ترجمه امیرحامد دولتآبادیفراهانی | اعتماد
پیتر کری [Peter Carey] بزرگترین نویسنده استرالیایی است و یکی از سه نویسندهای که تاکنون توانسته دو بار جایزه بوکر را از آن خود کند: بوکر اول در 1988 برای رمان «اسکار و لوسیندا»، و دومین بوکر در 2001 برای رمان «سرگذشت واقعی دارودستهی کِلی». کری برای رمان «طوطی و اُلیور در امریکا» نیز در سال 2010 نامزد نهایی جایزه بوکر شد؛ حاصلِ قریب به دو دهه زندگی پیتر کری در ایالات متحده، رمان «طوطی و اُلیور در امریکا» [Parrot and Olivier in America] است که جستهگریخته به رویدادها و وقایع زندگی الکسی دو توکویل که از مهمترین متفکران و اندیشمندان قرن نوزدهم فرانسه و جهان محسوب میشود، میپردازد. آنطور که کری خود نیز میگوید، توکویل دری را گشود که او توانست به آن ورود پیدا کند: «من حال را در گذشته نظاره کردم؛ دستیافتنی و تجسمبرانگیز!» دو رمان بوکری پیتر کری نیز با ترجمه ملیحه قدرتی و سارا شجیرات از سوی نشر «شورآفرین» در حال انتشار است. آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای پیتر کری با نشریات انگلیسیزبان درباره رمان «طوطی و الیور در امریکا» است که به تازگی با ترجمه ملیحه قدرتی و از سوی نشر با نشریات انگلیسیزبان «شورآفرین» منتشر شده است.
از کجا نوشتن رمانی با نام طوطی و الیور که سیر وقایعش در امریکا بگذرد به ذهنتان خطور کرد؟
ممکن است بگویم پس از خواندن کتاب توکویل «دموکراسی در امریکا» اما، این گونه نیست و پیش از آن چنین چیزی در ذهنم بود؛ در آن دوران 20 ساله که مدام سخنان توکویل را در ذهنم مرور میکردم. اگر کسی میخواست بر اساس آن خرده روایتها تصمیم بگیرد بدون شک میگفت توکویل با تمام وجود عاشق این دموکراسی جدید شده است. توکویل در دهه سوم زندگیاش بود و فقط دورانی بسیار کوتاه را در امریکا پشت سر گذراند. دلایل قانعکنندهای داشت که باید از غوغای همگانی و حکمرانی اکثریت ترسید. شاید این طور فکر کنید که شانس درک کردن چیزی را نداشت. اما، همین خواننده وقتی کتاب «دموکراسی در امریکا» را میخواند حسابی شوکه میشود که او چطور به ماهیت امریکا پی برده؛ هرچند که از طریق گزیدهگوییهایی محدود باشد. باور کن ترسناک است که متوجه شویم او از سکوت اجتماعی و همپیمانی ویرانکننده کاپیتالیسم و فرهنگ میترسیده. او نظارهگر امریکای دهه چهارم قرن 19 بوده اما، به وضوح موزههای نگهداری آثار هنری و فانتومهای پالین و بوش را هم میدیده. او گمان میکرد که ساختن فرهنگ بدون گروهی تحصیلکرده و تنآسا غیرممکن است و بیش از آنکه درست فکر کرده باشد اشتباه میکرد. او جدلی غیرمنتظره در ذهن خوانندههای مدرن ایجاد میکند. در اصل، رمانم را نوعی جدل تلقی میکنم. طی فرآیند خلق شخصیت طوطی که پسرِ نقاشی دوره گرد است، در حال خلق شخصیتی بودم که بتواند نماد تاریخ فرهنگی خودم باشد. طوطی آرتیست طبقه کارگر است؛ همان بیگانهای که وجودش غیرممکن است. امیدوار بودم رمانم ساده نباشد و جدلی باشد همیشه در سیلان و نظر خوانندهها که چه کسی برنده است مدام تغییر کند و ساکن نباشد؛ حتی پس از خواندن صفحه آخر. این امید را هم داشتم که در سرتاسر خواندنش خواننده را سرگرم کند.
آیا همچنان در ذهنتان فرمول استاد و شاگرد در داستانسرایی از ابتدا تا انتها را دارید؟ و آیا این دوصدایی در طول روایت به صورت موازی پیش میرود؟
بله؛ از همان ابتدا. آن دو صدا از زمان تولد کتاب حاضر و آماده است. بنا به دلایلی نیازی به آشکار شدن یا تنظیم شدن نداشتند. اما، آنها وجود داشتند. وقتی صداها را داشتم میتوانستم نوشتن کتاب را شروع کنم.
