اینجا کلمات، تنها کلمات نیستند | شرق
 

«یوهان آگوست استریندبرگ» [August Strindberg] در چهاردهم می1912 چشم از جهان فرو بست، درست در آستانه اولین جنگی که جهان را در خود فرو برد. او مصیبت‌های این جنگ را به چشم ندید. آن همه کشتار، آن همه ویرانی و قحطی و دست آخر ویرانی اروپا، که آن همه دوستش می‌داشت. اما طعم و بوی جنگ همیشه اندکی پیش از شلیک اولین گلوله، به خوبی، حس می‌شود. پس «استریندبرگ»، که همان روزها در بستر بیماری بود، باید این طعم و این بو را حس کرده باشد. اگر همان روزها سرطان معده، آرام‌آرام، جسم او را به سوی مرگ می‌برد، بیماری شوم‌تری، جهان را به کام خود می‌کشید. «استریندبرگ» آن‌قدر شاعر بود که تمثیلی از همزمانی این مرگ فردی و آن مرگ جمعی در ذهن بسازد. هرچند بعد از انتشار اولین داستانش در سال 1879، که در آن با طنزی هولناک فساد در رده‌های بالای حکومت، «استکهلم» را محکوم کرده بود، دیگر کمتر به سیاست اندیشه کرده بود، اما همنشینی با «نیچه» و «امیل زولا» آن‌قدر به او آموخته بود تا دریابد، سیاستمداران جهان چه بی‌محابا، بر طبل جنگ می‌کوبند.

یوهان آگوست استریندبرگ» [August Strindberg]  سونات شبح»[The Ghost Sonata]

او در فاصله‌ای 11ساله، میان سال‌های 1898 تا 1909، 36 نمایشنامه نوشته بود و دو قرن نوزدهم و بیستم را به هم پیوند زده بود. در همه آن نمایشنامه‌ها به آدم‌هایی پرداخته بود که در بطن جامعه خود روزگار می‌گذراندند، زمینه‌های بروز افکارشان را استادانه، ساخته بود و از آن مهم‌تر چشم‌اندازشان به جهان بود که عالمانه، ترسیمش کرده‌بود. «استریندبرگ» در آن روزهای ناخوش احوالی باید خشنود می‌بود که آستانه ورود به این مصیبت را چه دقیق پیش‌بینی کرده است. و باید چه دردی را تحمل کرده باشد که صدایش در همه این سال‌ها ناشنیده مانده بود صدایی که از نزدیکی فاجعه خبر داده بود.

«استریندبرگ» نمایشنامه‌نویس خوش طالعی در تئاتر ایران بود. هنوز هم هست. بیشتر آثارش در اینجا ترجمه شده‌اند، آن هم بارها و توسط مترجمین مختلف. اجرای‌ بسیاری از نمایشنامه‌هایش به صحنه رفته است. آثارش آن‌قدر مهم تلقی شده‌اند که مقالات مختلفی درباره آنها ترجمه یا نگارش شود. اما او هم مانند بسیاری از دیگر نمایشنامه‌نویسان جهان، در هجوم استقبال و هیجان خواندن و اجرا، باز هم دچار فهمی ناقص و گاه نادرست شده است. دست‌کم اینکه تنها از یک زاویه به او نگریسته شده.

