مزدک دانشور | شرق
ریچارد ویلکینسون [Richard Wilkinson] و کیت پیکت [Kate Pickett]، زوجی نامآشنا در حوزه سلامت و مسائل اجتماعی هستند. کتاب اول آنها با نام «جامعهشناسی سلامت، ثروت و عدالت» (The Spirit Level) از سوی دکتر ابوالقاسم پوررضا به خوانندگان فارسیزبان معرفی شد. این کتاب که پس از بحران مالی 2009 منتشر شد، بهسرعت دیده شد و 150 هزار نسخه از آن به فروش رفت و حتی نخستوزیر راستگرای بریتانیا، دیوید کمرون نیز به آن توجه نشان داد. به صورت خلاصه میتوان گفت که پیام اصلی این کتاب این بود که هرچه نابرابری افزایش پیدا کند، هم شاخصهای سلامتی بدتر میشوند و هم معضلات اجتماعی بیشتر خود را نشان میدهد. نکته اصلی کار آنها در این کتاب و همچنین کتاب بعدیشان این بود که تعریف روشنی از نابرابری ارائه میدادند.
![خلاصه کتاب نابرابری با ما چه میکند؟» [The inner level : how more equal societies reduce stress, restore sanity and improve everyone's well-being] نوشته ریچارد ویلکینسون [Richard Wilkinson] و کیت پیکت [Kate Pickett]](/files/17308751025788243.jpg)
آنها براساس مفاهیم مبهمی مانند عدالت و فرصت مطالعات خود را توسعه نداده، برعکس آنها نابرابری را بر اساس میزان درآمد ماهانه افراد تعریف کرده بودند. با استفاده از این معیار مشخص، آنها تصویر یکدست و قابل مقایسهای را از تأثیرات نابرابری بر سلامت افراد و همچنین بر معضلات اجتماعی به دست داده بودند. کتاب بعدی آنها «نابرابری با ما چه میکند؟» [The inner level : how more equal societies reduce stress, restore sanity and improve everyone's well-being] یک گام بلند از کتاب قبلیشان پیشتر است. این کتاب در گام اول نشان میدهد که نابرابری فقط یک «عامل» در میان دیگر عوامل نیست، بلکه میتوان آن را «علت» بسیاری از مشکلات مربوط به سلامتی و همچنین معضلات اجتماعی دانست. نکته دومی که در این کتاب خود را نشان میداد، این بود که نابرابری بر مشکلاتی اثر میگذارد که وابسته به «مدارج اجتماعی» هستند.
در حقیقت در نگاه این نویسندگان یک هرم اجتماعی وجود دارد که مدارج آن براساس درآمد افراد بنا شده است. بالاترین درآمد در رأس هرم قرار دارد و پایینترین درآمد قاعده هرم -و اکثریت مردم- را برمیسازد. حال اگر مشکلات سلامتی و اجتماعی در رأس هرم کمتر باشند و در قاعده آن بیشتر، این مشکلات «وابسته به مدارج اجتماعی» به حساب میآیند. مثلا افسردگی وابسته به مدارج اجتماعی است؛ یعنی ثروتمندان از فقرا کمتر افسرده میشوند، حال آنکه سرطان پروستات تابع چنین متغیری نیست و نمیتوان آن را به درآمد و نابرابری مرتبط کرد. نکته دومی که این نویسندگان در کتاب «نابرابری با ما چه میکند؟» روشن کردهاند، این است که با تغییرات در شکل هرم اجتماعی، مشکلات میتوانند افزونتر یا کمتر شوند. این هرم میتواند نوکتیزتر باشد، یعنی فاصله رأس و قاعده هرم از هم بسیار دور بوده و بین هرکدام از مدارج فاصله بیشتری وجود داشته باشد. بالعکس هرم اجتماعی میتواند پَختر باشد، فاصله رأس و قاعده از هم کمتر و فاصله مدارج هم از یکدیگر تابع همین منطق باشد. آنها با روشهای مقایسهای نشان دادهاند که در هرم نوکتیز مشکلات -چه در رأس و چه در قاعده- افزونتر میشود و در هرم پَختر بالعکس.
اهمیت این موضوع در رویکرد تکاملی آن است. این کتاب تلاش میکند به این موضوع پاسخ بدهد که نابرابری چگونه در مغز و بدن انسان ترجمه میشود. برای توضیح این مسئله از ساختار مغز اجتماعی کمک میگیرد و نشان میدهد که در مغز پستانداران عالی با زندگی اجتماعی یک الگوی نسبتا ثابت شلیک نورونی وجود دارد که به ما کمک میکند قویتر و ضعیفتر از خودمان را بشناسیم.
