رازگشایی از ناگفته‌های یک زندگی | الف


دومنیکو استارنونه [Domenico Starnone]، نویسنده‌ی ایتالیایی معاصر، بیش از بیست اثر در کارنامه‌ی حرفه‌ای خود ثبت کرده است که برخی از آن‌ها در عرصه‌ی بین‌المللی مورد اقبال گسترده‌ای واقع شده‌اند. او در آثارش به روابط انسانی از منظری روانکاوانه نزدیک می‌شود و اغلب سعی بر تحلیل چندجانبه‌ی معضلات میان آدم‌ها دارد.

دومنیکو استارنونه [Domenico Starnone] خلاصه رمان بندها» [Lacci یا Ties]

شخصیت‌های داستانی او نوعی سرگشتگیِ پیچیده و چندوجهی را در جامعه‌ی مدرن تجربه می‌کنند و در سیری معیوب از سوء‌تفاهم‌های بغرنج گرفتار می‌شوند که رهایی از آن‌ها چندان راحت و ممکن به نظر نمی‌آید. نکته‌ای که از ویژگی‌های منحصربه‌فرد کار استارنونه است و در رمان «بندها» [Lacci یا Ties] که ترجمه‌ی‌ از ایتالیایی به انگلیسی آن را جومپا لاهیری انجام داده، این ویژگی به شکل بارزی قابل مشاهده است.

استارنونه در رمان «بندها» بر روی پیچیده‌ترین مسائل ارتباطی انسان‌ها انگشت می‌گذارد. انسان‌هایی که گرچه ممکن است به ظاهر از هم دور و بیزار و بیگانه به نظر بیایند اما پیوندهایی پنهان نیز با یکدیگر دارند. این پیچیدگی‌ها چشم‌انداز روابط را در ابهام فرو می‌برند و فراز و فرودهای بسیاری در مسیر داستان می‌سازند که مخاطب تقریباً تا اواخر کتاب درباره‌ی اغلب آن‌ها به قطعیتی نمی‌رسد. اگرچه در آغاز راه ممکن است مشکلات ساده و کلیشه‌ای به نظر برسند، اما ضربه‌هایی سهمگین و برق‌آسا بر سر شخصیت‌ها آوار می‌شود و داستان را به سمت و سویی متفاوت می‌برد.

رمان با نامه‌های پی‌درپی و پر از شکوه‌ی زنی برای همسرش آغاز می‌شود. زن که واندا نام دارد با سردی و بی‌وفایی همسرش، آلدو در شوکی طولانی و عمیق فرو رفته و به راحتی نمی‌تواند با شرایط جدید سازگار شود. از نامه‌های واندا این‌طور برمی‌آید که آلدو به خاطر دختری به نام لیدیا خانه را ترک کرده و همواره بر درجه‌ی بی‌مهری و بی‌توجهی‌اش به زن و بچه‌هایش می‌افزاید. آلدو خود به آشفتگی ذهنی‌اش اعتراف می‌کند و به واندا می‌گوید که علیرغم تمامی اتفاقاتی که میان‌شان افتاده حاضر است بخشی از مسئولیت‌های مربوط به بچه‌هایشان، ساندرو و آنا را به عهده بگیرد. اما این چیزی نیست که واندا را راضی کند، چون به نظرش می‌رسد که آلدو می‌خواهد با این توجیهات سرسری از سر مسائل مهم و سرنوشت‌ساز زندگی مشترک‌شان بگذرد.

واندا طی این نامه‌ها، شواهدی از آسیب‌های عمیقی می‌آورد که به خاطر بی‌مسئولیتی آلدو و ترک خانه توسط او بر سر خانواده آمده است. واندا اعتراف می‌کند که بی حضور آلدو از پس اداره‌ی وضعیت مالی و حتی عاطفی خانواده برنمی‌آید. او سال‌ها همه چیز را پابه‌پای همسرش پیش برده و همواره به او متکی بوده و اکنون حس می‌کند که پشتش خالی شده و این خلأ را نمی‌تواند با چیزی پر کند. فاجعه‌ای که رفتن آلدو رقم زده، رفته رفته واندا را فرسوده می‌کند و او در نامه‌هایش و در سیر تحولی چند ساله این مسأله را برای آلدو واکاوی می‌کند. فصل اول کتاب به این نامه‌ها اختصاص دارد که تصویری پر از جزئیات و ماجراهای پرپیچ و خم از روابط واندا و آلدو به مخاطب نشان می‌دهد. گرچه دورنمایی که از رابطه در فصل اول به خواننده ارائه می‌شود چندان روشن و امیدبخش نیست، اما وقایع فصل‌های بعدی، معادلات را به سمت دیگری می‌برد.

در کنار واندا، آلدو نیز سهم عمده‌ای در داستان ایفا می‌کند و در فصل‌ بعدی سکان رخدادها را به دست می‌گیرد و داستان را پیش می‌برد. آلدو در روایتی اول شخص سعی در تحلیل مسائل میان خود و واندا دارد. در این بخش وسواس‌های واندا و خشم افسارگسیخته‌اش از بی‌مبالاتی‌های آلدو بیش‌تر از پیش به چشم می‌آید. در این میان اما به نقاط ضعف و قوت هر دوی این شخصیت‌ها نیز اشاره می‌شود تا خواننده با دید بازتری به قضاوت درباره‌شان بپردازد. به تدریج که داستان پیش می‌رود ابعاد تازه و شوک‌آوری از روابط میان این دو شخصیت آشکار می‌شود که تجزیه و تحلیل‌شان را با دشواری بیش‌تری مواجه می‌کند.

در فصل سوم داستان بر روی آنا، دختر خانواده متمرکز می‌شود و حوادث از منظر او برای مخاطب بیان می‌گردد. آنا جنبه‌های متفاوتی از ارتباطات خانواده‌شان را بازگو می‌کند که در روایت آلدو و واندا به آن‌ها پرداخته نشده بود. آنا در چشم‌اندازی چندین ساله به ارزیابی روابطش با پدر و مادر و برادر می‌پردازد و تلاش دارد دغدغه‌های آن روزهای خود را که دختربچه‌ای نه ساله بوده و تازه جدایی پدر و مادرش را تجربه می‌کرده، به تصویر بکشد؛ نوعی از جدایی که در پس آن پیوندی نهفته است و نمی‌توان قضاوتی مطلق و متقن درباره‌اش داشت.

مؤخره‌ی کتاب که از جومپا لاهیری است به بررسی تجارب او از خواندن و ترجمه‌ی «بندها» می‌پردازد. رمانی که به نظر نمی‌رسد در ژانر خاصی قابل طبقه‌بندی باشد. در آن هم رگه‌های معمایی پیداست و هم ویژگی‌های روانکاوانه قابل ارزیابی است. استارنونه پیرنگی چندوجهی برای کارش ترسیم کرده و به همین خاطر به راحتی نمی‌توان اثر او را در چارچوب‌های مرسوم قرار داد و یکی از چالش‌های مهم مخاطبان با رمان او نیز در همین نکته نهفته است.

[رمان «بندها» با ترجمه امیر مهدی حقیقت و توسط نشر چشمه منتشر شده است. این رمان پیش از این با عنوان «گره» توسط یلدا بلارک ترجمه شده بود.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...