تلخ و شیرین! | الف


برتولت برشت گفته‌ای دارد که در میان خیلی از کتاب‌خوان‌های ایران، کمابیش به شکل ضرب‌المثل درآمده است. او می‌گوید: «آن کس که حقیقت را نمی‌داند نادان است اما آن که حقیقت را می‌داند و انکارش می‌کند، تبهکار است!»

در ایران کمتر کسی است که نداند جنبش ملی شدن صنعت نفت یکی از نقاط عطف درخشان و درعین حال دردناک و خونبار در تاریخ مبارزات ضد استعمار ملت ایران در صد سال اخیر است. هنوز اما، در آن جنبش ضد استعماری، به طرزی شگفت انگیز نقاط و نکات مبهم، فراوان است.

طنزهای نفتی احمد راسخی لنگرودی

کتاب «طنزهای نفتی» به رغم ظاهر فروتن خود، بی هیچ هیاهوی تبلیغاتی، آموزش‌های فراوانی در باب استبداد سلطنت، استعمار و شیوه‌های آن، وطن فروشی و روانشناسی جمعی استبداد و اختناق را شامل می­‌شود. احمد راسخی لنگرودی مولف و گردآورنده آن، به طرزی هوشمندانه و روشمند از زاویه‌ای جدید (طنز) به این همه مباحث مهم پرداخته است. جهت رعایت اختصار، از زوائد گذشته، و به اصل مطلب می‌پردازیم: در باب سرنوشت غم انگیز ملتی که صاحب اصلی نفت بود، در صفحه 69 تحت عنوان «رنج برای روشن کردن اجاق» چنین آمده است:

«در گرمای طاقت فرسا که لهیب آتش (گاز) به آسمان متصاعد بود، زنی را با فرزند شیر خواره‌­اش در کنار جاده دیدم. کنجکاو شدم تا بفهمم این موجود تیره روز چه می­‌کند؟ دیدم قوطی حلبی کوچکی در دست گرفته و با پارچه مندرسی رطوبت‌های نفت را از سطح جاده جمع می­‌کند و هر بار که این عمل را تکرار می‌کرد یکی از دو قطره نفت سیاه در قوطی می‌چکید! در حالی که 12 لوله 12 اینچی به فاصله نیم متری او به سرعتی سرسام ­آور میلون‌ها لیتر نفت ایران را برای استفاده بیگانگان حمل می‌کرد و آن زن ایرانی بیچاره برای روشن کردن اجاق خود چنین رنجی را تحمل می نمود...»

در مورد رفتار نمایندگان این ملت بیچاره، گرسنه و ستم‌کشیده در صفحه 100 کتاب آمده است: «پس از استعفای دکتر مصدق، قوام‌السلطنه برخلاف اصول پارلمانی، با حضور فقط 42 نفر از نمایندگان مجلس شورای ملی ... به نخست‌وزیری برگزیده شد. (نمایندگان طرفدار مصدق اعتراض می‌کنند) در این موقع قوام‌السلطنه ... در منزل علی اقبال شدیدا سرگرم بازی پوکر بود. در سر میز قمار، علاوه بر قوام و صاحبخانه، ... عده ­ای از شخصیت­های سیاسی نیز حضور داشتند. آن روز همه به جناب اشرف (قوام السلطنه) باخته بودند، (علی اقبال) می­‌گوید: به قوام‌السلطنه گفتم حالا که نخست وزیر شده­‌ای پا شو برو به خانه­ ات. قوام با خونسردی تمام گفت: گور پدر نخست‌وزیری، بیا پوکرمان را بزنیم!»

