قدرت عشق | آرمان ملی


از لوییز اردریک (اردریچ) [Louise Erdrich] در ادبیات معاصر آمریکا به عنوان یکی از قطب‌های اصلی ادبیات بومی آمریکا یاد می‌شود. اردریک از سال 1983 تا امروز جوایز بسیاری در شعر و داستان دریافت کرده، از جمله جایزه پولیتزر برای شعر، جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا برای «داروی عشق» [Love medicine] و «لارز»، جایزه گوگنهایم برای تعالی هنر، جایزه اُ. هنری برای داستان‌های کوتاهش، جایزه جهانی فانتزی، جایزه کتاب ملی آمریکا برای «خانه مدور»، جایزه قلم سال بلو برای اعتلای داستان آمریکایی، و جایزه کتابخانه کنگره آمریکا برای داستان آمریکایی. داستان‌های لوییز اردریک در طول این چهار دهه، فضای مناسبی برای تبارشناسی به وجود آورده‌ است.

لوییز اردریک (اردریچ) [Louise Erdrich] داروی عشق» [Love medicine]

رمان‌ها و داستان‌های او را می‌توان به‌عنوان مربع‌های رنگارنگ در نظر گرفت که شخصیت‌ها و طرح‌های کلی داستان رشته‌هایی هستند که آنها را به‌هم می‌بافند؛ «داروی عشق» یکی از همین کتاب‌ها است.این کتاب در سال 1984 منتشر شد، اما دوبار دیگر هم با ویرایش جدید نویسنده منتشر شد. نسخه فارسی کتاب نیز، ترجمه آخرین ویرایش این کتاب است که در سال 2009 منتشر شد. «داروی عشق» در طول این چهار دهه، یکی از آثار پرفروش و موفق اردریک بوده است؛ مجموعه‌ای خیره‌کننده از تصاویر خانوادگی، و در یک کلام رمانی درباره‌ قدرت عشق؛ آنطور که تونی موریسون نویسنده نوبلیست آمریکایی درباره آن می‌گوید: «زیبایی داروی عشق به تلاش یک ذهن عاشق و سر‌سخت است.» آن تایلر نویسنده آمریکایی برنده پولیتزر نیز «داروی عشق» را «اثری تاثیرگذار» برمی‌شمرد و می‌گوید: «لوییز اردریک یک نویسنده نادر است، درست همان‌قدر احساساتی است که خوش‌فکر هم هست.»

«داروی عشق» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است، اما وقتی به‌طور کلی به رمان نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که خیلی فراتر از داستان‌هایش است. این کتاب شامل هفده داستان کوتاه مرتبط به‌هم است که زندگی چند دهه از اعضای دو خانواده بزرگ و به‌هم‌پیوسته کشپاوها و لامارتینها را دربرمی‌گیرد. هر داستان کوتاه از زبان یکی از شخصیت‌های اصلی داستان بیان شده و نشانگر این است که چه اتفاقاتی شخصیت آنها را در بازه زمانی رمان (دهه هشتاد میلادی) ساخته است. ما موقعیت‌ها و صحنه‌های زیادی را از زبان شخصیت‌های مختلف و در زمان‌های مختلف می‌خوانیم. بیشتر اتفاقات داستان حول محور عشق می‌چرخند. کتاب مملو است از ازدواج‌ها و شکست‌ها، روابط زناشویی و عشق‌های دوران جوانی. «داروی عشق» با مرگ جون کشپاو شروع می‌شود کسی که هم سر‌پناه است و هم بی‌پناه، و در آخر چرخه داستان ما را به جایی می‌برد که از لیپشا می‌شنویم، مرد جوانی که بی‌خبر از داستان گذشته‌اش بزرگ شده است. هر داستان کوتاه «داروی عشق» به‌تنهایی ماجرایی دارد. اما این تاثیر رمان‌گونه‌ داستان‌ها بر یکدیگر است که کتاب را خواندنی می‌کند. اغلب داستان‌ها یا یک واقعه را از دیدگاه‌های متفاوت شرح می‌دهند یا گذشته یک شخصیت را نشان می‌دهند تا بگویند چه وقایعی از سر او گذشته و از او چنین آدمی ساخته است.

موفقیت کتاب «داروی عشق» اردریک در نشان‌دادن تاثیر تربیت و اصل‌ونسب (چه بچه‌هایی که به فرزندخواندگی گرفته شده‌اند و چه غیر از آن) کودکان در زندگی‌شان است. داستان لیپشا در پایان کتاب بی‌نظیر است. با اینکه یک داستان جداگانه دارد، اما نقطه اوجی است که همه داستان‌ها را کنار هم می‌آورد. لیپشا هم کشپاو و هم لامارتین است و داستان او راهی برای هر دو خانواده باز می‌کند. فصل اول «داروی عشق»، روز جشن پاک در کافه‌ای بدنام در داکوتای شمالی شروع می‌شود؛ جایی‌که جون کشپاو زن سرخپوست چیپوایی الکلی با غریبه‌ای فرار می‌کند و در توده برف محو می‌شود. فصل بعدی از زبان مادر ناتنی جون، ماری است که داستان جوانی‌اش را تعریف می‌کند، زمانی که او را به یک صومعه برده بودند و راهبه گفته بود شیطان ماری را تسخیر کرده و او برای این‌که نجات پیدا کند باید تا دم مرگ برود. داستان با الی کشپاو ادامه می‌یابد، شوهر خوش‌رو و خیانتکار ماری. فصل بعدی از زبان معشوقه دیرین الی، لولو ناناپوش است. تصاویر اغلب اسرار‌آمیز و شگفت‌آور است و بسیاری از صحنه‌هایش هم خنده‌دار است. لحن داستان‌های قدیمی‌تر شبیه داستان‌های بلند و اساطیری یا عامیانه است. اما همه شخصیت‌ها عمیقا احساس می‌شوند و با باور فردی به قلم کشیده شده‌اند. از میان داستان لایه‌لایه و درهم‌تنیده‌ نسل‌به‌نسل خانواده‌ها پیچیدگی بدهی‌ها، قول‌ها و خیانت‌ها را به‌خوبی عشق، بخشش و اتفاقات بعد از آنها درمی‌یابیم، اتفاقاتی که هرچند نا‌مطمئن اما امیدبخش هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...