نسل سوخته | آرمان ملی


توپ چرکی از آسمان روی زمین می‌خوابد و داستان دخترهای نوجوان «سنگ یشم» از زمین والیبال شروع می‌شود. زمین والیبالی محقر در دبیرستان دخترانه که هر کدام از بازیکنان حاضر در این زمین در حال تمرین برای نبرد در زمین مسابقه‌ اصلی هستند؛ مسابقه‌ای که چند روز آینده برگزار خواهد شد. به موازات این تمرینات جدی داستان شخصیت‌های اصلی دومین رمان مریم جهانی یعنی سهیلا، نسیم و الناز روایت می‌شود تا به بهانه‌ آن دغدغه‌های جدی و اصلی این نسل روایت شود، تا به بهانه آن دغدغه‌های پنهان، زندگی راکدشان دچار تحول بشود؛ گرچه امری ناممکن است.

مریم جهانی سنگ یشم

مریم جهانی در «سنگ یشم» سراغ نسلی رفته که در هردوره زمانی شاخصه‌های رفتار اجتماعی و حساسیت‌های مربوطه، در تک‌تک آدم‌ها نهادینه شده و هویدا است؛ به همین دلیل در فرآیند رسیدن به یک معنا، همواره دچار نوعی آسیب اجتماعی می‌شوند و این آسیب و نگرانی در آنها تداوم می‌یابد. نوجوانی نقطه‌ آغاز چالش‌هایی ا‌ست که افراد در زندگی با آن روبه‌رو می‌شوند؛ آینده‌ای مه‌گرفته پیش رو ظاهر می‌شود و چه کسی می‌تواند همیار این نسل پریشان بشود تا آنها را از برهه‌های مختلف عبور دهد؟ برای نسیم، سهیلا، الناز و دیگر دخترهای نوجوانِ «سنگ یشم»، مدرسه و خانه آوردگاه مبارزه برای رسیدن به آنچه می‌خواهند می‌شود. یعنی دو رکن اساسی در تربیت و شکل‌دهی به شخصیت فرد که شالوده‌ آنچه در آینده می‌شود، بنا می‌نهد. اما از یک‌سو مدرسه و از طرف دیگر خانه و خانواده خودآگاه یا ناخودآگاه دست به سرکوب می‌زنند. درواقع این شخصیت‌های نوجوان درگیر سیستمی معیوب می‌شوند که به‌جای پروبال‌دادن به آنها همان جوانه‌های امیدشان را تیغ می‌زنند تا بنا به صلاح‌دید خود آینده‌ای تضمین‌شده برایشان را رقم بخورد.

نویسنده با گزینش چالش‌هایی متفاوت برای هر شخصیت دست به نقد سیستم تربیتی جاری در خانواده و مدرسه به‌عنوان دو نظام تاثیرگذار آموزشی در جامعه‌ی امروز می‌زند. نسیم با تمام توان و انرژی‌اش برای برد یک مسابقه‌ والیبال تلاش می‌کند، الناز عاشق‌پیشه فکر و خیالی جز وصال ندارد و سهیلا از پرداخت پول به مدرسه سر باز می‌زند تا بتواند با همین اندوخته در باشگاه مورد علاقه‌اش ثبت‌نام کند؛ اما مشکل اصلی جای دیگری ا‌ست: مخالفت اولیای مدرسه و خانواده‌ها و این تبدیل می‌شود به یک معضل بزرگ؛ معضلی که در مقابل آرزوهای آن‌ها قد می‌کشد و سد راهشان می‌شود. از این روی دختران درمی‌یابند در مقابل آنها چالش‌های بزرگی قرار دارد که مربوط می‌شود به پیچیدگی‌های سیستم تربیتی حاکم بر تمام امور. در بخشی از رمان در تایید چنین نگرشی از زبان راوی داستان که نسیم است می‌خوانیم:

«با خودم فکر می‌کنم اگر من نان و آب نخواهم کی را باید ببینم؟ چرا پدر فکر می‌کند هر چیزی ته‌اش باید برسد به نان و آب؟ مگر خودش همیشه حسرت نمی‌خورد چرا پدربزرگ اجازه نداده کُشتی را ادامه بدهد؟

جوابی برای سوال‌هایم ندارم، نگاهی به جفت گوش شکسته‌اش می‌اندازم، از کُشتی فقط حسرتش برای پدر مانده، حسرت و یک جفت گوش شکسته و دوبنده‌ کهنه‌ای که ته یکی از کشوهای دراور نگه داشته...»

گو‌اینکه تجربیات نسل گذشته قرار نیست کاری از پیش ببرد و اوضاع را برای آیندگان بهتر کند، چراکه با گذر زمان افراد در عبور از مراحل مختلف زندگی هر فرد نقش‌های مختلفی را بر عهده می‌گیرد که هر کدام از آنها هم مناسبات خودش را می‌طلبد؛ پدری که وضعیت مالی اسف‌باری دارد و آینده‌ای کم‌ریسک برای دخترش طلب می‌کند، مادری که مانع رابطه‌ دخترش با پسر مورد علاقه‌اش می‌شود، درحالی‌که آزادی‌های زیادی و خارج از عرفی در اختیار دخترش قرار داده و نمونه‌های مشابه اینکه در «سنگ یشم» شاهدش هستیم.

چیزی که در رفتار شخصیت‌ها جالب توجه است نوع اعتراض آنها به پیشامدها و موانع است، شکل اعتراض این نوجوانان متفاوت است، این اعتراض را با خشونت و پرخاشگری بروز نمی‌دهند، ‌بلکه تلاش می‌کنند به هر طریقی کاری را که می‌خواهند انجام دهند؛ درنتیجه به دروغگویی، پنهان‌کاری و... روی می‌آورند. در این مرحله‌ گذار چیزهایی شکل می‌گیرد که تعیین‌کننده‌ رفتارها و تلاش‌های پنهان شخصیت‌هاست. و این خود نمونه‌هایی از زیرساخت‌های تربیت غلط و فهم‌نشدن نسلی ا‌ست که قرار است خود را در روند زندگی معنا کند. اگر آنها نتوانند بر دغدغه‌های خود فائق آیند‌، فردای پیش رو تیره و گاه عذاب‌دهنده خواهد بود؛ چراکه خود این شخصیت‌ها در آینده‌ای نزدیک باید برای فرزندانشان تصمیم بگیرند، آن‌ هم در روزگارانی که هنوز بر آنها معلوم نیست که در چرخه زندگی آیا مادر خوبی خواهند بود یا نه!

در بخشی از داستان همه‌چیز در همان کلاغی خلاصه می‌شود که روی کاغذ نقاشی شده؛ کلاغی که اجازه‌ی رویاپردازی ندارد و هربار که از قانون تخطی می‌کند محکوم به سفیدشدن یکی از پرهایش می‌شود، رویاها همچنان به راه خودشان ادامه می‌دهند تا کلاغ سفید بدون دستیابی به رویاها فقط بار آنها را به دوش بکشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...