ترجمه بهار سرلک | اعتماد


اس. جی. واتسون [S. J. Watson] سال 2011 حرفه نویسندگی را با رمان جنایی «پیش از آنکه بخوابم» [Before I Go to Sleep] آغاز کرد. بلافاصله پس از انتشار، پرفروش‌ترین کتاب در 42 کشور معرفی شد. واتسون پیش از شروع نویسندگی به شنوایی‌سنجی در بیمارستان‌های لندن مشغول بود و به درمان کودکانی که مشکل شنوایی داشتند می‌پرداخت. واتسون که عصرها را به نوشتن اختصاص داده بود با دیدن آگهی دوره نوشتن خلاق در آکادمی Faber، نویسندگی را به صورت جدی دنبال کرد و نتیجه آن نخستین رمان او «پیش از آنکه بخوابم» شد. این کتاب جایزه بهترین رمان اول انجمن نویسندگان جنایی‌نویس و جایزه بهترین تریلر جنایی سال را از بنیاد کتاب ملی کهکشان دریافت کرد. اقتباس سینمایی این کتاب به کارگردانی روان جوف با بازی نیکول کیدمن، کالین فرث و مارک استرانگ سپتامبر 2014 روی پرده رفت.
او پس از چهار سال رمان «
زندگی دوم» [Second Life] را در فوریه 2015 منتشر کرد. داستان کتاب زندگی جولیا را تعقیب می‌کند. او به ‌ظاهر زندگی خوبی دارد، اما هنگامی که متوجه می‌شود خواهرش در حمله فرد ناشناسی در پاریس به قتل رسیده است، می‌خواهد هر طور شده به علت آن پی ببرد. پس از مدتی، زمانی که تصور می‌کند پلیس موفق نشده سرنخی پیدا کند، تصمیم می‌گیرد خودش وارد عمل شود و زندگی واقعی و مجازی او را بازبینی کند. بنابراین سعی می‌کند با هویت خواهرش وارد سایت‌های اینترنتی شود که خواهرش به آنها سر می‌زده است... هر دو رمان واتسون با ترجمه شقایق قندهاری و از سوی انتشارات آموت منتشر شده است. در ادامه مصاحبه الکس کلارک، خبرنگار روزنامه گاردین را با این نویسنده بریتانیایی می‌خوانید.

اس. جی. واتسون [S. J. Watson]

نخستین رمان شما «پیش از آنکه بخوابم» سال 2011 منتشر شد و در سطح بین‌المللی به رمان پرفروشی تبدیل شد. وقتی رمان دوم‌تان را می‌نوشتید تحت فشار بودید؟

بستگی به این دارد که روز خوبی باشد یا روز بدی! سوال سختی است چرا که دلم نمی‌خواهد به این جمله «بیچاره من» برسم. وقتی «پیش از آنکه بخوابم» را می‌نوشتم، در وضعیت لذتبخش قطع ارتباط با دیگران به سر می‌بردم_ اول از همه با امید اینکه بتوانم آن را تمام کنم می‌نوشتم، بعد با امید اینکه ممکن است کسی از آن خوشش بیاید. اما وقتی «زندگی دوم» را می‌نوشتم می‌دانستم که ناشرانی در سراسر جهان دارم که مشتاق این کتاب هستند و مهم‌تر اینکه خوانندگانی که این کتاب را خواهند خواند. فشاری در درست نوشتن آن داشتم. اما بلافاصله متوجه شدم فقط باید کتابی را بنویسم که عاشقش هستم.

«زندگی دوم» درباره چیست؟

داستان درباره زنی خوشحال است شاید کمی هم در زندگی‌اش با شکست مواجه شده باشد. اما وقتی خواهرش در حمله‌ای غیرعمدی بی‌رحمانه کشته می‌شود، همه‌چیز زیر و رو می‌شود. همین موضوع ماشه داستان را می‌چکاند؛ بررسی‌ مرگ خواهرش باعث می‌شود او به کشف امیال خود راه پیدا کند.

همان طور که از عنوان داستان برمی‌آید، کتاب خیلی درباره هویت مجازی صحبت کرده است. این ایده از کجا شروع شد؟

ریشه شکل‌گیری کتاب مدت‌ها پیش به وجود آمد، زمانی که هنوز در سرویس سلامت همگانی کار می‌کردم و به تازگی شروع به دنبال کردن وبلاگ این زن کرده بودم. حقیقتا به خاطر بیماری‌اش خانه‌گیر شده بود و عادت داشت چند بار در روز چیزی در وبلاگش بنویسد. زندگی‌اش، دوستانش و شرایطش را جزء به جزء شرح می‌داد. همین‌طور که وبلاگ او را می‌خواندم، کم کم حس ارتباطی واقعی در من شکل گرفت، مثل این بود که او دوست من است. پس فکر کردم چطور است که این دوستی رابطه‌ای یک طرفه است، البته من شخصا او را نمی‌شناسم و فقط آنچه را او انتخاب می‌کند در وبلاگش توصیف کند، می‌دانم؛ و طی گذشت زمان کم‌کم دیدم چطور ممکن است یک فرد فکرش درگیر فرد دیگری در دنیای مجازی شود و شرایط و عقاید او را درباره اینکه او چه کسی است، تجربه کردم.