در روزگاری که منتقدان و صاحبان اندیشه در تئاتر جهان، در آتش نوشتن «مانیفست»های روشنگر سبک و سیاق و راه نمایشنامه‌نویسان می‌سوختند و هریک در کار طبقه‌بندی نمایش‌ها در یک قالب و فرم بودند، «استريندبرگ» نمایشنامه‌های بسیاری با مضامین و رویکردهای گوناگون نوشت، از عرفان تا جامعه‌ستیزی، از تقابل فرد و جامعه تا نگرش به وضعیت زنان تا... جمع‌کردن این همه مضامین و فرم‌های انتخابی برای طرح این مضامین در یک‌جا و نتیجه‌گیری یکباره از آنان و قرار دادنشان در یک تعریف واحد، کاری سخت و دشوار به نظر می‌رسید. همه می‌دیدند که «استریندبرگ» نمایشنامه‌نویسی متنوع است. آنها از «دشمن مردم» تا «طلبکاران» تا «سونات شبح»[The Ghost Sonata] تا... نمایشنامه‌هایی را می‌دیدند که اگر نام «یوهان آگوست استریندبرگ» بر پایان‌شان نبود، می‌توانست نمایشنامه‌نویسان متعددی را شامل شود با سبک و سیاقی متنوع و دور از هم. این همه حیرانی را عاقبت «امیل ‌زولا» بود که به پایان برد. او بود که نوشت «استریندبرگ» یک اتفاق بود و بزرگ‌ترین درام‌نویس ناتورآلیست. و همین‌ نشان از سوی بزرگی چون «زولا» سبب شد تا «استریندبرگ» در اوج شهرت و محبوبیت همچنان مهجور و نامکشوف باقی بماند. تئاتر ایران هم به تبع همین نگرش، «استریندبرگ» را مطلقی ابدی ادراک کرد. نمایشنامه‌نویسی که در او نمی‌توان و نباید به جست‌وجو پرداخت. او عمارتی بود که باید به آن همان‌گونه نگاه می‌شد که دیگران نگاهش می‌کردند.

تا همین ‌جا از نمایشنامه «سونات شبح» «استریندبرگ» سه ترجمه فارسی شده‌است. دو تایش با نام «سونات اشباح» و یکی با نام «سونات شبح». دو مترجم، بی‌هیچ توضیحی نام «سونات اشباح» را انتخاب کرده‌اند و مترجمین سومین ترجمه، با توضیحاتی مفصل گفته‌اند که چرا نام «سونات شبح» را برای این نمایشنامه برگزیده‌اند. مناقشه‌ای که باید زبان‌دانان در آن به بحث بپردازند. اما یک نکته در ترجمه «امین عظیمی» و «نگار خان‌بیگی» وجود دارد که نباید از کنار آن به‌راحتی گذشت. در این ترجمه ساخت زبان انتخابی به‌گونه‌ای است که می‌توان به دو عنصر نادیده در آثار «استریندبرگ» نزدیک شد. تا این جای کار، زبان «استریندبرگ» زبانی جدلی تعریف شده است. زبانی پرصراحت، نافذ و بدون پرده‌پوشی و افشاگر. در ترجمه «امین عظیمی» و «نگار خان‌بیگی» وجهی دیگر نیز در این زبان چهره نشان داده نوعی شاعرانگی خشونت که تنها مربوط به این نمایشنامه نیست و از شگردهای «استریندبرگ»ی است. چون اگر همان رای «زولا» را هم بپذیریم، این شاعرانگی و خشونت ملازم ذات آن نگاه ناتورالیستی است. آنچنان که خود «زولا» هم در آثارش این خشونت و شاعرانگیِ همراه را به وضوح دارد. نمایش این وجه از زبان «استریندبرگ» همان چیزی است که تاکنون در آثار او نادیده مانده بود. ترجمه مترجمین «سونات شبح» به ما می‌گویند ما با چه نمایشنامه‌نویس معطوف به اجرایی مواجه هستیم. چیزی که در ترجمه‌های دیگر «استریندبرگ» باز هم نادیده مانده بود.

«استریندبرگ» بیشتر خواندنی، در این ترجمه به نمایشنامه‌نویسی تبدیل می‌شود قابل دیدن. بیشتر نمایشنامه‌نویس -کارگردانی که میزانسن در خود اثرش نهفته است تا چیزی طراحی شده از بیرون و افزوده شده بر متن. در اینجا کلمات تنها کلمات نیستند، خالق حرکت‌اند. خالق عمل صحنه‌ای «سونات شبح» را باید بارها خواند و از درون آن به کشف «استریندبرگ» تازه‌ای نایل آمد.

سونات شبح» نوشته يوهان آگوست استريندبرگ، با ترجمه امين عظيمی و نگار خان‌بيگی توسط انتشارات نيلوفر منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...