به نظرتان «طوطی و الیور در امریکا» رمانی است که سر وقتش نوشته شد؟ آیا داستانی بوده که منتظر فرارسیدن زمان مناسب نوشتنش بودهاید؟
خب، مدت زیادی بود که به توکویل فکر میکردم اما، همیشه عقب میکشیدم. چرا؟! شاید به این خاطر که حسی بهم میگفت خیلی از او عقبم. ترس همیشه یکی از نشانههای مثبت برای من است.
به نظر شما مردم کشورهای مختلف به درونمایههای کتابتان عکسالعملهای متفاوتی نشان میدهند؟
میدانم که امریکاییها از الیور بیزارند و انگلیسیها خیلی دوستش دارند. انگلیسیها با رابطه ارباب و خدمتکاری در رویهای بسیار قدرتمندتر از آنچه فکرش را میکردم همذاتپنداری میکنند. خوانندههای فرانسوی از رمان خوششان آمده و حسابی سرگرمشان کرده و هنوز این حق را از من که تاریخشان را به گند بکشم سلب نکردهاند! و در استرالیا که توکویل شخصیتی تاریخی محسوب نمیشود و کسی نمیتواند انتظار داشته باشد کسی چیزی را به گند بکشد به غیر از موفقیتها یا شکستها، نظرات به طرزی یکسان خوب بوده است.
شما در مدرسه هانتر مدتی است تدریس میکنید و چیزهایی هم درباره این تجربه نوشتهاید. به نظرتان تدریس داستان بر نوشتن خودتان هم تاثیرگذار بوده است؟
به زعم خودم، این اساس کار داستان نویس است که در تصورش هرچیزی، چیزی دیگر و هرکسی، کسی دیگر را به تصویر کشد. چنین کلاسهایی باید واحدی فعال باشد که در تعامل با دیگر نویسندهها اتفاق میافتد. کار شما در چنین کلاسهایی این نیست که نویسندگان دیگر را زیرنظر داشته باشید و کاری را که میکنید یادشان دهید. شما آنجا هستید صرفا تا فکر کنید و کمک کنید کاری که آنها قصد انجامش را دارند به بهترین نحو ممکن انجامش دهند. دایما درگیر چنین چیزی بودن برای نویسندهها مفید است. وظیفه دیگرتان هم از این قرار است که به آنان بگویید ادبیات چگونه شکل میگیرد و آن را برایشان توضیح دهید؛ اگر قرار باشد در کلاس چیزی را نقد کنم، ممکن است حرفهایی بزنم که هیچ انتظار شنیدنش را ندارند و هدفم این است که قادرشان بسازم تا متوجه خارق العاده بودن این مساله شوند. نوعی سختی ذهنی خاص در این باره مورد نیاز است. در کل، به نظرم اندیشیدن درباره دیگر انسانها خیلی خیلی مفیدتر از تفکر درباره خود است. کلاسم از گروهی نویسنده خیلی خیلی خاص تشکیل میشود: برای انتخاب شش شرکتکننده برای هر دوره که سالی یکبار برگزار میشود مجبوریم رزومه 450 نفر را بخوانیم و شش نفری که از بینشان باهوشترند را انتخاب کنیم. از اینکه در خدمتشان هستم احساس فوقالعادهای دارم و خیلی خوشحالم که میتوانم کمکشان کنم. گروه بسیار باروری داریم و آنان هم همین حس را دارند.
آیا تا به حال به این نتیجه رسیدهاید که آموزش دادن به دیگر نویسندهها فرآیند نوشتنتان را تغییر داده است؟
من که متوجه نمیشوم منظورتان از «فرآیند» چیست اما، شک ندارم که آموزش دادن به دیگر نویسندههای باسواد برایم «فرآیندی» بارور بوده و هست؛ چراکه به طور مداوم قرار است ذهن دیگر افراد را پر از اطلاعات تازه کنی؛ آن هم افرادی که خودشان نویسندهاند. وظیفه من این است که به آنان کمک کنم تا راهشان را پیدا کنند. وظیفه معلم این است که ذهن دیگران را بارور کند و برایشان توضیح دهد، آنان را قانع کند، امیدوارشان کند، قدرتمند و ثابتقدمشان کند.
