مردمانی در بند | آوانگارد
نیاز به نگهداشتن و رهاکردن دو مضمون اصلی کتاب «بندها» [Lacci یا Ties] بهقلم دومنیکو استارنونه[Domenico Starnone]، نویسندهی ایتالیایی است. مضامینی که در تقابل با مفاهیمی چون عشق، خانواده، سنت و قوانین اجتماعی به چالشهایی جدی بر میخورند و واندا و آلدو، شخصیتهای اصلی این داستان را دچار تناقض و کشمکشهای فراوان میکنند. بندها، روایت نحوهی مواجهه و برخورد اعضای یک خانواده با بحرانی است که آنها را در مرز گسستگی عاطفی و اخلاقی قرار داده و همچون زلزلهای سهمگین، اعتقاد هر یک را برای ساختن و بنا کردن ارتباطی امن و پایدار متزلزل کرده است. این کتاب را نشر چشمه با ترجمهی امیرمهدی حقیقت منتشر کرده است.
داستان کتاب بندها در ایتالیا میگذرد. واندا و آلدو به همراه دو فرزندشان ساندرو و آنا شخصیتهای اصلی این کتاب هستند. آلدو استاد دانشگاه و واندا زنی خانهدار است که سعی میکند نهایت تلاشش را برای ایفای تماموکمال نقش مادری و همسری به کار گیرد و به مفهوم خانواده پایبند بماند. کتاب آغازی طوفانی دارد. نخستین جملات کتاب، خبر از بحرانی دارد که این زن بهظاهر آرام و مطیع و تودار را به طغیان و مطالبه واداشته و تشویش و نگرانی او برای از دست رفتن ثبات و امنیت عاطفی و احساسیاش را آشکارا نمایان میسازد:
«اگر یادت رفته آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. میدانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتیات. میدانم خودت را به آن راه میزنی انگار که وجود ندارم، و هیچ وقت وجود نداشتهام، چون که نمیخواهی وجههات جلو آدمهای باکلاسی که باهاشان نشستوبرخاست میکنی خراب شود. میدانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است، اینکه مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی و به جای هر کسی که عشقت میکشد با من بخوابی. میدانم خجالت میکشی که بگویی راستش من زن دارم؛ روز ۱۱ اکتبر۱۹۶۲، در بیستودوسالگی، ازدواج کردهام؛ در کلیسای محلهی استلا جلوی کشیش بله گفتهام و با عشق هم این کار را کردم. کسی مجبورم نکرده بود؛ ببینید، من مسئولیتهایی دارم و اگر امثال شماها نمیدانید مسئولیت یعنی چی، آدمهای کوتهفکری هستید. فکر نکن نمیدانم، میدانم. ولی چه دلت بخواهد چه نخواهد واقعیت سر جای خودش است: من زنت هستم و تو هم شوهرمی.»
این آغاز گیرا و تکاندهنده بهوضوح حاکی از شکاف عمیقی است که در رابطهی زناشویی این زوج اتفاق افتاده و زن داستان را در بحرانی جدی قرار داده و گویی گرهِ بندی که او را به شوهرش، پدر فرزندانش و بخشی از هویتش پیوند میدهد؛ سست گردانیده و حالا او به دنبال چرایی این گسست و جدایی عاطفی است. این کتاب در ۳ فصل کلی و از زبان سه راوی بازگو میشود. فصل اول در قالب نامههای بیجوابی است که واندا برای شوهرش آلدو میفرستد و علیرغم پذیرش زخم عمیقی که از خیانت آلدو به روح و روانش رسیده، خواهان توضیح از سوی آلدو است. واندا در این قصه نمادی است از آنان که هنوز برای خانواده و عشق و تعهد زناشویی ارزش قائلند و دگرگونیهای اخلاقی و فرهنگی عصر جدید -دههی ۶۰ میلادی و پس از آن- را بهسختی میپذیرند. زمانی که مفهوم خانواده دچار تغییر شده بود و آزادیهای جنسی امری مقبول و طبیعی قلمداد میشد. واندا در نامهای به آلدو مینویسد:
«هیچوقت خودت نیستی، کی بودهای اصلاً؟ حتی نمیدانی اصیل بودن، تقلبی نبودن چهجوری است. فقط یاد گرفتهای از فرصت استفاده کنی... تا یک دختر معصوم در تیررست آمد، به اسم آزادی جنسی و انحلال نهاد خانواده، عاشقش شدی و برنامهات تا ابد همین است. هیچوقت چیزی که خودت میخواهی نمیشوی، قطعاً هر چه پیش آید خوش آید.»
و در جای دیگر وقتی از بیاعتنایی آلدو به ستوه آمده است بهطعنه میگوید: «کاری میکنی از اینکه زمانی دوستت داشتهام به خودم ببالم!»
