میدانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روسها، امنیت نظام اهمیت درجهی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرزها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنجتر که به آسانی نمیتوان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه میبینند
...
علیرغم اینکه دور از انقلاب به سرودن شعرهای عاشقانه پایبند ماند، داراییاش را از دست داد، مهاجرت کرد، دختر کوچکش را فقر و گرسنگی بلیعد و دختر بزرگش به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد، همسرش تیرباران شد و از خانوادهاش تنها یک نفر باقیماند... شاعر ذاتا مهاجر است، حتی اگر در روسیه باشد، مهاجری از ملکوت آسمان و از بهشت زمینی طبیعت... نه مردم مصیبتاند و نه توقعشان. چیزی که توقع مردم را مصیبتبار میکند این است که همیشه در آن امر و نهی هست
...
تحصیلات پزشکی را در دوران جنگ جهانی اول تمام کرده است... تصویرهای انقلاب 1917، سالهای گرسنگی، ازدواج دکتر ژیواگو و فرار او و همسرش به سیبری... معشوق لاریسا میشود اما این وضعیت نادرست بر او سنگینی میکند و تصمیم میگیرد همه چیز را نزد همسرش که هنوز دوستش میدارد اعتراف کند... خانوادهاش را به نام عناصر ضدشوروی به خارج از کشور راندهاند... هیچ انتشاراتی در مسکو حاضر به چاپ آن نشد... از پذیرش جایزهی نوبل خودداری کرد
...
تا زمانی که جنگ سرد ادامه داشت، سازمان سیا چیزی حدود ده میلیون نسخه کتاب و مجله را مخفیانه پشت این پرده آهنین توزیع کرد... کتاب نمیتوانست در غرفه آمریکا به نمایش گذاشته شود، اما سیا همدست نزدیکی برای این کار داشت: واتیکان... آنها که دستشان به کتاب رسید، جلد کتاب را پاره کردند، صفحهها را قسمت کردند و آنها را در بخشهای مختلف لباسشان جاسازی کردند تا راحتتر بتوانند پنهانش کنند... عوامل کگب، تمام مدت این دانشجوها را زیر نظر داشتند
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بیفایده است!/ باد قرنهاست/ در کوچهها/ خیابانها/ میچرخد/ زوزه میکشد/ و رمههای شادی را میدرد./ میچرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشکهایم میشویم/ پاک نمیشود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف میشد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیدههای آن، ورای نظام موسیقایی، لازمههای شعری فاخرند
...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومیرفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبهرو میشد، روی زمین دراز میکشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود میسپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش میدهد... دو خواهر در دل سرزمینهای دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونتهای وحشتناک را تجربه میکنند
...
احمد کسروی بهعنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادیهای مذموم میپنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزشهای والای اخلاقی دفاع میکنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بودهاند
...
داستان در زاگرب آغاز میشود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایهدار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت میکند... دیگر مهمانان سکوت میکنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بیاخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» مینامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید میکند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود
...
معلمی بازنشسته که سالهایسال از مرگ همسرش جانکارلو میگذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی میگذراند... این روزگار خاکستری و ملالآور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته میشود، الماسی که آنسلما آن را در میان زبالهها پیدا میکند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود میگذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطرهاش نه محو میشود، نه با چیزی جایگزین...
...