نیهیلیسم سازنده در سیاست و جامعه | الف


در خصوص فاصله و نسبت ما با نیهیلیسم، نیچه می‌گفت: نیهیلیسم پشت در است؛ نیهیلیسم در می‌زند. و در جایی دیگر آن را به بیابانی تشبیه می‌کند که مرتب گسترده‌تر می‌شود. مدت‌هاست که نیهیلیسم به خانه ما وارد شده و داریم با آن زندگی می‌کنیم. ظاهراً آن بیابان هم کل دنیا را فراگرفته است. کمتر کسی هست که حتی در زندگی روزمره دم از پوچی امور مختلف نزند. با این حساب، نیهیلیسم در همه‌چیز رخنه کرده و همه‌جا را آلوده ساخته است. با این شرایط، برای شناخت هر چیزی فهم نیهیلیسم لازم است. فهم نیهیلیسم فهم همه‌چیز است. به عبارت دیگر، اگر نخواهیم اغراق کنیم، باید بگوییم که امروزه در هر چیزی عنصری نیهیلیستی وجود دارد که بدون توجه به آن، فهم آن چیز معیوب خواهد بود.

«نیهیلیسم» [Nihilism] نوشته بولنت دیکن [Bulent Diken]

اما این کار اصلاً ساده نیست، به چند دلیل: 1) خود مفهوم نیهیلیسم مبهم و پیچیده است و لغزندگی و سیالیتی دارد که مانع می‌شود آن را راحت به چنگ آوریم؛ 2) فهم نیهیلیسم نیاز به این دارد که در جایگاهی بیرون از آن بایستیم و آن را ببینیم. ولی وقتی نیهیلیسم همه‌جا و همه‌چیز را فراگرفته، کجا می‌توان پا گذاشت که پیشاپیش نیهیلیستی نباشد؟ لزوم داشتن جایگاهی بیرونی به این دلیل است که نیهیلیسم از درون اغوا می‌کند. برای مثال، فرض کنیم بازی فوتبال یک امر نیهیلیستی باشد. اما این حکم فقط از بیرون صادر و درک می‌شود. بازیکنی که غرق در مسابقه، داغ و عرق‌ریزان، می‌دود و می‌غرّد و نفس‌نفس می‌زند، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند آن بازی را بازی ببیند. بازی برای او جدی، بسیار جدی، است. نتیجه آن‌که یک امر نیهیلیستی محال است که از درون، نیهیلیستی بودنش درک شود. اما اصلاً این «نیهیلیسم» از کجا آمده و کی شروع شده است؟

اولین بار فردریش هاینریش یاکوبی (1743-1819) بود که در اواخر قرن هجدهم اصطلاح نیهیلیسم را به کار برد. وی این اصطلاح را در نقدی بنیادی که به معرفت‌شناسی کانت داشت مطرح کرد؛ که البته معنایی متافیزیکی و خاص داشت. بسیار بعید است که یاکوبی حتی به خواب هم دیده باشد که زمانی فرا می‌رسد که بسیاری از فیلسوفان بزرگ مشخصۀ دوران را نیهیلیسم اعلام خواهند کرد. از میانه‌های قرن نوزدهم این اصطلاح به‌تدریج رواج یافت و تا پایان قرن توسط نیچه به ارتفاعات اندیشه رسید و اعلام کرد که ما در جهانی نیهیلیستی زندگی می‌کنیم. حتی اگر اندکی از آن داوری فیلسوفان هم صحیح باشد، جا دارد که نیهیلیسم را جدی بگیریم و کمی با آن آشنا شویم.

نیهیلیسم تقسیمات متعددی دارد؛ برای نمونه: وجودشناختی و معرفت‌شناختی، فردی و جمعی، اخلاقی و متافیزیکی، کلی و جزئی، مطلق و نسبی، مثبت و منفی. خلاصه آن‌که مباحث مربوط به نیهیلیسم آن‌قدر متکثر، متنوع و پراکنده است که جمع کردن آن‌ها در یک‌جا کار بسیار دشواری است. اما بولنت دیکن با هوشمندی و تسلطی خوب مباحثی متنوع را به نخ کشیده و رشته‌ای واحد شکل داده است. نویسنده هیچ‌کدام از آن تقسیم‌های دوگانه را ملاک قرار نداده و به‌عنوان پایۀ بحث خود تقسیمی چهارگانه را مطرح کرده است.

چهار نوع نیهیلیسم دیکن عبارتند از: نیهیلیسم مذهبی، نیهیلیسم رادیکال، نیهیلیسم منفعل و نیهیلیسم کامل. این انواع چهارگانه گسسته از هم نیستند؛ البته کاملاً در راستای یکدیگر هم قرار نمی‌گیرند و با هم کشمکش دارند. از میان آن‌ها تمرکز بولنت دیکن [Bulent Diken] بر دو نیهیلیسم رادیکال و منفعل است؛ همان‌ها که سویه‌های اجتماعی و سیاسی غلیظ‌تری دارند. به طور کلی، کتاب «نیهیلیسم» [Nihilism] را می‌توان نظرورزی در باب سویۀ اجتماعی-سیاسی نیهیلیسم به شمار آورد؛ یعنی بررسی ارزش، اهمیت و پیامدهای اجتماعی و سیاسی نیهیلیسم.

