خادم | شهرآرا


«مادرانه» روایت کردن شاهنامه دلیلی بود که سپیده دولتشاه را بر آن داشت تا با نگاهی متفاوت و تازه سراغ اثر سترگ فردوسی توسی برود. او در نشست نقد و بررسی کتابش، «شاهنامه به روایت سپیده»، که در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد به این نکته اشاره کرد که قصدش این بوده است تا شاهنامه را به گونه ای روایت کند که مناسب کودکان امروز باشد. دکتر محمدجعفر یاحقی و دکتر حمید طبسی از سخنرانان این جلسه بودند. آنچه در ادامه می آید بخش هایی از سخنان نویسنده و سخنرانان این جلسه است:

سپیده دولتشاه شاهنامه به روایت سپیده

برگردانی قصه گویانه
دکتر حامد مهراد، دبیر نشست: شاهنامه هایی به نثر داریم، حتما با کتاب ارجمند دکتر محمد دبیرسیاقی آشنا هستید، همچنین کتاب های کاوه گوهرین، میترا مهرآبادی، امیرحسین علی قلی و نمونه های بسیار دیگر. برای کودک و نوجوان هم شاهنامه هایی به نثر منتشر شده است. پرسشی که پیش می آید این است که چرا دوباره شاهنامه به نثر؟ خانم دولتشاه چه کمبودی در نثرهای شاهنامه احساس کردند که قلم به دست گرفتند و شاهنامه به نثر دیگری رقم زدند؟ برگردان به نثر خانم دولتشاه، برگردانی است قصه گویانه و قصه محور، از کلیدواژه رمان هم استفاده می کنند و البته «مادرانه». اینکه چه شد که عزم بر این کردند تا شاهنامه را به نثر برگردانند از خودشان خواهیم شنید.

پدر و مادرها باید قصه گفتن بلد باشند
سپیده دولتشاه، نویسنده کتاب: در پاسخ به این سؤال که چه شد این کتاب شکل گرفت؟ باید بگویم خیلی علاقه داشتم بچه هایم با ادبیات کهنمان آشنا باشند. دوست داشتم دختر چهارساله ام بداند شاهنامه خوانی چطور است، فردوسی و شاهنامه را بشناسد. بنابراین یک روز به مراسم نقالی بردمش. صحنه دردناک رستم و سهراب را روی پرده کشیده بودند. آن آقای نقال اشعار را با هیجان و حرارت زیاد می خواند. دست و پا می کوبید و فریاد می کشید. همان لحظه متوجه شدم که دخترم وحشت زده شده و به شدت می لرزد و پشت من پنهان شده است. به عنوان یک مادر واقعا آشفته شده بودم. وجدانم ناراحت بود. می خواستم دخترم قصه یاد بگیرد و با این فضا آشنا شود، اما حالا کاری کرده ام که روان شناس لازم شد. دیدم روش ارتباطی گذشتگان ما با ادبیات، روش مناسبی برای بچه های الان نیست. دیدم باید کتابی برای پدر و مادرها بنویسم. آن ها باید قصه گفتن را یاد بگیرند. قصه ها قالب ذهنی ما را از کودکی شکل می دهند.

براساس آن قصه ها، اعتقادات، باورها و ادیان به ما سینه به سینه منتقل می شوند. اگر پدر و مادری نتوانند این ها را به بچه هایشان منتقل کنند، باید بتوانند خیلی خوب کتاب بخوانند. باید روایتگری بلد باشیم، نه فقط خواندن و روخوانی کردن. من می خواستم کاری کنم که شاهنامه را روایت محور و قصه گو محور در اختیار پدر و مادرها قرار بدهم. از یک بچه 9ساله تا یک فرد سالمند می تواند با این کتاب ارتباط برقرار کند؛ زیرا من از کلماتی استفاده کرده ام که در محاوره روزمره مان از آن استفاده می کنیم. ما باید برای کودکان از لطیف ترین داستان های شاهنامه شروع کنیم، نه از رستم و سهراب. این کتاب یک روایت مادرانه از شاهنامه است با وفاداری کامل به ابیات شاهنامه.

