مثل فروغ وجودش از انبساط عشق ترک نمی‌خورد و شعر اروتیکی نمی‌سراید و در شعرهای خود نشان می‌دهد که اهل مسکرات و دخانیات هم نیست و از مباحثات فلسفی در شعر هم طفره می‌رود که «از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بود...» اما روحیه و نگاهی فمینیستی دارد. نمی‌خواهم به شاعر توصیه‌ای کنم، شاعر باید شجاع و گستاخ باشد و جهت دوربین نگاهش را عمیق به سمت جامعه بچرخاند و با نظریه پردازان و فیلسوفان جهان آشنا باشد و نظریه‌های آنها را در شعر به چالش بگیرد و دلیرانه وارد میدان شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...