هستۀ دیدگاه خاص نویسنده در باب نیهیلیسم نظریات اسپینوزا، نیچه و دولوز است. به‌ویژه نظریات دو فیلسوف اول؛ به طور مشخص، کوناتوس و ارادۀ معطوف به قدرت. اما در لایه‌های بعدی، و بیش از همه، آراء و سخنان داستایفسکی، اسلاوی ژیژک، آلن بدیو، جورجو آگامبن، زیگمونت باومن و ژان بودریار مورد استفاده قرار می‌گیرند. از این رو، آشنایی خواننده با این فلسفه‌های معاصر شرط لازم فهم درست مباحث کتاب است. زیربنای این اثر مباحث نظری-مفهومی فلسفه در باب نیهیلیسم است و روبنای آن مثال‌های انضمامی مختلف: داستان‌ها، فیلم‌ها، کتاب‌ها، رمان‌ها و... . از جهت کمی موارد اخیر کم نیست و خواندن کتاب را جذاب‌تر ساخته‌اند، هرچند ارزش کتاب در جذابیت آن نیست، بلکه در ضرورت موضوع آن است.

واقعیت این است که نیهیلیسم درست فهمیده نشده و غالباً چیزی جز بدفهمی در باب آن وجود ندارد. این در حالی‌ست که فهم نیهیلیسم با فهم زندگی گره می‌خورد و برای داشتن زندگی درست و خردمندانۀ مدرن شناخت درست و خردمندانه از نیهیلیسم لازم است. به بیان هایدگر: «نیهیلیسم صرفاً دیدگاه یا آموزه‌ای نیست که از سوی این یا آن پشتیبانی شده باشد. نیهیلیسم صرفاً یک پدیدۀ تاریخی در میان دیگر پدیده‌ها نیست. نیهیلیسم، در ذات خود، به‌واقع همین حرکت بنیادین تاریخ غرب است.» علاوه بر این، نویسنده نیهیلیسم را یک امر کاملاً منفی و مخرب نمی‌داند، بلکه در آن پتانسیل مثبت و سازنده هم می‌بیند. نیهیلیسم یک شمشیر دودم است که می‌توان با استفاده از آن، کنش‌ها و واکنش‌های متضاد داشت؛ بستگی دارد که آن را چگونه بفهمیم و چه نسبتی با آن در پیش بگیریم. از این منظر نیهیلیسم چیزی شبیه به انرژی هسته‌ای است. هدف کاربردی کتاب نیز این است که از توان بسیار بالای نیهیلیسم برای سازندگی اجتماعی و سیاسی بهره‌برداری شود. اما همان‌طور که انرژی هسته‌ای نیاز به نیروگاه هسته‌ای دارد تا فوران انرژی فراوانش مهار شود و در مدار تولید برق قرار گیرد، نیهیلیسم هم نیاز به نیروگاهی دارد تا انرژی هولناکش مهار شود. آن نیروگاه به یک معنا ذهن انسان است. نیهیلیسم را باید فهمید و به خودآگاهی رساند. این اشتباه است که کسی خیال کند انرژی هسته‌ای فقط برای ساختن بمب اتمی و قتل‌عام به کار می‌رود. به همین قیاس، این خطاست که تصور کنیم نیهیلیسم فقط منجر به خودویران‌گری یا ترور دیگران می‌شود. کتاب با چنین امیدی نوشته است و خواننده هم ناامید از آن بازنمی‌گردد. به‌علاوه بصیرت‌های چشمگیر هم در لابه‌لای آن جای دارد؛ این هم یک نمونه:

«درست مثل لیبرالیسم اقتصادی عنان‌گسیخته و به همان دلایل، لیبرالیسمِ جنسی پدیدۀ فقیرسازی مطلق را به بار می‌آورد. برخی مردها هر روز عشق‌بازی می‌کنند، برخی پنج یا شش بار یا هیچ‌وقت در تمام عمرشان. بعضی با ده‌ها زن عشق‌بازی می‌کنند و برخی با هیچ زنی. این چیزی است که به آن قانون بازار می‌گویند. در یک نظام اقتصادی که اخراج عادلانه ممنوع است، هر کسی کم‌وبیش می‌تواند جایگاه خود را پیدا کند. در یک نظام جنسی که زِنا در آن ممنوع است، هر کسی کم‌وبیش می‌تواند همبستری برای خود بیابد. در یک نظام اقتصادی کاملاً لیبرال، برخی افراد ثروت قابل‌ملاحظه‌ای می‌اندوزند؛ باقی همین‌طور در بیکاری و بدبختی می‌مانند. در یک نظام جنسی کاملاً لیبرال، برخی افراد زندگی متنوع و مهیج شهوانی دارند؛ باقی افراد هم کاری از دستشان برنمی‌آید جز تنهایی و... . لیبرالیسم اقتصادی گسترش عرصۀ مبارزه است، گسترش آن به تمام سنین و تمام طبقات جامعه. لیبرالیسم جنسی نیز به همین ترتیب گسترش قلمرو مبارزه است، گسترش آن به تمام سنین و تمام طبقات جامعه.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...