شما کلی رمان نوشتهاید که سیر وقایع اکثرشان حول قرن 19 میلادی است. آیا در آن دوران چیز خاصی میبینید که مدام به آن بازمیگردید؟
اگر ایدهای که در ذهن دارید شما را به آن دوران رهسپار میکند و اگر علاقهمند به بررسی تاثیرات گذشته بر زمان حال و اینکه زمان حال خود را چگونه میبیند و اصلا کارکرد زمان حال چگونه است، آن موقع مجبورید که به عقب برگردید- در این نقطه سوالی پیش میآید که تا چقدر به عقب باید برگشت. جواب این سوال کل قضیه را روشن میکند. آیا من در این باره خیلی باهوشم؟ جواب این است: نهچندان زیاد! به عبارت دیگر، وقتی کتابی را تمام میکنم نمیدانم بعدش چه کاری باید بکنم. اگر ایده خوبی به ذهنم خطور کند خفتش را میچسبم و نمیگذارم از ذهنم دربرود.
آیا متوجه هستید که نوشتههایتان بیشتر غیرداستانی است؟
اگر احساسی بنگریم باید بگویم این نوع نوشتن سخت است اما، از دید فنی خیلی سادهتر از داستان نوشتن است. من از نوشتن «یادبودی کوچک» بسیار به خودم میبالم و نوشتنش فقط یک هفته طول کشید؛ به این خاطر که ساختگی نیست و نیاز داشت تا به آن سر و شکلی بدهم. نمونههایی اینچنینی زیادی دارم که بخواهم اعترافشان کنم! اما، اندکی بعید و نازیباست که تمام دوره نویسندگی کسی حول همین محور باشد. با این وجود، وقتی درباره فرمهای کوتاه فکر میکنم روایتهای شحصی خودم به نظرم بهتر از هر چیز دیگری است.
داستان کوتاه چطور؟
نمیتوانم به چیزی فکر کنم تا آن را در قالب داستان کوتاه بگنجانم.
اخیرا کتابی برای کودکان منتشر کردید با عنوان «بازولی بزرگ» که پسرتان سم، از آن خوشش آمده. چطور نوشتنش به ذهنتان خطور کرد؟
در تورنتو بودیم و یکبار سم خوابگردی کرد و از اتاق هتل خارج شد. در پشت سرش بسته شده بود. نزدیک صبح بود و از آنجاییکه کولر روشن بود و در هم ضخیم بود، صدای در زدنش را نمیشنیدیم. او همانجا در راهرو نشست و در را میکوفت تا اینکه کسی صدایش را شنید. خوشبختانه افراد ساکن در هتل نه بچهدزد بودند نه متجاوزگر! آنان ما را خبر کردند. در کل اتفاق وحشتناکی بود. من آن قضیه را به داستانی که کمتر ترسناک باشد تبدیل کردم؛ اما، زمانیکه نوشتنش تمام شد سم مایل به خواندنش نبود. فکر میکنم ترسیده بود. نهایتا، نسخه نهایی کتاب را آن هم بدون تصاویرش خواند.
نظرش چه بود؟
گفت بد نیست.
وقتی نوشتن داستانی را شروع میکنید با شخصیتپردازی یا پیرنگ شروع میکنید یا چیزی انتزاعیتر؟
ما در قرن 21 زندگی میکنیم، یعنی زمانی که پیشرفت صنعت به حدی است که باعث گرمتر شدن کره زمین شده به طوری که به نظر میرسد در حال نابود شدنیم. با این وجود، تمام پیشبینیهای اقتصادی از چشماندازهای قرن 19 میلادی قابل مشاهده است. وقتی اخبار اقتصادی را میخوانید یا میشنوید بدون شک به این فکر میکنید که پیشرفت مهلک که نبوده هیچ، خوب هم است! من هم کارم را این طور شروع میکنم! در رمان «کیمیای اشکها» علاقهمند به این مبحث بودم که چگونه اختراعات قرون 18 و 19 باعث مصایب قرن 20 و 21 شد؛ خواهر و برادرم نسل سوم کریها هستند که اتومبیلهاشان را فروختهاند.