موضوع مهم دیگر این که قوام به سبب قدرتمندی فراوان سیاسی، در اطراف خود، افراد متملق نیز زیاد داشت، در صفحه 46 کتاب، تحت عنوان «مرد خوبی است» ماجرایی مضحک آمده است که آن را به اختصار نقل می­‌کنیم و خواندن آن مصداق بارزی از طنز تلخ است:

«قوام‌السلطنه، نخست‌وزیر وقت، به منظور دوام حکومت خود ناگزیر بود کسانی را به مجلس بفرستد که نسبت به او مطیع و وفادار باشند. از اینرو حزب دموکرات را برپا کرد. مردی بی حال و به غایت متملق به نام نصرالله لاهوتی برای راهیابی به مجلس از قزوین به تهران آمد و از طریق دوست خود، موسوی زاده، وزیر دادگستری به قوام‌السلطنه معرفی شد و ماموریت تشکیل حزب دموکرات قزوین به او محول گردید. یک روز قوام همراه موسوی ­زاده برای افتتاح حزب به قزوین رفت و شب در ساختمان حزب استراحت کرد. موسوی ­زاده به لاهوتی گفت: حضرت اشرف (مقصود قوام) شب­ها چند بار به دستشویی می­‌روند یک نفر را برای راهنمایی جلو ساختمان بگمارید. دستشویی بیرون از ساختمان بود. لاهوتی که خیال نماینده شدن داشت، دو نفر مامور گماشت و خود نیز برای خوش خدمتی روی پله، جلوی خوابگاه قوام نشست درحالی که یک چراغ قوه به دست داشت و هرگاه قوام برای رفتن به دستشویی بیرون می­‌آمد برمی­‌خاست و حضرت اشرف را تعظیم کنان راهنمایی می­‌کرد! صبح روز بعد لاهوتی برای این که مراتب خوش خدمتی را در آخرین مرحله نیز نشان داده باشد چند بار تعظیم بلند بالایی نمود. موسوی زاده به قوام گفت – ایشان از فداییان حضرت اشرف می­‌باشد. قوام گفت: مرد خوبی ست! موسوی زاده به قوام گفت- اگر اجازه می­‌فرمایید از قزوین جهت نمایندگی انتخاب شود. قوام گفت: بسیار خوب است!»

می‌­توان دریافت که در واقع در آن شرایط استبداد و اختناق، عدم آزادی بیان و مطبوعات زمینه بروز و رشد چنان افرادی فراهم می‌شد تا نخست‌وزیر، سرگرمی را مهمتر از مقدرات یک ملت بیچاره بداند و «منتظرالوکاله» نیز تملق را از حد بگذراند. از اقبال است که «من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کند!»

دامنه فساد در شرایط اختناق چنان گسترده بود که به اصلی ترین مقام و مسئول سیاسی- اجتماعی کشور نیز می­‌رسید. در صفحه 40 از کتاب «طنزهای نفتی» آمده است که: «انگلیسی‌ها به ازای تصویب قرارداد 1933 یک میلیون لیره سهم و پول نقد به شاه دلالی دادند ... و سرانجام هم رضا شاه در سال 1317 کلیه سهام بختیاری­ها را تحت فشار و با قیمت ارزان خرید.» آشکارا در شرایطی که مردم یک کشور نه «ملت» و صاحب حق و حقوق بلکه «رعیت» محسوب می‌شدند و تنها مکلف به انجام وظیفه در قبال نهاد قدرت و قدرتمندان سیاسی و اقتصادی بودند، نهاد‌هایی مانند مجلس شورای ملی و قانون نیز کارکردی فروتر داشتند، آنطور که در صفحه 112 کتاب می‌خوانیم (به اختصار) که: «انریکو ماتئی مدیر شرکت نفت ایتالیایی، برای دستیابی به نفت ایران، ایده ازدواج شاه را که پس از دوبار ازدواج به دنبال فرزند ذکور برای ولایتعهدی بود با شاهزاده خانمی ایتالیایی مطرح ساخت و از این جا بود که شاه شخصا دولت را برای عقد قرارداد با ماتئی سفارش کرد... (شاهزاده خانم و اطرافیانش) خودنمایانی پرافاده بودند که نه چیزی داشتند و نه چیزی می­‌دانستند با این حال با ما مثل گدا و سگ رفتار می‌کردند!»