این روزها خیلی راحت به دریچه‌هایی از زندگی دیگران وارد می‌شویم، این‌طور نیست؟

بعد از اینکه مدتی از خواندن این وبلاگ گذشت، می‌دانستم او در کدام قسمت لندن زندگی می‌کند، می‌دانستم او در حومه شهر باغچه‌ای دارد، برای مثال می‌دانستم وقتی بیرون می‌رود کدام خط اتوبوس را سوار می‌شود چون به همه اینها در نوشته‌هایش اشاره کرده بود و فکر می‌کردم اگر کسی بخواهد این فرد را ملاقات کند، فرضا به صورت اتفاقی، کار آسانی است. نه اینکه بخواهم این کار را بکنم، اما این موضوع چیزی بود که کتاب از آن تغذیه کرد؛ این ایده که چقدر از خودمان را می‌توانیم فاش کنیم، چرا که اینترنت توهم گمنامی را به آدم می‌دهد و با این وجود حقیقتا چیزهایی که روی اینترنت می‌گذاریم، می‌توانند برای همیشه در آنجا باقی بمانند.

از طرفی شما کاربر توییتر هستید، درست است؟

عاشقش هستم. فکر می‌کنم به هر حال توییتر را دوست دارم اما حقیقت اینکه من حالا یک نویسنده‌ام موضوعی برای صحبت کردن به من می‌دهد که با گفتن صبحانه چه خوردم، متفاوت است و توییتر روش دوست‌داشتنی‌ای برای برقراری ارتباط با خواننده‌ها و مردمی است که از اثرت خوش‌شان آمده است.

رمان «پیش از آنکه بخوابم» درباره فرد مبتلا به سندرم فراموشکاری است که هر روز باید زندگی‌اش را از نو بسازد. حدس اینکه چرا مردم از این کتاب خوش‌شان آمد، سخت نیست. اما احساسی دارید که چرا چنین تقاضایی برای این کتاب بود؟

عجیب این است که هرگز این کتاب را داستانی وحشت‌آور نمی‌دانستم اما شاید این موضوع به من برمی‌گردد! مردم درباره اینکه بعد از خواندن داستان نمی‌توانستند بخوابند حرف می‌زدند و از طرفی فکر می‌کنم این موضوع به تعداد ادبیات جنایی و وحشتی که درباره قتل‌های زنجیره‌ای که ماسک می‌زنند و در خیابان کمین می‌کنند و چیزهایی شبیه به این، که از یک طرف ترسناک هستند اما از طرف دیگر برای بسیاری از زندگی روزمره‌شان خیلی دور است، برمی‌گردد. کاری که با رمان «پیش از آنکه بخوابم» می‌کنم این است که ترس را مهمان خانه می‌کنم. این داستان درباره خطر مردمی است که شما را احاطه کرده‌اند. درباره اعتماد است.

سال‌ها متخصص شنوایی‌شناسی بودید، وقت آزادتان را به نوشتن داستان اختصاص می‌دادید اما به هیچ جا نرسیدید. چه چیزی تغییر کرد؟

در طول حرفه‌ام، همیشه صدایی را در ذهنم می‌شنیدم که می‌گفت این کار مورد علاقه‌‌ات نیست. کاری که همیشه دوست داشتم انجام دهم نویسندگی بود، رمان‌نویس باشم و داستان ادبی خلق کنم. در بیمارستان سنت توماس در طرح کاشت حلزونی با بچه‌ها سروکار داشتم اما این کار در بسیاری از حرفه‌ها اجتناب‌ناپذیر است، همین‌طور که رتبه‌ات بالاتر می‌رود وقت کمتری برای کاری که قصد داری انجام دهی، صرف می‌کنی، سروکار داشتن با بیمارها و خانواده‌ها در درمانگاه کمتر و کمتر می‌شود و بیشتر وقتت را در جلسه‌های خشک می‌گذرانی که درباره چگونه کمتر هزینه کردن است.