دست نوشتههای تاریخی چه واقعی و چه ساختگی و اغلب ناتمام و غیرقابل اعتماد در رمانهایتان از جایگاه ویژهای برخوردارند. علاقهتان به تاریخ هویداست اما چه چیزی شما را به استفاده از این وسیله پرعیب و نقص ترغیب میکند که ما آن را پیش خود نگاه داریم و به وسیله آن به بررسی تاریخ بپردازیم؟ آیا به این شک دارید که ما تحریفهای تاریخی زیادی را پذیرفتهایم؟
علاقهام به گذشته همیشه از زمان حال و احساساتم درباره اینکه الان به کجا رسیدهایم ناشی میشود. چطور شد که این وضعیت برای ما و جهان رخ داده؟ تا چه اندازه رفتار گذشتهمان رفتار امروزمان را پیشبینی میکند؟ آیا گذشته با تنبلی افراد تصور شده است؟ با داستانهایی که تعریف میکنیم باعث علاقهمندی چه کسی شدهایم؟ به عنوان نمونه آیا الکسیس دو توکویل حامی مشتاق دموکراسی امریکا بود؟ امکانش هست که حتی ذرهای منتقد آن باشد؟ گواهی بر آن وجود دارد؟ بله، وجود دارد! آیا دانشآموزان امریکایی فقط «جاهای خوب» کتابش را خواندهاند؟ اغلب این طور به نظر میرسد.
قبلا داستان کوتاه مینوشتید ولی مدتهاست فقط رمان مینویسید اگر میتوانی پیامی را که میخواهید منتقل کنی از طریق روشهای مختلف منتقل کنید چرا رمان را انتخاب کردهاید؟ درباره کتابی خالص و پاکیزه که همچنان نیاز خوانندهها و نویسندگان است؟
اینترنت و وسایل دیجیتال ما را با دنیایی از انتخابها رو به رو میکند که ممکن است فرد خواننده حس مسافری تنها در سفر به فضای بیکران ستارگان را داشته باشد. این خودش ماجراجویی است اما، ماجراجویی هنر نیست. نقش هنرمند ـ از ازل تا ابد ـ انتخاب کردن، کنار هم قرار دادن و به هم مرتبط کردن چیزهایی بوده است که به تنهایی نمیتوانیم به آن فکر کنیم. البته دلیلی وجود ندارد که چرا اضافه کردن تصویر و تغییر دادن داستان ممکن است ماجراجویی بزرگی نباشد اما، تصور میکنم که هیجانهای ناشی از آن با کلی نگرانی و خستگی همراه باشد که آنانی که سراغش میروند میدانند چه میگویم. برای من، استفاده از این «صورت ازمدافتاده» یا همان رمان بیش از آنکه کار کردن به نظر آید سرگرمی است.
آیا شما حین نوشتن با نمودهای مطلوب گرایی یا شک دست و پنجه نرم میکنید؟ اگر چنین است چطور به نبرد با آنها میپردازید؟
نویسندهها با شک و نا امیدی زندگی میکنند. ما اکثر روزها به موفقیت دست نمیبازیم. اکثر روزها میدانیم که باید هرآنچه را نوشتهایم بازنویسی کنیم. این مساله همیشه ناخوشایند نیست اما، گاهی اوقات ممکن است باشد. مطلوب گرایی به زبانی دیگر خود متناقضگرایی است. یعنی بیشتر باید به آنچه خودت میخواهی بنویسی پشت کنی؛ چراکه ممکن است بهترین نباشد. یک مطلوبگرا هیچگاه نمیتواند وظیفهای که به گردنش محول شده را به انجام برساند.
نقش فصلبندی در رمان را چه میدانید؟ رمانهایتان به نظر میرسد که تقسیم بندیهای خاصی دارد؛ به طوری که هر فصل موضوع خاص خود را دارد.
فکر میکنم این دیگر سوال خود خودت است! هر فصل پیام و مفهومی دارد مخصوص به خود. گاهی با خودم میاندیشم که در حال ساخت موزاییکی خیلی بزرگم که هر تکه رنگی سطح رویی آن (هرفصل رمان) باید مستقل از دیگر بخشها باشد و زیبایی خاص خودش را داشته باشد.
برنامه یکی از روزهای عادی نوشتنتان را شرح دهید، لطفا. آیا عادتهای عجیب و غریب در نوشتن دارید؟
9 صبح پشت میزم مینشینم. حداقل تا 12:30 کار میکنم. پس از آن برای عصر کلی برنامه میریزم. ماهی و میگو میخرم؛ بیخیال پیازهای بهاری میشوم و دوباره از خانه میزنم بیرون.
نویسندهها، کتابها یا نظریههایی شما را تحت تاثیر قرار دادهاند؟
اول از همه باید از جویس، بکت و فاکنر اسم ببرم. پس از آنان بورخس؛ و پس از او گابریل گارسیا مارکز و درباره کتاب هم باید بگویم که هرکتابی که خواندهام رویم تاثیر گذاشته است.