در ستایش زنان | الف


یاکوب بورکهارت (1818-1897)، مورخ سترگ سوئیسی، در شاهکار تاریخی خود، «فرهنگ رنسانس در ایتالیا»، می‌نویسد: «در پایان قرون‌وسطا در نوشته‌های کشورهای مختلف گاهی کوشش‌هایی برای پیدا کردن تعریفی نظری برای زیبایی می‌توان یافت، ولی هیچ‌یک از آن‌ها قابل‌مقایسه با اثر فیرنتزوئولا نیست.» کدام اثرِ آنیولو فیرنتزوئولا [Agnolo Firenzuola] (1493-1543)؟ همین «درباره‌ی زیبایی زنان» [Discorsi delle bellezze delle donne یا On the beauty of women]. ببینیم چرا این کتاب چنین قدر و قیمتی دارد.

آنیولو فیرنتزوئولا [Agnolo Firenzuola] خلاصه درباره‌ی زیبایی زنان» [Discorsi delle bellezze delle donne یا On the beauty of women]

این رساله‌ی ایتالیایی، فارغ از صحت و سقم محتوا و مضمونش، ارزش تاریخی و ادبی بالایی دارد. بنابراین از زاویه‌های مختلفی می‌توان به آن نگریست و از راه‌های متفاوتی به آن نزدیک شد و به شکل‌های مختلفی می‌توان از آن بهره گرفت. اما آن‌چه هنوز هم برای خواننده‌ی امروزی جالب و جذاب جلوه می‌کند، همان محتوا و مضمونش است؛ یعنی زیبایی.

زیبایی یک امر زائد یا حتی حاشیه‌ای در زندگی ما نیست. زیبایی یکی از کیفیت‌های لازم برای غنای زندگی است. ساده‌تر بگویم، برای داشتن زندگی خوب و انسانی یک شرط لازم است. عنصر زیبایی باید در زندگی حضوری پررنگ داشته باشد، اگر نخواهیم در ابتذال روزمره‌گی تلف شویم. اما این امر مستلزم فهم و دانش است؛ زیرا زیبایی یک شیء نیست که بتوانیم آن را داشته باشیم یا به تملک درآوریم. زیبایی هست، اما ما باید چشمی مخصوص را باز کنیم تا آن را ببینیم و محظوظ شویم و تجربه‌ی زیسته‌مان پرمایه‌تر شود. پس نیاز به یک تلاش معرفتی هست.

اما زیبایی چیست؟ این سؤالِ ساده مردافکن است. پاسخ به این پرسش آن‌قدر تاریخ و طول و تفصیل دارد که بدل شده به یک رشته: زیبایی‌شناسی. نگاهی گذرا به یک کتاب معمولی در این زمینه نشان می‌دهد که با چه مسئله‌ی دشوار و موضوع پیچیده‌ای مواجهیم. اما به هر حال، باید راهی برای نزدیک شدن به پاسخ باشد. یک راه این است که در عوض پرداختن به اصل زیبایی و زیبایی کلی، یک زیبایی خاص را بررسی کنیم. به عبارت دیگر، یک مورد و مصداق مشخص که زیبایی‌اش محل اتفاق نظر است، مد نظر قرار گیرد و کیفیات زیبایی‌ساز آن کشف شود. خب، در این زمینه چه چیزی بهتر از زنان زیبا وجود دارد؟! به‌اصطلاح، قدر متیقن زیبایی، زن زیباست. بنابراین فهم زیبایی زنانه بیشتر از هر چیزی ما را به فهم زیبایی نزدیک‌تر می‌کند.

خود زیبایی به‌تنهایی آن‌قدر موضوع جذابی است که خواندن کتابی در این حیطه را موجه سازد. حال اگر شیوه‌ی ارائه‌ی بحث هم زیبا باشد، آن کتاب بدل به شاهکار می‌شود. این کتاب چنین است. و البته محاسن دیگری هم دارد. این کتاب یک اثر کلاسیک است، به قلم یک فیلسوف و مربوط به دورانی دور (رنسانس) و همراه با موضعی روشن و مشخص. این ویژگی اخیر شایان توجه است. چراکه امروزه بیشتر کتاب‌های زیبایی‌شناسی مجموعه‌ای از تأملات هستند که نتیجه‌ی مشخصی ندارند. دلیل یا بهانه می‌آورند که تکثر و پیچیدگی زیبایی مانع موضع‌گیری قاطع است. لذا خواننده پس از خواندن کتابی مفصل به جایی نمی‌رسد و فقط می‌بیند راه‌های بسیاری هست که معلوم نیست در نهایت سر از کجا درمی‌آورند؛ که یعنی حیرتش بیشتر می‌شود و گیجی‌اش افزون‌تر. ولی ما واقعاً پاسخ می‌خواهیم و دوست داریم نظریه‌ای، ملاکی، معیاری، چیزی داشته باشیم تا برای داوری در باب زیبایی به کارمان آید و بتوانیم امور زیبا را سبک و سنگین کنیم. نسبیت زیبایی‌شناختی یا حتی پلورالیسم پیچیده‌ی آن حتی اگر موضعی موجه باشد، در پایان کار و برای متخصصان پذیرفتنی یا مفهوم هستند. غیرمتخصص نتایج ملموس می‌خواهد، حتی اگر اعتبار آن‌ها محدود و موقتی باشد. این اثر کلاسیک و خواندنی چنین انتظاری را برآورده می‌سازد. خواننده در پایان سفری که همراه با شخصیت‌های دیالوگ‌ها از سر می‌گذراند، زیبایی را روشن‌تر می‌بیند. گفتم دیالوگ؟ بله، گفتم دیالوگ.