بخصوص نمایشی و فرمایشی و حتی مضحک بودن نهادهایی مثل مجلس شورای ملی در آن شرایط اختناق در این بخش آشکار است. در صفحه 53، تحت عنوان: «تصویب لایحه در حضور نظمیه» می­‌خوانیم که: «در دوره پنجم و ششم، هر وقت که دولت لایحه‌ای پیشنهاد می­‌کرد و نمایندگان نمی‌خواستند به آن رای بدهند، موقع طرح آن، سرتیپ محمد خان درگاهی رئیس نظمیه در مجلس حاضر و حضور وی سبب می‌شد که نمایندگان بدون شور و بحث زیاد، لایحه را تصویب کنند!»

در قبال مستبدان ظالم و نمایندگان فاسد، در نهضت و جنبش ملی شدن نفت، نمایندگانی آگاه نیز بودند که آگاه‌ترین و شریفترین آنها دکتر مصدق بود. مولف و گردآورنده کتاب، با هوشمندی چنین تصویری از دکتر مصدق در بخش­های مختلف کتاب «طنزهای نفتی» ارائه می‌دهد:

- انسانی آرمانخواه: در صفحه 53، از قول دکتر مصدق آمده است که: «وزرا و وکلا نمی‌توانند به عنوان نبودن آزادی خود را تبرئه کنند، چون که آنها مجبور نبودند کار قبول کنند تا این که نسبت به مملکت خیانت کنند... می‌خواهم فقط این را عرض کنم که تقی­‌زاده و امثال او اگر دارای اصل ثابتی بودند، باید از قبول کار، آن هم کار موثری مثل وزارت دارایی که در آن وقت می‌بایست قرارداد نفت بگذرد، خودداری کنند: ... و شما خوب می‌دانید که اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان دوره دیکتاتوری، نمایندگان حقیقی ملت نبودند ...»

- انسانی با هوشمندی فراوان: دکتر مصدق دولت‌های نو استعمار و امپریالیستی را یکسان و به اصطلاح: «سر و ته یک کرباس» می‌دانست. در صفحه 81 کتاب، تحت عنوان «دم روباه» گفتگویی از دیدار دکتر مصدق با «هریمن» نماینده ویژه آمریکا آمده است. بخشی از آن گفتگو را که ناظر به هوشمندی و در عین حال صداقت سیاسی و ضد استعمار دکتر مصدق است، به اختصار نقل می‌شود: «هریمن: هیچ چیز نمی‌تواند از مجموع اجزای تشکیل‌دهنده خود بزرگتر باشد.
مصدق پاسخ داد: این اصل درست نیست... روباه را درنظر بگیرید، دم او غالبا از خودش درازتر است!
با این پاسخ دندان شکن، مصدق بالش را روی سر خود گذاشت و غلت زنان در روی تخت، شلیک خنده را سرداد.»

- انسانی تنها: نماینده­ ها و شخصیت­های سیاسی آگاه و شریف آنقدر کم بودند که: «بیشتر اعضای هیات نمایندگی ایران (در دادگاه لاهه) سیاهی لشکر بودند به استثنای تعدادی، بقیه دنبال گردش و تفریح می‌رفتند. حتی بعضی اوقات جمع‌آوری آنها در محل اقامتمان که هتل متوسطی بود با اشکال مواجه می­‌شد. روزی پدرم (دکتر مصدق) به من گفت: غلام، برو مقداری شکلات بخر. من هم رفتم و یک جعبه بزرگ شکلات خرید. (مصدق) وقتی جعبه را دید گفت: چرا یک جعبه خریدی؟ چهار پنج جعبه دیگر هم بخر. اینها را باید با شکلات جمع و جورشان کرد!»

این ماجرا که نقل آن در صفحه 85 کتاب آمده است، هم ناظر به تنهایی دکتر مصدق در شرافت و صداقت و وطنخواهی اوست و هم ناظر به هوشمندی دکتر مصدق است که اشاره به شعر مشهور دارد: این دغل دوستان که می­‌بینی/ مگسانند گرد شیرینی.