این الگوی نورونی در حقیقت ما را از جدالهایی که ممکن است به ما آسیب بزند، بازمیدارد و ما را به منازعههایی که احتمال پیروزی در آن هست، ترغیب میکند. زندگی ما بهعنوان یک گونه پستاندار عالی با زندگی اجتماعی هزاران سال به شیوهای سلسلهمراتبی بوده که در آن قویتر، ضعیفتر را منقاد خود میکرده و ضعیفتر همواره در معرض اضطراب و ترس از کتکخوردن، کشتهشدن یا همبستری اجباری قرار داشته است. نشانههای بدنی این روند تکاملی هماکنون نیز در بدن انسان قابل رصدکردن است. در تحقیقات زیادی دیده شده است که هورمون انعقادی در خون کارمندان دونپایه بسیار زیادتر از بالادستیهایشان است. انگار این کارمندان همواره در معرض گاز گرفتهشدن یا زخمیشدن هستند. حال آنکه حداقل در جهان امروز احتمال گاز گرفتهشدن در یک اداره بسیار پایین است!
از سوی دیگر نویسندگان کتاب یک روند تکاملی دیگر را نیز رصد کردهاند. آنها نشان دادهاند که انسان ابزارساز با به دست آوردن ابزارهای برتری بر پستانداران بزرگ، یک موازنه جدید را رقم زده بود. در این بازه تاریخی، برتری عضلانی دیگر امکان برتری بر دیگری را نمیداد و افراد ضعیف نیز میتوانستند از خودشان دفاع کنند. این توانمندشدن استراتژیهای هدیه-دوستی را در انسان پیشاتاریخی تقویت کرد. در حقیقت آنچه برابریطلبی را به ارمغان آورد، مکانیسمی پیچیده از ترس-محبت بود. قویترها میترسیدند که به واسطه زورگویی و قلدریشان از سوی دیگران طرد شده یا حتی کشته شوند و از آن سو میدانستند که اگر قدرت خودشان را در اختیار موفقیتهای جمعی قرار دهند، از جانب دیگران مهر و توجه دریافت میکنند. در همین فرایند بود که «لطف متقابل» (reciprocity) پا به عرصه وجود گذاشت. نوعی بدهبستان که در قالب معامله نمیگنجد و به مدت 200 هزار سال در میان جوامع انسانی غالب بود. هماکنون نیز در ارتباطاتی مانند دوستی و عشق و خانواده بقایای آن را میبینیم، هرچند که سرمایهداری لجامگسیخته بازارمحور در حال جویدن لبههای این بخش از دنیای امن انسانهاست.
نویسندگان این کتاب 400 صفحهای پس از نشاندادن ریشههای تکاملی ذهن بشر، به اثرات نابرابری بر رفتارهای انسانی میپردازند و نشان میدهند که هرجا نابرابری افزونتر میشود، کیفیت ارتباط اجتماعی کاهش مییابد و بیماریهای روانی مانند اضطراب و افسردگی و انزوا از یک سو و خودشیفتگی و رفتارهای ضداجتماعی از سوی دیگر گسترش مییابند. آنها با دنبالکردن سیر نابرابری در 20 کشور توسعهیافته نشان میدهند که سیاستمداران مدل ترامپ و بوریس جانسون از چه زمانی در سیاست غرب پدیدار و چگونه از یک جریان حاشیهای به جریان غالب بدل شدند.
...
من از دوران دانشجوییام در دانشگاه آمستردام با کتاب «جامعهشناسی سلامت، ثروت و عدالت» آشنا شدم. استادان ما این کتاب را بهعنوان یک افق جدید در مطالعات نابرابری معرفی میکردند و آن را در شکلدهی به تحقیقات بعدی در زمینه نابرابری بسیار مهم تلقی میکردند. من نوشتههای این زوج دانشگاهی را دنبال میکردم و متوجه شدم که آنها نهفقط پژوهشگران برجستهای هستند، بلکه از چهرههای شناختهشده چپگرا در سیاست و اقتصاد بریتانیا به حساب میآیند و در کمپینی به نفع جرمی کوربین برای رهبری حزب کارگر انگلیس مشارکت فعال داشتند. این زوج یک بنیاد نیز تأسیس کردهاند که راهکارهای مبتنی بر کاهش نابرابری را به افکار عمومی و همچنین سیاستمداران معرفی میکند. کار آنها را چنان ارزشمند یافتم که پس از انتشار کتاب «نابرابری با ما چه میکند؟»، دست به کار ترجمه آن شدم، ازاینرو ارتباط بیشتر با پروفسور ویلکینسون گرفتم و ایشان و دکتر پیکت با آنکه از قوانین کپیرایت در ایران مطلع بودند، از ترجمه کتاب به زبان فارسی بسیار استقبال کردند. در هنگام ترجمه کتاب چند سؤال به ذهن من رسیده بود که با او مطرح کردم و پاسخهای کوتاه او را در اینجا میآورم.