ابزارهای به روز و انتقال میراث کهن
محمدجعفر یاحقی، استاد دانشگاه: شاهنامه یک اثر کلاسیک است که هزارو سی و چند سال از درگذشت شاعرش می گذرد. بنابراین، متعلق است به فضایی دور از روزگار ما و متناسب با فضای زمان خودش نوشته شده است. به حق باید بگوییم که خود فردوسی هم روایتی از آثار پیش از خودش به دست داده که برای روزگار او مفهوم بوده و خوشبختانه هنوز هم مفهوم است. این کار خیلی دشواری است که آدم حرفی بزند که بیشتر از هزار سال زنده و مطرح باشد. فردوسی خودش کاری کرده است مانند کاری که خانم سپیده دولتشاه کرده اند؛ انتقال میراثی کهن به روزگار حاضر و جاری. در روزگار فردوسی این روایت ها به زبان پهلوی، عربی و حتی به فارسی آن دوره وجود داشته است، اما هرگز آن روایت ها این روایت شاهنامه نیست. فردوسی هویتی به آن ها بخشیده و روحی به آن ها دمیده و سامانی به آن روایت ها داده که آن را نه تنها با روزگار خودش که با روزگار پس از خودش هم متناسب کرده است. فردوسی چه کرده است؟ او روایت های خشن و زمختی را که در آن روزگار و با آن زبان زمخت پهلوی یا حتی به عربی یا فارسی دری آن زمان وجود داشته، آن قدر نرم و لطیف و روایت گونه و زیبا کرده است که امروز هم از آن لذت می بریم. نه تنها ما بزرگ سالان که خردسالانمان هم از آن لذت می برند؛ اما حقیقت این است که دیگر بیشتر از این نباید از شاهنامه انتظار داشت که بعد از هزار سال برای نسل نوجوان ما همان لذتی را داشته باشد، که در نسل های گذشته برای بزرگ سالان داشته است.

ملاحظه می فرمایید که بعد از شاهنامه تلاش های زیادی برای روایی کردن آن در افق ادب فارسی انجام شده و این روایت های نقالی و قصه خوانی هایی که بر مبنای شاهنامه انجام شده برای این بوده است که این میراث را به آیندگان منتقل کنند. البته در این رهگذر تغییراتی در آن داده اند. همان طور که گفتم فردوسی هم تغییراتی به روایت های پیش از خودش داده بود. ما نباید خیلی لجاجت گونه بگوییم اِلا و بِلا فردوسی فقط متنی که پیش رویش بوده به نظم درآورده است که اگر این کار را کرده بود هیچ هنری نکرده بود. تکه ای از مقدمه شاهنامه ابومنصوری که متن مرجع فردوسی برای سرودن شاهنامه بوده، موجود است و می شود آن را با شاهنامه مقایسه کرد و دید که یکی نیستند. که اگر می بود فراموش می شد، مانند بسیاری از کارهای دیگر که فراموش شده است. فردوسی روحی در کتاب دمیده و حسی به کتاب داده و روایتی به دست داده است که آن روایت را متناسب کرده است با سلیقه هر روزگاری پس از خودش و تا امروز. این کاری است که امروز هم باید بشود.

بدون تردید بعد از گذشت هزار سال باید شاهنامه را امروزی کرد و این کار در کتاب «شاهنامه به روایت سپیده» لااقل در بخش روایی آن انجام شده است. باید از ابزارها و امکاناتی که داریم برای رسانه ای کردن میراث کهنمان استفاده کنیم. اگر توانستیم این کار را بکنیم و آن آثار را با اوضاع منطبق کنیم، طبیعتا می توانیم بسیاری از آن ها را به نسل امروز عرضه کنیم. ما نیاز به این پیوند داریم. نیاز به ایجاد ارتباط فرهنگی با گذشته داریم و متوجه هستیم که دیگر ارتباط به وسیله خود آن آثار و به صورت مستقیم برقرار نمی شود. باید با عینک امروز به بناهای برجای مانده از گذشته نگاه کرد. باید برای این کار از ابزارهای موجود استفاده کرد. یکی از آن ها زبان است. می شود ابزار زبان را امروزی کرد و روح امروز را به آن داد. البته می توانیم از متون اصلی الهام بگیریم. الهام گرفتن هم تنها الهام است، لازم نیست که عینا همان مسائل و همان بافت ها منتقل شود. همچنین باید از ابزارهای نوین و به ویژه ابزارهای هنری استفاده کنیم. انواع هنرها می توانند زبان گویای ارزش های امروزی باشند. در این رهگذر ممکن است بسیاری موضوع ها حذف یا بسیاری صحنه ها اضافه شود، هیچ اشکالی ندارد.