- انسانی دلیر: در صفحه 103 از کتاب، صحنه ­ای از دلیری دکتر مصدق آمده است: «مصدق در یکی از جلسات دادگاه تجدید نظر نظامی، پس از ایراد نطقی آتشین در تعریض رضا و محمدرضا شاه پهلوی ... به مجسمه رضا شاه رو کرد... گفت: تعظیم می‌کنم به مجسمه رضا شاه فقید که انگلیسی‌ها آوردند و 32 سال نفت را تمدید کرد!
مصدق در برابر دیده‌های بهت‌زده هیات حاکمه دادگاه ... این بار به طرف مجسمه محمدرضا رو کرد و اظهار داشت: تعظیم می‌کنم به مجسمه محمدرضا شاه پهلوی که فرمان عزل مرا داد و انگلسی‌ها را آورد!»

باری پیشتر گفته شد که کتاب «طنزهای نفتی» به رغم ظاهر ساده و بی ادعایش، درس­های فراوان دارد. از «معجزه یک سقاخانه» مندرج در صفحات 43 تا 45 کتاب، برمی­آید که استعمار بریتانیا جهت پیشبرد منافعش، از سویی، هیچ پروا نداشت که رقیب نوپای خود یعنی امپریالیسم آمریکا را با کشتن مقامات و اشخاص آمریکایی مرعوب کند و از سوی دیگر، با بهره گیری سوء و پلید از باورهای ریشه دار جماعت، انجام آن مهم را بر عهده جماعتی تحریک شده بنهد. خلاصه آن ماجرا، جهت اطلاع مخاطبانی که کتاب «طنزهای نفتی» را هنوز نخوانده‌اند از این قرار است: «در بیست و هفتم تیر ماه 1302، توطئه­ای از سوی شرکت نفت انگلیس و ایران و هواداران انگلیس به منظور رقابت با کمپانی آمریکایی سینکلر بر سر دستیابی به نفت شمال در محله شیخ هادی تهران شکل گرفت که موجب قتل نایب کنسول آمریکا شد. داستان چنین شروع شد که در ابتدا شایع شد که سقاخانه‌ای(!) در محله شیخ هادی معجزاتی کرده است. شایعه بسیار قوی بود و مردم شهر گروه گروه به آن محل می­‌رفتند. مطالب اغراق آمیزی که در باب معجزات سقاخانه گفته می­‌شد ... ثابت می­‌کرد که سیاستی درکار است. بعد از ظهر روز واقعه، ماژور ایمبری نایب کنسول آمریکا و بالوین سیمور، تبعه آمریکا و شاغل در کمپانی نفت جنوب، برای گرفتن عکس از سقاخانه و جمعیت اطراف آن، روانه محله شد. در این هنگام، هوادران انگلیسی فریاد برمی­آورند که این آمریکایی هوادار بهایی­ها است و باید کشته شود و پیش از آن شایع شده بود که یک بهایی قصد مسموم کردن سقاخانه را داشته که فوری سقاخانه او را کور کرده و کیفر داده است. براین اساس جماعت تحریک شده به ایمبری حمله می‌برند و او را به شدت مجروح می­‌کنند و درشکه­ چی را می‌کشند. یک سرباز جای درشکه­ چی را می گیرد و او را نیز کشته می­‌شود. ماموران انتظامی می‌رسند و ایمبری را به بیمارستان شهربانی می‌برند. مهاجمان به بیمارستان حمله می‌کنند و ایمبری را در آنجا می‌کشند. پس از این واقعه مطبوعات خارجی مطالب زننده‌ای را راجع به ایران نوشتند... مبلغ 60 هزار دلار خون‌بهای ایمبری تعیین شد که دولت ایران پرداخت کرد.»

