اعاده حیثیت از مقام علمی و اعتدال سیاسی تقی‌زاده | هم‌میهن


سیدحسن تقی‌زاده ازجمله مهمترین روشنفکران ایران است که آراء، افکار و اعمال او همواره مورد خوانش‌های متفاوتی قرار گرفته و به‌همین‌سبب قضاوت‌ها درباره او سخت متفاوت است. برخی او را ضد سنت ایرانی و مذهب اسلامی دانسته‌اند و دیگرانی او را به تندروی سیاسی و ضدیت با نهادهای مشروطه نظیر سلطنت متهم ساخته‌اند. برخی بار گناه رواج فرنگی‌مآبی را بر گردنش انداخته‌اند و دیگرانی کوشیده‌اند او را عنصری مشکوک در خدمت بیگانه بدانند. نکته جالب اینکه اکثر این اتهام‌ها در همان زمان که تقی‌زاده به‌جد حضوری فعال در عرصه سیاست داشت، ابراز می‌شد و تقی‌زاده نیز البته گاه به اقتضای موقعیت و تا آنجا که گمان می‌برد امکان رفع سوءتفاهم‌های پیش‌آمده وجود دارد، در رفع آنها می‌کوشید.

سیدحسن تقی‌زاده: مشروطه‌خواه لیبرال   فرهاد سلیمان نژاد

بااین‌همه این اتهام‌های عموماً اثبات‌نشده، در دهه‌های پس از مرگ تقی‌زاده و این‌بار از جانب جماعتی از روشنفکرستیزان به‌کرات تکرار شد. گروه اخیر که جنبش مشروطه را در تضاد با انقلاب اسلامی و فروتر از آن می‌دانستند، این تصور را شایع ساختند که تندروی‌های کسانی چون تقی‌زاده در مجالس اول و دوم و دیگر روشنفکران در مطبوعات، هم مایه پیدایش شکاف‌هایی عظیم میان مشروطه‌خواهان شد، هم روحانیون معتدل حامی جنبش مشروطه را به موضع‌گرفتن و در ادامه سکوت مجبور کرد و هم باعث انواع آشوب‌های گسترده‌ای شد که در اصطکاک میان دولت و مجلس، شیرازه کشور را نشانه گرفته بودند و درنهایت شد، آنچه شد. از نظر ایشان، البته بزرگترین گناه تقی‌زاده، دعوت او به پذیرش تجدد بود.

نقد عموم این ادعاها مجالی مفصل می‌طلبید و تاکنون نیز کمتر پیش آمده بود که اثری دراین‌زمینه به نگارش درآید. کتاب «سیدحسن تقی‌زاده: مشروطه‌خواه لیبرال» که در آن مقاله‌هایی از ایرج افشار، کاوه بیات، حوری بربریان، منصور بنکداریان، تیم اپکنهانس، فردین مرادخانی، سیمون کریستوفورتی، محمد شکری‌فومشی، سجاد آیدنلو، مجید دهقانی، محمدتقی عطائی، محمد شعله‌سعدی و فرهاد سلیمان‌نژاد به‌همت نویسنده اخیر گردآوری شده و نشر «اگر» آن را در مجموعه «پدران بنیانگذار ایران جدید» منتشر کرده است، اما اثری قابل‌تأمل در شناخت تقی‌زاده است که با خواندن آن مخاطبان با خوانشی دقیق و مستند از زندگی و زمانه فردی آشنا می‌شوند که بدون تردید یکی از روشن‌بین‌ترین چهره‌های فرهنگی و علمی ایران بوده است، اما تمام دانش و فرهیختگی او در سایه منازعه‌های سیاسی نادیده گرفته شده است و در روایت این منازعه‌ها نیز حتی مورخانی برجسته چون احمد کسروی و فریدون آدمیت نیز حق مطلب را در قبال تقی‌زاده ادا نکرده‌اند.

واقع‌امر اما آن است که تقی‌زاده، در وهله نخست، سیاستمدار نبود. او بیش‌از هر چیز شخصیتی فرهنگی بود و جویای دانش. پیش از آنکه پایش در عصر مشروطه به سیاست باز شود، در تحصیل دانش جهدی عظیم داشت و بعدتر نیز هرگاه از سیاست اخراج شد یا سکوت را به مصلحت دانست، به همان مأمن همیشگی خود که حوزه دانش بود، بازگشت. این خصیصه تقی‌زاده، البته به او منحصر نبود و عموم روشنفکران دولتمرد عصر مشروطه و پهلوی اول، هم دستی در دانش و فرهنگ داشتند هم پایی در دولت و سیاست. نمونه دیگری ازاین‌قبیل محمدعلی فروغی است که ضمن مساعدت‌های ارزنده‌اش به کشور و دولت، با خدماتش به ادبیات، تاریخ و فلسفه ایران نیز به‌یاد آورده می‌شود. تقی‌زاده نیز در سلک این روشنفکران دانشمند قرار می‌گیرد؛ علامه‌ای که جهانی در خود بود و وطن‌پرستی معتدل که مداقه در کنش و منش او نشانگر آن است که عموم اتهام‌ها به او، گرفتار کمبود دقت و زیادی بغض و حسد است.

تقی‌زاده، مدافع پرشور مشروطه و آرمان‌های اصلی آن نظیر محوریت قانون، برابری شهروندان ایرانی فارغ از دین و نژاد و قوم و زبان در برابر قانون، تفکیک قدرت سیاسی از قدرت معنوی و تفکیک قوا بود. بعدتر اگرچه از آن شور اولیه کاست و بنا به مصالح جمعی و ملی، بیش‌ازپیش به اعتدال گرایید، اما در اساس از بنیادهای فکری مشروطه پا پس نکشید. خطایی نیز اگر در نظر و عمل داشت، پذیرفت و تصحیح کرد. در ماجرای فرنگی‌مآب‌ شدن کوشید سوءتفاهم‌ها را رفع کند و در ماجرای قرارداد دارسی نیز، پذیرفت که «آلت فعل» بوده است. برای نشان‌دادن میزان حب وطن او نیز کافی‌ است به‌یاد بیاوریم در ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان چه کوشش‌هایی برای آزادی آذربایجان کرد و بعدتر نیز صریحاً نظرش را درباره ایران چنین بیان کرد: «من شخصاً به ایرانیت سربلند و شرافتمند هستم و از اینکه نسبم به عرب [پیامبر] می‌رسد، افتخار دارم و اگر مرا عرب بخوانند دلگیر نمی‌شوم. از اینکه زبانم ترکی بوده و از ولایت ترکی‌زبانم نیز کمال خرسندی و عزّت‌نفس دارم و اگر مرا ترک بگویند (نه به قصد طعن و بی‌بهره‌بودن از ایرانیت)، آن را بر خود توهینی نمی‌پندارم... لکن البته هیچ‌چیزی پیش من عزیزتر از ایران نیست و من خود را شش‌دانگ و صددرصد ایرانی می‌دانم، به همان اندازه که کاوه و فریدون یا کورش و داریوش ایرانی بودند و راضی نیستم یک در هزار هم ایرانیت خود را با چیز دیگری ولو شریف باشد، مبادله کنم و ورد زبان من آن است که؛ «چو ایران نباشد، تن من مباد.».»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...