بهتر شکست بخور! | شرق


آخرین رمان پل آستر، نویسنده، شاعر و فیلم‌نامه‌نویس مطرح آمریکایی، به‌تازگی به فارسی درآمده است. این نویسنده پرخواننده که اخیرا در 77‌سالگی درگذشت، در واپسین رمانش «پروفسور عاشق»[Baumgartner]، زندگی سیمور (سای) باومگارتنر، نویسنده‌ و پدیدارشناس ‌سالخورده و عضو محبوب هیئت علمی دانشگاه پرینستون را روایت می‌کند که بی‌شباهت به زندگی خود او نیست. باومگارتنر 10 سال پیش همسرش را در سانحه‌ای از دست داده است و در غم فقدان او احساس تنهایی می‌کند.

خلاصه رمان پروفسور عاشق»[Baumgartner]، پل آستر

رمان آستر با یادآوری خاطرات آغاز می‌شود؛ از نخستین روزهای زندگی مشترک تا دوران نوجوانی پروفسور و خانواده‌اش که ناگزیر به مهاجرت می‌شوند. مضامین آخرین رمان آستر، مانند عمده آثار او، ترکیبی است از تاریخ، سیاست، جست‌وجوی خویشتن و ارجاعاتی به متن‌های دیگر. جنگ ویتنام، وضعیت مهاجران و شکاف طبقاتی در آمریکا، اوضاع اوکراین و شرایط سیاسی معاصر آمریکا ازجمله مسائلی هستند که آستر در «پروفسور عاشق» از آنها سخن می‌گوید.

اگرچه برخی از منتقدان ادبی «پروفسور عاشق» را با زندگی خود آستر مشابه می‌دانند، این نویسنده بین داستان و روایت تجربه زیسته‌اش تمایز روشن قائل است و در کتاب «زندگی در روایت» که گفت‌وگوی آی بی زیگومفلت با پل آستر است، به‌صراحت از زندگی خود می‌گوید اما بین زندگی و داستان‌هایش خط فارق می‌کشد. شاید آستر مانیفست ادبی خود را در هفتمین داستان خود «هیولا» نوشته است: «هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید منشأ یک کتاب چیست، حتی کسی که آن را نوشته است». او در همین گفت‌وگو می‌گوید که کج‌فهمی‌های زیادی از آثار او شده است و همین امر او را خلاف میلش به حرف‌زدن درباره آثارش واداشته است.

آستر از خیل کتاب‌ها و مقالات درباره آثارش می‌گوید و اینکه در این میان به فرضیه‌ای برمی‌خورد که خاطرات و آثار غیرداستانی او را داستان‌هایی ساختگی دانسته: «از خواندنش تعجب کردم و غمگین هم شدم. برای اکتشاف آن خاطرات بازیافته تلاس معنوی بسیاری شده، خیلی کوشیدم در نوشته‌هایم صادق باشم و هنگامی که دیدم آن‌همه کوشش به بازی پست‌مدرن و زیرکانه‌ای تفسیر شده، یکه خوردم... می‌خواهم یک بار برای همیشه بگویم و ثبت شود که رمان‌هایم داستانی و سرگذشت‌هایم غیرداستانی‌اند‌». آستر از اهمیت خودانگیختگی و الهام در ادبیات هم می‌گوید و اینکه ابتدا باور کرده بود که طرح هر داستان باید از ابتدا تعیین شده باشد؛ هر رمان ساختار شگرفی از افکار و احساسات است و بعد می‌فهمد که اینها زیاده‌روی است و ناخودآگاه نقش بزرگی در شکل‌گیری داستان دارد.

«مدت‌ها گذشت تا دریافتم ندانستن اینکه چه‌کار می‌کنی، به اندازه دانستن اینکه چه‌کار می‌کنی، مفید است. خلأ، چه خوب چه بد، برایم گام مهمی بود. آماده بودم بگذارم نوشتنم فرم‌های جدیدی به خود بگیرد‌». پل آستر معتقد است یک انسان را هرگز نمی‌شود رمزگشایی کرد. و به این معنا، همه آنچه نوشته می‌شود شکستی بیش نیست. و به بکت ارجاع می‌دهد: «دوباره شکست بخور، بهتر شکست بخور‌». این همان کاری است که از دیدِ آستر، نویسنده در تمام عمر نوشتن خود انجام می‌دهد. اینکه ادامه می‌دهد و سعی می‌کند «بهتر شکست بخورد».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...