در ابتدا این نکته را مطرح کردم که در زندگینامههایی که در سایت او یا در اینترنت در دسترس است، اطلاع چندانی از کودکی و نوجوانی او در دسترس نیست. حال آنکه اولین جوانههای برابریخواهی و عدالتطلبی در خانواده رشد و نمو میکند. ازهمینرو از او پرسیدم که در چه خانوادهای به دنیا آمده است و چه پسزمینه خانوادگی یا اجتماعی باعث شد به مباحث نابرابری و عدالت علاقهمند شود. او برایم نوشت:
من در خانوادهای نسبتا پرجمعیت طبقه متوسط به دنیا آمدم. دو برادر بزرگ و یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. پسرعموها و دخترعموهایم نیز با ما زندگی میکردند، چون والدین آنها در خارج از کشور مشغول به کار بودند. میشود در مجموع هشت کودک. پدرم که در جنگ جهانی دوم در نیروی دریایی خدمت کرده بود، پس از جنگ با توجه به تحصیلاتش در ادارهای مربوط به مقرراتگذاری برای کاهش آلودگی هوا و برنامههای توسعه کار میکرد، او انسانی دموکرات و آزادمنش بود. مادرم -که او نیز تحصیلکرده بود- عضو فرقه مذهبی کواکر بود.
کواکرها یک فرقه مذهبی مسیحی بودند که بسیار به سادهزیستی باور داشتند و در مذهب آنها زنان و مردان برابر و مساوی فرض میشدند و سازمان آنها بدون کشیش یا رهبر اداره میشد و اعضای این فرقه بهشدت صلحطلب بودند. لازم است که بگویم این فرقه مذهبی نقش بسیار مؤثری در لغو بردهداری در سال 1807 در انگلستان بازی کردند. من به تشویق مادرم به مدرسه کواکرها رفتم هرچند بعدها و تا امروز عقاید مذهبی را رها کردهام، اما برابریطلبی در میان کواکرها همیشه برایم جذاب بود. در نوجوانی به اصرار مادرم در کارهای مکانیکی و دیگر مشاغل یدی، بیشتر بهصورت داوطلبانه و برای کسب تجربه مشغول به کار شدم. در همان موقع با جنبشهای اجتماعی ضد جنگ آشنا شدم و از کارزار «خلع سلاح اتمی» دفاع میکردم. بعد از ورودم به مدرسه اقتصادی لندن LSE که مصادف بود با جنبشهای دانشجویی رادیکال در دهه 1960، توجه بیشتری به موضوع نابرابری داشتم. از همینرو در LSE تاریخ اقتصادی و سپس فلسفه علم خواندم. یک دوره فوقلیسانس نیز در دانشگاه پنسیلوانیا و یک دوره دو ساله در دانشگاه ناتینگهام اپیدمیولوژی خواندم.
از او پرسیدم که چرا در کتابهایش به اثر نابرابری در بیست کشور توسعهیافته و پنجاه ایالت آمریکا پرداخته است. آیا از کشورهای جنوب جهان آمار و اطلاعات خوبی در دسترس نبوده است یا اینکه اثر نابرابری بر سلامت و معضلات اجتماعی در کنار عوامل دیگر قرار میگرفته و امکان رصد آن ممکن نبوده است؟ او در پاسخ گفت:
با توجه به دانستههای ما، نابرابری اثرات پایهای خود را بر سلامت و معضلات اجتماعی در همه جوامع با هر سطحی از توسعه باقی میگذارند. در کشورهای جنوب (کشورهای با درآمد متوسط و پایین) میتوان میزان قتل و همچنین نرخ امید به زندگی را بهعنوان دو معیار پایهای در نظر گرفت و همین پیوستگی آماری و یکدستی نتایج را در آنها مشاهده کرد. به دو علت من کشورهای ثروتمندتر را برگزیدم؛ اول آنکه در این کشورها بعد از یک مرحله خاص توسعه، دیگر رشد اقتصادی تأثیر چندانی بر کیفیت زندگی ندارد و بهاصطلاح پایه زندگی برای شهروندان فراهم است. در نتیجه ما میتوانیم اثر نابرابری را بهصورت خالصتری مشاهده کنیم. دلیل دوم این بود که تقریبا در تمامی مواردی که در کتابمان برشمردیم (چاقی، اعتیاد، ابتلا به بیماریهایی که از طریق تماس جنسی منتقل میشوند و همچنین اضطراب و افسردگی و...) آمار بسیار خوبی در دسترس قرار دارد. حال آنکه در رابطه با کشورهای جنوب اینگونه نیست.
