گوش کردن به نت‏های سکوت | هم‌میهن


اتاقی خالی را در نظر بگیرید که صدایی پرقدرت با حجمی بسیار زیاد، البته در فرکانسی مشخص، بدون تغییر، در آن پخش می‌شود، بوقی ممتد که نه بر حجم آن افزوده می‌شود نه کاسته، صوتی که حتی یک لحظه هم قطع نمی‌شود. دقایق اول شاید این صدا تنها چیزی باشد که توجه افراد را به خود جلب می‌کند؛ اما بعد از گذشت چند دقیقه، توجه‌ها از آن سلب می‌شود و آرام‌آرام رو به حاشیه می‌گذارد. بعد از گذشت چندساعت، جالب اینجاست که این صدا دیگر حتی شنیده هم نخواهد شد. این عادت است. عادت یعنی نگاه‌نکردن به چیزهایی که هر روز از مقابل چشم‌مان گذر می‌کنند، عادت یعنی گوش نکردن به امواج صوتی‌ای که هر لحظه به گوش‌مان برخورد می‌کند، عادت یعنی عادی‌شدنِ چیزهایی که هرکدام شاید برای خود معجزه‌ای باشند.

خلاصه کتاب تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند  فردین علیخواه

واقعیت‌های هر جامعه‌ می‌تواند حکم همین صداها را داشته باشد. صداهایی که هستند اما از فرط بودن، شنیده نمی‌شوند. واقعیت‌ها، تفاوت‌ها، رسومات و خرده‌فرهنگ‌هایی که هر لحظه از پیش چشم ما گذر می‌کنند و ما اصلاً متوجه‌شان نیستیم. این عادت‌ها گاه به این خاطر روی واقعیت‌ها غبار می‌اندازند که آدم‌ها راجع به چیزهایی که می‌بینند، حرف نمی‌زنند یا به نظرشان اصلاً چیز مهمی نیست که بخواهند با حرف زدن در موردش وقت هدر دهند. اما در میان این ناگفتنی‌ها، نکته‌هایی گاه نهفته است که دانستن آن‌ها برای شناخت عمق فرهنگ یک جامعه، بسیار مهم‌تر از دانستن تحلیل‌های مختلف آکادمیک‌نمای اجتماعی است که بعضاً ‌ به کار هیچ‌کس هم نمی‌آیند. در باب ناگفتنی‌ها می‌توان مثال زد که توجه کردن به اینکه امروزه در دهه جدیدِ تاریخ ما، چه‌ کسانی هستند که در کافه‌ها تردد می‌کنند، آن‌ها چطور لباس می‌پوشند، نسل جدید چه‌ نوع موسیقی‌هایی را در خلوت خود گوش می‌دهند، چه موسیقی‌هایی را علاقه دارند در جمع گوش کنند، چطور در جمع ظاهر می‌شوند یا از این دست‌ سوالاتی که شاید پاسخ آن‌ها در نگاه اول هیچ‌گونه اهمیت علمی یا مطالعاتی نداشته باشند.

فردین علی‌خواه، جامعه‌شناسی ایرانی است که سعی کرده با جمع‌آوری خرده‌روایت‌هایی از این دست، تصویری واقعی از جامعه جدید ایران در همین روزهای اخیر ارائه دهد. تصویری که دستخوش کانال‌دهی‌های ایدئوژیک نیست. مهر تأیید بر این مدعا، بعد از خواندن اولین جستار کتاب «تا طلاق نگرفتند؛ کتاب ننوشتند» می‌خورد. خواننده با خواندن این کتاب، گویی در خیابان‌های شهرهای مختلف ایرانِ امروز قدم می‌زند و صحنه‌هایی را به‌عنوان کانون توجه می‌بیند که هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد بتوان این موضوعات را با عینکی جامعه‌شناسانه مورد توجه قرار داد. «تا طلاق نگرفتند؛ کتاب ننوشتند»، نشان می‌دهد ریزترین موضوعات گاه می‌توانند بزرگترین و راهگشاترین اطلاعات برای درک یک جامعه و برقراری گفت‌وگو با آن باشند. گفت‌وگویی که به‌زعم بسیاری از جامعه‌شناسان در آستانه انسداد است یا دست‌ِکم، روزبه‌روز کم‌رنگ‌ و کم‌رنگ‌تر می‌شود.

یکی از جستارهای این مجموعه که نام خود کتاب هم از آن گرفته شده، نگاهی بس‌آمد محور به زندگی زنانی است که عمدتاً بعد از جدایی از همسرشان کارهایی انجام داده‌اند که به گمان خود، برای‌شان نوعی موفقیت محسوب می‌شده است. مثلاً بسیاری از آن‌ها توانسته‌اند با کنار گذاشتن وظیفه همسر یا مادر بودن، کتاب بنویسند. نویسنده در این بخش با قلمی دور از تکلف و طمطراق، از دیده‌ها و شنیده‌های گسترده خود دراین‌باره می‌گوید. از زیست خانواده‌هایی روایت می‌کند که زن در آن هیچ‌وقت نمی‌تواند سوژه‌ای باشد که کار و فعالیت‌هایش به چشم بیاید؛ چراکه او همیشه باید به همسرش کمک کند، شرایط را برای او مهیا کند، کارهای خانه را انجام دهد تا مرد بتواند کارش را به درستی و بدون دغدغه‌های روزمره زندگی به انجام برساند. در این چارچوب اجتماعی‌ است که زن پیش روی خود جایی برای ترقی نخواهد دید.

«تا طلاق نگرفتند؛ کتاب ننوشتند»، نوشته فردین علی‌خواه را نشر «هنوز» در ۱۶۰ صفحه، سال ۱۴۰۰ روانه بازار کتاب کرد. این کتاب شامل ۵۰ جستار کوتاه خوش‌خوان است که مخاطب با پایان‌یافتن خواندن هرکدام از آن‌ها ممکن است با خود تکرار کند: «دقیقاً همینطور است...» همین ویژگی کتاب می‌تواند سبب شود ارتباط با خواننده به صورتی واقعی شکل بگیرد و مخاطب احساس کند کتاب عیناً دارد درباره او و در باب مسائلی حرف می‌زند که او هر روز با آن‌ها دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. به‌عبارت‌دیگر اینجا کتاب است که مخاطب و مسائل او را بلندبلند می‌خواند.

اساساً رسالت این کتاب ترغیب افراد به انجام کاری یا تحذیر آن‌ها از آن نیست؛ بلکه به‌نظر می‌رسد نخ‌ تسبیح و وجه مشترک میان تمام جستارهای کوتاه این کتاب، ندایی است که مخاطب را به بدون عینک نگاه‌کردنِ واقعیت‌های جاری جامعه فرا می‌خواند.

علی‌خواه در این مجموعه،‌ سعی کرده نگاهی غیرمعمولی به پدیده‌های معمولی و نگاهی معمولی به پدیده‌های غیرمعمولی بیاندازد؛ گویی صدای بوق ممتدی که در اتاقی خالی پخش می‌شود را برای لحظاتی قطع می‌کند تا کمی از عادت‌ها فاصله بگیریم و متوجه صداهایی شویم که هر روز در کنارمان پخش می‌شوند، می‌شنویم‌شان؛ اما به آن‌ها گوش نمی‌کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...