روایت فصل دوم کتاب از زبان آلدو و از جایی روایت میشود که سالها از زندگی زناشوییاش با واندا گذشته و حالا هر دوی آنها در ایام سالخوردگی و بازنشستگی راهی سفری در تعطیلات آخر هفته شدهاند اما وقوع بحرانی جدید دوباره سر زخمهای کهنه را باز میکند و نشان میدهد که انگار گذشتهها هنوز نگذشته! در بخشی از این فصل آلدو بهصورتی ناگهانی با بخشی از گذشته مواجه میشود؛ با نامههای بیجواب واندا در سالهای دور:
«اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. آن شب اول از همه چشمم به این کلمات افتاد و بیدرنگ پرتاب شدم به دورانی که گذاشتم از خانه رفتم چون عاشق زن دیگری شده بودم. بالای نامه تاریخ داشت: ۳۰ آوریل ۱۹۷۴. چهقدر از آن دوران گذشته. از آن صبح مطبوعی که در آپارتمان ملالآور قدیمیمان در ناپل عاشق شده بودم. شاید باید همین را میگفتم: «واندا، من عاشق شدهام.» اما به جای اینکه حرف بزنم، چیزهایی گفتم بیرحمانهتر، مبهم و دور از قاطعیت.»
در این فصل خواننده فرصت مییابد تا از نگاه آلدو به قضیه بنگرد و به قضاوتی متعادلتر از داستان و نحوهی کنش و واکنش شخصیتها دست یابد. آلدو در این فصل از احساسات خود در سالهای پیش میگوید؛ گاهی نادم است، گاهی حقبهجانب. انگار بندهایی که عمری تلاش کرده بود از دست و پایش باز کند یا لااقل سستترشان کند حالا باری سنگین شده بودند بر وجدانش.
راوی فصل سوم، آنا دختر کوچک خانواده است که حالا در سن میانسالی به سر میبرد و تجربهی روابط عاطفی متعدد هنوز او را به برقراری پیوند عاشقانهای پایدار مطمئن نکرده است. او و برادرش ساندرو فرصتی مییابند تا یکبار دیگر در خانهی والدینشان باهم روبهرو شوند و به مرور آنچه در کودکی گذشته است و ردی عمیق در تصمیمات و مسیر زندگی بزرگسالی آنها گذاشته است بپردازند و از احساساتی بگویند که در زمان جدایی والدین و ترک خانه از سوی پدر داشتهاند. این فصل از کتاب بهخوبی بر اثر مغفول اما مهم خیانت زناشویی بر فرزندان پرداخته و نشان میدهد که تصمیمات بعضاً خودخواهانه و بیملاحظهی والدین چگونه بر افکار و عواطف فرزندان در ایام بزرگسالی سایه میافکند و آنها را بهشدت تحتتأثیر قرار میدهد.
«بندها، روایت نحوهی مواجهه و برخورد اعضای یک خانواده با بحرانی است که آنها را در مرز گسستگی عاطفی و اخلاقی قرار داده و همچون زلزلهای سهمگین، اعتقاد هر یک را برای ساختن و بنا کردن ارتباطی امن و پایدار متزلزل کرده است.»
جومپا لاهیری، نویسندهی شهیر هندیآمریکایی که مترجم این کتاب از ایتالیایی به انگلیسی بوده در یادداشت پایان کتاب این رمان را دارای مضامینی لایهلایه و تأملاتی دربارهی پیری، گذر زمان، ضعف نفس و تنهایی میداند و معتقد است که عشق کلیدواژه اصلی این رمان است. مفهومی که در گیرودار تلاطمات روحی و رفتاری شخصیتها تغییر شکل می دهد و حتی تهی از معنا میگردد و همزمان هم تسکیندهنده است و هم فریبدهنده. او همچنین در ستایش این اثر گفته است: «این کتاب را باز کنید. بخوانیدش، دوباره بخوانیدش. نثر و صدا و زبردستی این نویسنده درخشان را کشف کنید.»
مطالعهی این کتاب به کسانی که از خواندن داستانهای خارجی واقعگرایانه که نموداری از روابط انسانی در سطوح مختلف هستند، پیشنهاد میشود. لازم به ذکر است که نسخهی صوتی این کتاب را رادیو گوشه با صدای فاطمه معتمدآریا منتشر کرده است و ترجمه دیگری از این کتاب را نیز نشر ورا باعنوان گره و با ترجمه یلدا بلارک در دسترس علاقهمندان قرار داده است. گفتنی است در سال ۲۰۲۰ نیز فیلمی باعنوان Lacci و به کارگردانی دنیل لوچِتی با اقتباس از این کتاب ساخته شده است. Lacci در زبان ایتالیایی به معنای بند کفش و یکی از نمادهای تأثیرگذار این داستان است.
...
دومنیکو استارنونه متولد سال ۱۹۴۳ در شهر ساویانوی ایتالیاست. او سالها در کسوت روزنامهنگار، نویسنده و فیلمنامهنویس فعالیت کرده است و برندهی مهمترین جایزهی ادبی ایتالیا، اِسترِگا شده است. جومپا لاهیری، مترجم این کتاب به زبان انگلیسی، استارنونه را چیرهدستترین نویسندهی زندهی ایتالیا میداند. از استارنونه کتاب دیگری با عنوان بازی از سوی انتشارات مهرگان خرد منتشر شده است.