من اشاره کردم که او به اثر نابرابری بر دوستی، ارتباط اجتماعی و ازدواج در کتابهایش پرداخته است، اما به تأثیر آن بر رابطه جنسی بهصورت مستقیم اشارهای نداشته است. حال آنکه در جامعهشناسی، تجاوز عموما بهعنوان یک رابطه قدرت و اعمال زور در نظر گرفته میشود و طبق نظریه مطرحشده در کتاب نیز اگر در جامعهای نابرابری بیشتر شود، اعمال زور بر زیردستان زیادتر میشود. او ضمن تأیید این نکته که به این مسئله در کتابش کمتر توجه شده، گفت:
من فکر میکنم در کتاب آیندهام به این موضوع فضای بیشتری اختصاص دهم. راستش را بخواهید رفتارهای جنسی در طول عمر من تغییرات بسیاری را از سر گذرانده است. بیشک رابطه جنسی بر بسیاری از مسائل اجتماعی که من تابهحال درباره آن نوشتهام تأثیر گذاشته یا از آن تأثیر پذیرفته است. برای خود من نیز سؤال است که آیا آینده رابطه جنسی در راستای تکاملی شامپانزهها -یک گونه با سلسلهمراتب قدرت- پیش میرود یا در راستای تکامل بنوبوسها -یک گونه صلحجوتر در میان نخستیان.
در پایان اشاره کردم که راهکارهای او برای کاهش نابرابری در جوامع توسعهیافته در انتهای کتاب «نابرابری با ما چه میکند؟» آمده است. او چه راهحلهایی را برای کشورهای در حال توسعهای چون ما دارد؟ او در پاسخ گفت:
در رابطه با کشورهای در حال توسعه پیشنهاد میکنم به اولین کتابم مراجعه کنید. نام کتاب «فقر و پیشرفت: یک مدل بومشناختی از توسعه اقتصادی» است.
«Poverty and Progress: an Ecological Model of Economic Development»، این کتاب که برای اولینبار در سال 1973 منتشر شد، براساس تحقیقاتی بود که در مدرسه اقتصادی لندن انجام داده بودم. ویراست بهروز این کتاب که در سال 2023 دوباره منتشر شده است، اکنون در دسترس خوانندگان قرار دارد و میتواند برای کشورهای در حال توسعه مبنای خوبی در راستای کاهش فقر و نابرابری باشد. همانطورکه گفتی دو فصل آخر کتاب «نابرابری با ما چه میکند؟» به روندهای مشارکتی در زمینه کاهش نابرابری و چگونگی «حککردن» برابری در دل اقتصاد و اجتماع پرداخته است.
کتابی که در حال نوشتن آن هستم و احتمالا آخرین کتاب من باشد- زیرا اکنون 81 سالهام- در حقیقت به همین چشمانداز کاهش نابرابری و اثرات مثبت آن خواهد پرداخت. در تلاش هستم که با این کتاب یک چشمانداز الهامبخش به چپ بدهم. نیروی چپ در تمامی این سالها بهعلت فقدان یک آینده نویدبخش و روشن، بهشدت ضعیف شده و توان و الهامبخشی خود را از دست داده است. اگرچه بسیار بهندرت پیش میآید که انسانها اثر اندیشههایی را که خود تولید کردهاند یا زندگی خود را وقف توضیح و توزیع آن کردهاند، در طول زندگیشان ببینند. اما من قویا بر این باورم که کتابهای ما (من و همسرم، دکتر پیکت سهمی مساوی در نوشتن این دو کتاب داشتهایم) در بلندمدت تغییراتی را باعث شوند. پیام اصلی کتاب ما این است: تفاوت در میزان درآمد فقط منجر به تغییر توان افراد در خرید وسایل زندگی یا برخورداری از امکانات رفاهی نمیشود، بلکه این اختلاف درآمدی اثری عمیق بر ساخت اجتماعی ما میگذارد. من فکر میکنم پیام کتابهای ما اندکی در جامعه منتشر شده است و اثرات آن خود را نشان خواهد داد.