بنا به شیوه مرسوم قدرتمندان اگر- به تعبیر دکتر شریعتی- «استحمار» موفق نبود، آنوقت استعمار به حربه زور متوسل می­‌شد. در صفحه 67، تحت عنوان «زنهار با تمثیل تپانچه» آمده است: «اریک دریک مدیر عامل شرکت نفت انگلیس و ایران پس از اجرای قانون خلع ید و خروج اجباری از دفتر خود در آبادان، شتابان به انگلستان برمی­گردد. دریک در دیدار با اعضای هیات وزیران یادآور می­‌شود که اگر دولت درخصوص آبادان اقدامی نکند سرانجام حتی کانال سوئز را از دست خواهد داد. اریک دریک همچنین با وینستون چرچیل ملاقات می‌کند. چرچیل به طور کنایه‌آمیزی به وی اندرز می‌دهد: «دریک! تو می­‌توانی با یک تپانچه کار انسانی را بسازی، من این را می‌دانم زیرا خود چنین کرده‌ام!»

در «نمایش جنگی» مندرج در صفحه 71 آمده است: «پس از ماجرای خلع ید و خروج انگلیسی‌ها از ایران، دولت انگلستان دست به تحریکات تهدیدآمیز نظامی زد، لنگر انداختن رزمناو موریتس در نزدیکی آبادان از جمله آنها بود.»

از مطلب «باختر میانه اروپای صنعتی!» مندرج در صفحه 110 کتاب «طنزهای نفتی» برمی‌آید که طرح «خاورمیانه جدید» از درون نو امپریالیسم و بعد از جنگ دوم جهانی در دستور کار دولت‌های قدرتمند که در این جا به تسامح دولت‌های استعماری می‌نامیم و تفاوت‌های استعمار در روش را طی مراحل مختلف نادیده می‌گیریم تا بحث بررسی کتاب، گسترده‌تر از این نگردد، باری به هر حال، در این بخش گفته‌ای از انریکو ماتئی می‌خوانیم که از کارکرد وی مشخص است که از تئورسین‌های نو امپریالیسم بوده و براساس نظریه او، خاورمیانه به سبب موقعیت مهم اقتصادی و جغرافیایی می‌بایست تبدیل به زائده اعور جهان صنعتی و فراصنعتی غرب درآید در تهیه مواد خام، نیروی ارزان کار و بازار مصرف و تبدیل شدن به پادگان نظامی جهان غرب، ماتئی این نظریه را داشت: «وی (ماتئی) آنگاه درباب این تز خود، داد سخن داد که: «اینک خاورمیانه باید به باختر میانه اروپای صنعتی بدل شود!»

برای جهان سرمایه ­داری، مفاهیم و ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی مانند حقوق بشر وقتی در تعارض با منافع واقع شود، هیچ ارزشی ندارند. این موضوع را وزیر خارجه وقت انگلیس به صراحت عنوان می‌کند. در بخش «اویل، اویل...» که خلاصه آن را می‌آوریم- می‌خوانیم: «یکی از روزنامه‌نگاران ایرانی در آستانه ملی‌شدن صنعت نفت از «مستر بوین» وزیر خارجه وقت انگلیس می‌پرسد: «شما از جان ما چه می‌خواهید؟ چرا نمی‌گذارید مردم این کشور آسوده باشند؟ چرا با باندهای فاسد و سیاه کار را تقویت می‌کنید؟» مستر بوین با خونسردی می‌گوید: اویل، اویل، اویل (نفت، نفت، نفت!)»

و یا رفتارهای خلاف مبانی حقوق بشر و تحقیرآمیز و نژاد‌پرستی را در مطلب «جداسازی از نوع انگلیسی»- به اختصار- چنین می‌خوانیم: «رفتار انگلیسی‌ها با کارکنان ایرانی در مناطق نفتخیز جنوب با انواع تبعیضات همراه بود که علاوه بر حقوق، خانه و رفاه و امکانات پزشکی، شامل جداسازی انگلیسی‌ها از ایرانی‌ها نیز می‌شد.... (زمانی که می‌خواستم سوار اتوبوس شوم) راننده فریاد زد: «این اتوبوس انگلیسی‌هاست، ایرانی‌ها اجازه ندارند سوار شوند». چه توهین وحشتناکی، آنهم در کشور خودم!»