به 40 سالگی نزدیک می‌شدم و فکر می‌کردم ترجیح می‌دهم به گذشته نگاه و فکر کنم شانس خود را در نوشتن رمان امتحان کرده‌ام و جواب نداده است بنابراین در سرویس سلامت به کارم ادامه می‌دهم تا اینکه به گذشته‌ام نگاه کنم و فکر کنم خب من هرگز نوشتن را امتحان نکرده‌ام، کرده‌ام؟

در نتیجه کار نیمه‌وقت را شروع کردید، اما در دوره نوشتن خلاق که انتشارات Faber and Faber آن را اداره می‌کند، شرکت کردید...

آدمی نیستم که به تقدیر اعتقاد داشته باشد اما همان هفته‌ای که استعفایم را تحویل دادم، آگهی آکادمی فیبر را دیدم و مثل یک همزمانی خیلی خوب بود، شاید چیزی که برای شروع مرحله تازه زندگی‌ام به آن احتیاج داشتم. بیشتر ترسم برای این بود که باید نیمه‌وقت کار کنم و دو روز در هفته را که برای تماشای تلویزیون گذاشته بودم برای این کلاس‌ها قرار بدهم.

اگر رمان «پیش از آنکه بخوابم» جواب نمی‌داد، چه کار می‌کردید؟

یادم است که فکر می‌کردم اگر این داستان کتابی نباشد که منتشر شود، یکی دیگر می‌نویسم، بعد از آن کتابی دیگر و کتابی دیگر؛ یادم می‌آید فکر می‌کردم متوقف نمی‌شوم تا اینکه کتابی را منتشر کنم یا کسی اسلحه‌ را روی پیشانی‌ام بگذارد و بگوید «لطفا دیگر دست از نوشتن بردار، این اتفاق هیچ‌وقت نمی‌افتد.»

در تمام طول زندگی‌ام تا آن زمان، همیشه انسان محتاطی بودم؛ در مورد زندگی و حرفه‌ام تصمیم‌های معقولی می‌گرفتم. می‌دانید در اینکه بگویم حرفه‌ام به جهنم، آزاد بودم. می‌گفتم می‌خواهم ریسک کنم و کاری احمقانه انجام دهم.

همین «کار احمقانه» در سراسر جهان فروش رفت و اقتباس سینمایی آن را با بازی نیکول کیدمن و کالین فرث ساختند. از فیلم خوش‌تان آمد؟

فکر می‌کنم فیلم عالی است. عاشق همه آن زنگ‌ها و سوت‌های علمی-تخیلی‌، جلوه‌های ویژه CGI هستم اما فکر می‌کنم نمونه‌ای عالی از چیزی است که کاملا به سبک هیچکاک است. از این خوشم می‌آید که مثل چرخ‌وفلک سواری 90 دقیقه‌ای می‌ماند و فکر می‌کنم از این جور چیزها زیاد ساخته نشده است.

در هر دو کتاب‌تان، از زاویه دید یک زن داستان را روایت کرده‌اید. چرا؟

حقیقتا به جایگاه زنان در جامعه علاقه‌مندم و داستان‌های آنان را از دید یک زن می‌نویسم. هرگز این کار را تصمیم شجاعانه نمی‌دانم. زندگی‌ من را زنان احاطه کرده‌اند و بسیاری از دوستانم زن هستند. اگر هر کدام از این دو کتاب را از دید یک مرد می‌نوشتم باید تغییر جایگاهی خیالی می‌دادم.

و بالاخره چرا حروف اول اسم‌تان را روی کتاب نوشته‌اید؟

اول نماینده‌ام به من پیشنهاد کرد؛ بخشی از دلیل پیشنهاد او به این خاطر بود که مشخص نباشد نویسنده «پیش از آنکه بخوابم» زن است یا مرد. اما از نظر خودم این کاری بود که می‌خواستم انجام بدهم چون این نگرانی را داشتم که از زبان راوی اول شخص زن داستانم را نوشته‌ام و اگر خواننده آن را بخواند و فکر کند که واضح است او مرد است، کل کتاب بی‌نتیجه می‌ماند. بنابراین فکر کردم اگر کتاب را با حروف اول اسمم منتشر کنم و خواننده مطمئن نباشد من مرد یا زن هستم، آن وقت برای من مایه اطمینانی خواهد بود که حداقل لحن درستی را انتخاب کرده‌ام.

و همچنین من خیلی از ابهام خوشم می‌آید. کنایه‌آمیز است چرا که از جهات مختلف می‌خواستم حروف اول اسمم را به‌کار ببرم و زن یا مرد بودن من بی‌اهمیت جلوه کند، اما دقیقا نقطه مقابل آن اتفاق افتاد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...