کتاب، علاوه بر مقدمه‌ی مفصل و روشنگر مترجمان انگلیسی، از یک دیباچه و دو بخش تشکیل شده که هر کدام گفتگویی است در محلی خاص میان پنج نفر؛ یک مرد و چهار زن. دو زن مُسِنّ و متأهل و دو زن جوان و مجرد در برابر مردی جوان و مجرد به نام چلسو سِلواجو. این شخصیت ساختگی نماینده‌ی اندیشه‌های نویسنده است و فیرنتزوئولا حرف‌های خود را بر زبان او جاری می‌کند. به هر حال او یک راهب و کشیش سطح بالا هم هست و لذا نمی‌تواند در موضوع زنان مستقیم و بی‌پرده سخن خود را بگوید، به‌ویژه که مستقیم درباره‌ی زیبایی اجزای بدن زنان سخن می‌گوید. در این گفتگوها مباحث جزیی بسیاری در باب اجزاء بدن و معیار زیبایی‌شان مطرح می‌شود؛ یعنی درباره‌ی رنگ مو، پوست و چشم، شکل پیشانی، ابروها، چشم‌ها، کیفیت مو، پلک‌ها، مژه‌ها، گودی اطراف چشم، گوش، لاله‌ی گوش، شقیقه، بینی، دهان، لب‌ها، دندان‌ها، لثه‌ها، چانه، گردن، برآمدگی گلو، شانه‌ها، دست‌ها، انگشتان، ناخن‌ها و پاها.

هدف نویسنده فهرست کردن زیباترین اجزاء بدن زنانه است تا در مرتبه‌ی بعد با ترکیب آن‌ها یک کل آرمانی بسازد. البته مطالب منحصر به زیبایی ظاهری و فیزیکی نیست، بلکه زیبایی منش و شخصیت را هم شامل می‌شود. لذا می‌بینیم که از وقار و رفتار زیبای زنانه نیز سخن به میان می‌آید. به اقتضای قالب گفتگو، نویسنده هوشمندانه، و البته حساب‌شده، بحث را به جاهای دیگر و موضوعات فرعی و مسائل حاشیه‌ای هم می‌کشاند. بدین ترتیب، با نکاتی در حول‌وحوش فرهنگ آن روزگار نیز آشنا می‌شویم.

نویسنده‌ی فرهیخته یک فیلسوف نوافلاطونی رنسانسی هم هست و دیدگاهش در خصوص زیبایی و زنان متأثر از افلاطون است. او زیبایی طبیعی را بالاتر از زیبایی هنری می‌داند و زن را نسبت به مرد در جایگاهی پایین‌تر قرار نمی‌دهد. برعکس، در پاره‌ای موارد، همچون زیبایی، آن را نمونه‌ی اعلا هم به شمار می‌آورد. پس، در واقع، این رساله در ستایش زنان است، آن هم در روزگاری چنین چیزی رایج نبود. همه‌ی جزئیاتی که ذکر می‌شود، در نهایت، به خدمت این هدف درمی‌آیند که جایگاه هستی‌شناختی و انسان‌شناختی والای زن را نشان دهند. به همین دلیل، در همان ابتدای گفتگوی اول از زبان چلسو می‌خوانیم:

«زیرا زیبایی و زنان زیبا شایسته‌ی ستایش و نزد همگان ارزشمندند. یک زن زیبا زیباترین چیزی است که می‌توان ستود و زیبایی بزرگ‌ترین موهبتی است که خداوند به بندگانش بخشیده است. همچنین، از طریق زیبایی و فضیلت زن است که نفوس ما به تأمل و مشاهده روی می‌آورند و از طریق این مشاهده خواهان موجودات آسمانی می‌شوند. به همین دلیل، زنان زیبا همچون نمونه و مثال موجودات آسمانی به میان ما فرستاده شده‌اند و دارای چنان نیرو و فضیلتی هستند که مردان خردمند آنان را اولین و والاترین موجوداتی می‌دانند که لایق عشق ورزیدن‌اند. مردان فرزانه حتی زن زیبا را منزلگاه، کاشانه و آشیانه‌ی عشقی دانسته‌اند که خاستگاه و مبدأ همه‌ی خوشی‌های بشری است. مرد با دیدن زن زیبا خودش را گم می‌کند و با نگریستن به چهره‌ی او، که نشان از جمال الهی دارد، رعشه بر اندامش می‌افتد، موهای بدنش تاب برمی‌دارد، خیس عرق می‌شود و به خود می‌لرزد؛ او، مانند کسی که موجودی آسمانی را دیده، به جنون الهی دچار می‌شود و هنگامی که به خود می‌آید، در افکارش به او عشق می‌ورزد و در ذهنش او را ستایش و تکریم می‌کند و مقام خدایی به او می‌دهد و در نهایت خودش را قربانی قربانگاهِ قلب زن زیبا می‌یابد.»

[درباره‌ی زیبایی زنان با ‏‫ترجمه‌ی حمیدرضا بسحاق توسط نشر گیل‌گمش منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...