رفتار نژاد‌پرستی وقتی مضحک و درعین حال دردناک می‌شود که در مطلب «فینیشد» در صفحه 75 کتاب می‌خوانیم: «این کلمه به معنای تمام شدن، با شکل‌گیری نهضت ملی نفت، خطاب به کارکنان انگلسیی در بین مردم رواج یافت به این معنا که دوران آقایی شرکت غاصب سابق نفت در ایران فینیشد! ولی از آنجا که طبق دستور نخست‌وزیر دولت ملی، احترام کارکنان خارجی شدیدا توصیه شده بود، منتهای محبت و احترام نسبت به آنها روا داشته می‌شد.

یکی از کارکنان انگلیسی به رئیس انگلیسی خود، شکایت برده بود که در حین عبور از خیابان، کودکی به او گفته است: «فینیشد» و او نتوانسته این بی­احترامی را تحمل کند!» تقابل میان نجابت و وقاحت، طنز اجتماعی تلخی را ایجاد کرده است.

نتیجه: استعمار جهت تامین منافع از هر شیوه بهره می­‌جست. آنجایی که ضرورت می­‌دید حقوق بشر را پایمال می­‌کرد و از تهدید گرفته تا انجام کودتا، از انجام هیچ خشونتی روی گردان نبود. به گمانم کتاب «طنزهای نفتی» هنوز هم مباحث آموزشی فراوانی دارد از آن جمله این که به رغم انتظارات- اگر نگویی ابلهانه و یا حتی مغرضانه- باری ساده ­لوحی بعضی­ها که برای حل و رفع مشکلات پیچیده وطن، گوشه چشمی به کردار دولت­های قدرتمند بیگانه دارند، این کتاب به صراحت و وضوح کارکرد استعمار را معرفی می­‌کند.

سخن آخر اینکه در این آشفته بازار کتاب که خیلی از ناظران ترجیح می‌دهند کتاب‌هایی مانند: «رموز موفقیت در ده جلسه» و «چگونه می­‌توان یک شبه پولدار شد؟» و یا «رموز عشق و عاشقی» و یا داستان‌هایی مالیخولیایی‌وار و نامربوط را – که خاص وجه برجسته ادبیات در جامعه بحران زده است- چاپ کنند که هم خدمت فرهنگی! انجام داده باشند و هم بالاخره ... روزگار غریبی است، بحران مولف به حدی رسیده است که دور نیست یک قهرمان فوتبال یا هنرپیشه سینما نیز وارد ادبیات شود و حکیم نظامی را بچاپد! هیچ زمانی که ذره‌ای هستی‌شناسی و یا ژرفایی داشته باشد مخاطب ندارد، حتی جماعت کتابخوان هم حوصله اندیشه را ندارد و همان انعکاس صرف وقایع پیرامون و مسائل مربوط به خرده بورواژی را- مانند اشتباه گرفتن شهوت با عشق، غم­های بی­مایه و امیدهای بی پایه- شده است ادبیات رایج با طالبان فراوان و ... باری در چنین اوضاعی، توجه به انتشار کتاب «طنزهای نفتی» و نظایر آن نشانگر موضوعی است که این روزها بسیار ارزشمند است، تعهد قلم، احترام به نهضت‌ها و خلاصه مردمی که شایستگی‌های فراوان داشته‌اند و هنوز هم دارند. از مسئول انتشارات کویر به سبب بینش، دانش و کنش متعهدشان- به عنوان یک مخاطب- تشکر می‌کنم و همچنین از آقای احمد راسخی لنگرودی که «مر این قیمتی در لفظ دری» را پاس می‌دارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...