چنان که در خود شاهنامه هم در روزگار فردوسی چنین اتفاقی افتاده و فردوسی بسیاری از وقایع و داستان های منابع پیش از خودش را در اثرش نیاورده است. اگر بعضی بازنویسی و بازنگری های معاصر توفیق پیدا نکرده اند به این دلیل است که حس لازم را نداشته اند و این ضرورت را احساس نکرده اند که کاری بکنند که اثر به تمام معنا امروزی شود؛ زبان امروز، فکر امروز، نگاه امروز، دریافت امروز و ذوق امروز. ما به ذوق نیاز داریم. باید در آثار ذوق وجود داشته باشد. اگر چنین کاری در بازنویسی و روایتی انجام شود طبیعتا می تواند موفق تر باشد. چون مایه و سرمایه ای که داریم بسیار غنی و نیرومند است، اما چطور این را قالب ریزی کنیم و با چه ریختی به مخاطب خودمان نشان بدهیم، هنری است که معمولا بازنویس کنندگان و راویان امروزی باید در نظر داشته باشند. کاری که خانم سپیده دولتشاه انجام داده اند در همین راستاست. البته کافی نیست. باید کارهای دیگری هم انجام بدهیم. باید با شکل های هنری مؤثرتر از نوشتن کار کرد؛ با فیلم، سینما، تئاتر و هنرهای مدرن. به شرطی که آن سینماگران و هنرمندان، درک لازم را از مسئله داشته باشند.

شعر در خون ماست
دکتر حمید طبسی، عضو هیئت علمی: شاید به دلیل اینکه نگاهی آرمانی به متون کلاسیک و از جمله شاهنامه دارم، خیلی با بازنویسی این قبیل آثار، هم داستان نیستم. به نظر من، باید شم و ذائقه ادبی مردممان را بالاتر ببریم تا خودشان بتوانند مستقیما از این آبشخورها استفاده کنند. اینکه مردم یا کودکان یا جوانان ما با زبان فردوسی یا حافظ نمی توانند آن طور که باید ارتباط برقرار کنند، نمی تواند ما را محق کند که این متون را به فارسی امروز بازنویسی کنیم. یقینا این بازنویسی ها فواید خودش را هم دارد. در همین کاری که خانم دولتشاه زحمت بسیاری برای آن کشیده است، بعضی بیت ها هست که امکان بازگرداندن ندارد، نمی شود این ها را بازنویسی کرد. هرقدر هم بر زبان مادری چیره باشیم، بعضی جاها، بعضی ابیات را از عرش بر فرش می افکنیم. برخی ابیات اصلا امکان بازنویسی ندارد. یکی دو نمونه ذکر می کنم. در نبرد یازده رخ جایی پادشاه ایران به گودرز می گوید:
نگر تا نَیازی به بیداد دست / نگردانی ایوان آباد پست
کسی کو نبندد به جنگت میان / چنان کن که از تو نیابد زیان
که نپسندد از ما بدی دادگر / سپنجست گیتی و ما برگذر
به هر کار با هر کسی داد کن / ز یزدان نیکی دهش یاد کن

این ها را حیف است که اصلا آدم دست بزند، این ها را نمی شود بازنویسی کرد. ترجمه هم نمی شود کرد. به هیچ زبانی ترجمه شدنی نیست. نکته دیگر هم اینکه یکی از ملزومات بازنویسی یک متن این است که باید خود آن متن را خیلی خوب بفهمیم، یعنی به کُنه آن ابیات یا متن خوب پی ببریم و خوب هضمش کنیم تا بعد بتوانیم بازنویسی اش کنیم. خانم دولتشاه نهایت تلاششان را کرده اند. مشخص هم هست، خیلی جاها را من با ابیات اصلی متن تطبیق می دادم. به ابیات هم وفادار بوده اند، اما هرازگاهی لغزش هایی هم شده است که می توانند در چاپ های بعدی مدنظر قرار دهند. این را هم می خواستم بگویم که شعر و علاقه مندی به شعر، در خون ماست. مثلا در بخش های مختلفی از اوستا که قدیمی ترین اثر مکتوب و مدون ما ایرانیان است که به دستمان رسیده، در همان بخش های پنج گانه، باز کهن ترینش گات ها یا گاهان است که ثابت شده شعر هستند. پس شعر در خون ماست، فقط نیاز داریم ذائقه مان را مقداری بپروریم. مقداری باید ذائقه ها را بالاتر ببریم، اما انگیزه ای که پشت این کارها وجود دارد، درخور احترام و ستودنی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...