هر انسان رازی‌ست... | الف


اهل سفر است. با یک اجازه‌نامه برای استفاده نامحدود از قطارهای سوییس. زمان زیادی را در کوپه قطار می‌گذراند. کنار پنجره می‌نشیند. لپ‌تاپش همیشه با اوست. آن را باز کرده و دم دست می‌گذارد. شروع به نوشتن می‌کند. گاه دست از نوشتن کشیده و از پنجره قطار طبیعت زیبای سوییس را می‌نگرد. هوس می‌کند داستانی از همینگوی یا ریموند کارو بخواند. کمی بعد چشم‌هایش را می‌بندد و بند از خیال می‌گشاید. ناگهان ایده‌ای به ذهنش می‌رسد؛ دوباره شروع به نوشتن می‌کند. چند سفر باید تا کتاب تازه‌اش را تمام کند؟

پتر اشتام [Peter Stamm]نقد داستان یخبندان سیاه» [In strange gardens and other stories]

شاید لازم باشد چند روزی بیرون از خانه روی کارش تمرکز کند. ساک کوچک و سبکی برمی‌دارد و می‌زند بیرون. در زوریخ زندگی می‌کند، اما چند سالی بیرون از سوییس و در پاریس،‌ نیویورك، برلین و حتی بعضی از كشورهای اسكاندیناوی زندگی كرده. غروب که از قطار پیاده می‌شود در شمال سوییس است که مردمانش بیشتر آلمانی‌زبان هستند؛ خود او نیز داستان‌هایش را به همین زبان می‌نویسد. متصدی هتل نام او را شنیده. شاید زمانی که خبر یکی از شش جایزه معتبر ادبی که گرفته منتشر شده بوده. با خوشحالی می‌پرسد چند روز افتخار پذیرایی از شما را داریم؟

پتر اشتام [Peter Stamm] می‌گوید: یک هفته. شاید بیشتر یا شاید هم کمتر.
متصدی هتل با کمی تعجب، پرسشگرانه به او نگاه می‌کند.
- بسته به اینکه کی داستانم تمام شود.

لبخندی به اشتام می‌زند و وانمود می‌کند متوجه حرف‌های او شده. اما اشتام می‌داند که نشده. برای کسی که تحصیلات عالیه دانشگاهی‌اش روانشناسی است و روی ساده‌ترین رفتار آدم‌ها تمرکز می‌کند فهمیدن این مسئله سخت نیست. او مدتی را در آسایشگاه روانی کار کرده و جنبه‌های روان‌شناسانه در پس ظاهر ساده داستان‌هایش آشکار است.

هیچ بعید نیست همین کتابی که حالا از اشتام با نام «یخبندان سیاه» [In strange gardens and other stories] پیش روی ماست، در یکی از همین سفرهای ریلی که مقصدشان نَه مکان و یا شهری؛ که نقطه پایان یک داستان است، نوشته شده باشند. شاید هم کنج هتلی؛ در خلوتی که کسی اجازه ورود به آن ندارد.

مجموعه‌ی نُه داستان کوتاه با این عنوان‌ها: شنا روی آب، یخبندان سیاه، اطراف شهر، همه حق دارند، کاری که از ما برمی‌آید، سرزمین پاک، در امتداد شب، گودال‌های عمیق و ملاقات.

پیتر اشتام از جمله نویسندگان پست‌مدرن به‌حساب می‌آید. اما این مسئله بیشتر در محتوای آثار او، نوع پرداختن به آن‌ها و تلقی او از جهانِ پیرامونش جلوه‌گر می‌شود تا فرم و ساختار. بنابراین در کتاب‌های او با داستان‌هایی پیچیده یا سخت‌خوان روبه‌رو نیستیم. برعکس، داستان‌های او، به‌خصوص در همین مجموعه، اغلب زبانی ساده دارند که تا حد زیادی حاصل تأثیرپذیری او از نویسندگانی هستند که زبانشان زبان ساده‌ای است و تا حدی گزارش‌گونه که بر جملات کوتاه استوار است. به همین خاطر به‌راحتی خوانده می‌شود. این در حالی‌ست که نویسندگان آلمانی‌زبان اغلب از جملات طولانی استفاده می‌کنند.

در یخبندان سیاه، اشتام همانند اغلب داستان‌هایش به سراغ شخصیت‌های معمولی جامعه رفته است؛ کارمند ساده بانک، زنی که با اجاره دادن خانه‌اش زندگی می‌کند و از این دست. کم‌وکیف داستان‌هایش نیز به‌گونه‌ای نشان از همدلی او با این شخصیت‌ها دارد. نشانه‌های این مسئله محسوس است. به‌خصوص اینکه از راوی اول‌شخص استفاده کرده که بر صمیمیت فضای داستان‌ها افزوده است. داستان‌هایی که بازبانی موجز و در عین ححال به شکلی روان و به دور از پیچیدگی‌های روایی پیش می‌روند.

این شخصیت‌ها برخلاف ظاهر ساده‌شان در موقعیت‌های مختلف بسیار پیچیده نشان می‌دهند. در داستان «شناور روی آب» راوی، صاحب‌خانه خود را به همراه دو دوستش به سفری تفریحی می‌برد. صاحب‌خانه زنی به نام «لاتا»ست که حضورش رفته‌رفته بر رابطه این سه سایه می‌اندازد. در چنین موقعیتی است که شخصیت‌ها چنان رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی از خود نشان می‌دهند که گویی در عین دوستی و نزدیکی هیچ درباره یکدیگر نمی‌دانند.

در این داستان همانند برخی دیگر ازداستان‌های همین کتاب، در طول روایت ماجرا بحرانی در پشت روابط در حال شکل گیری‌ست که در نهایت کلیت داستان را تحت اشعاع خود قرار می‌دهد.

محوری‌ترین ایده‌‌ی یخبندان سیاه که کلیت داستان‌ها و روابط انسانی درون آن‌ها بر مبنای آن چیده شده این است که پیتر اشتام انسان‌ها را همانند یک راز به معرض دید می‌گذارد. انسان‌هایی که از وجوه پنهان بسیاری برخوردارند و همین مسئله زمینه‌ای است که در موقعیت‌هایی خاص واکنش‌هایی غیرمنتظره نشان دهند.

از دیگر ایده‌های محوری داستان‌های این مجموعه، تأکید غیرمستقیم نویسنده بر قضاوت‌های انسان‌ها نسبت به یکدیگر است. قضاوت‌هایی که در موقعیت‌های گوناگون کاملاً دگرگون یا متناقض می‌شوند. این‌یکی، از ملموس‌ترین ویژگی‌های ازلی و ابدی انسان است؛ از گذشته‌های دور تا امروز بوده و در آینده نیز خواهد بود.

شاید گفتن این نکته خالی از لطف نباشد که پیتر اشتام در سال ۱۳۸۵ هنگام برگزاری نمایشگاه‌های کتاب به ایران سفر کرد و جلسات داستان خوانی هم داشت و به شهرهای تاریخی و دیدنی ایران را هم سفر کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...