از بدو تولد مبارز بودم. اگر پیش از این زندگی دیگری داشتهام قطعا در آن سرباز بودهام... به خوبی میدانستیم که نمیتوانیم فرزندی داشته باشیم. با صاحب فرزندشدن خود را در مقابل حکومت بیدفاع میکردیم. نسل ما نسلی بود که نمیخواست حرکت اشتباهی انجام دهد... نیازی نیست که نویسنده در راه حقیقت خود را به آب و آتش بزند، اما بهتر است با تمام وجود در اختیار آن باشد... اگر نمیتوانید بهخوبی از پس کاری برآید دروغپردازی نکنید
دانیال دهنوی | آرمان ملی
ادبیات مجارستان با نامهای بزرگی در جهان میدرخشد: ایمره کرتیس، آگوتا کریستوف، آرتور کوستلر، آتیلا ژوزف، لاسلو کراناهورکایی، شاندور مارایی، و ماگدا سابو [Magda Szabó] (۲۰۰۷-۱۹۱۷) که دیر به دنیای غیرمجارستانی معرفی شد. انتشار «در» به انگلیسی و فرانسه از سابو نویسندهای به جهان معرفی کرد که همه را مبهوت قلم و زبان او کرد. پس از آن بود که آثار سابو در ۴۲ کشور و به سی زبان ترجمه شد. «در» ابتدا در ۱۹۸۵ در مجارستان منتشر شد و سپس در ۱۹۹۵ به انگلیسی ترجمه شد که دیده نشد، اما در ۲۰۰۵ بار دیگر ترجمه شد و موجب دیدهشدن ماگدا سابو شد. همین سرنوشت در ایران نیز برای سابو تکرار شد: ابتدا این رمان با عنوان «شهر ممنوعه» با ترجمه فریبا ارجمند به فارسی منتشر شد اما کتاب دیده نشد، دو سال بعد با عنوان اصلی رمان یعنی «در» با ترجمه نصراله مرادیانی از سوی نشر بیدگل منتشر شد که نام ماگدا سابو را سر زبانها انداخت. «خیابان کاتالین» دومین اثری از سابو بود که در ۲۰۰۵ و ۲۰۱۷ با دو ترجمه به انگلیسی منتشر شد و در سال جاری با دو ترجمه به فارسی: فریبا ارجمند در نشر همان، نصراله مرادیانی در نشر بیدگل. «ترانه ایزا» یکی دیگر از مهمترین آثار سابو است که در ۲۰۱۴ به انگلیسی ترجمه شد و در سال جاری با ترجمه نگار شاطریان از سوی نشر بیدگل منتشر شده. در ۲۰۰۵ در نظرسنجی کتابهای بزرگ بیبیسی در مجارستان (پنجاه کتاب مجار و پنجاه اثر غیرمجار)، چهار کتاب ماگدا سابو در میان محبوبترین کتابهای مجارها قرار گرفت: ابیگل، برای الیزا، در، و داستانی به سبک قدیمی. آنچه میخوانید گفتوگو با ماگدا سابو درباره وضعیت دوران نویسندگیاش در دوران کمونیستی با گریزی به آثارش است.
زمانی که برای اولینبار پس از جنگ، در سال 1944، به بوداپست آمدید، بلافاصله با گروه «ماه نو» که نسلی قدرتمند و افسانهای بودند ارتباط برقرار کردید، چگونه آنها را یافتید؟
زمانی که در وزارتخانه دین و آموزش منصوب شدم تعدادی از آنها نیز در آنجا مشغول به کار بودند. مسئولیتم در آنجا ارائه اطلاعات بهروز در مورد مفهومی به نام «ادبیات جدید» به دبیر وزارتخانه بود. ادبیات جدید همان ادبیات مجارستان جدید بود که ما باید اینگونه آن را مطرح میکردیم.
بهنظر میرسد که شما تأثیر بسزایی بر وقایع و روند ادبی داشتهاید. درعینحال در پایان دهه 40 کل گروه سکوت اختیار کردند.
پس از سال 1949 امکان انتشار هرچیزی عملا از ما گرفته شد. پس از این برهه اولینبار در سال 1958 بار دیگر اثری از من انتشار یافت. تا آن زمان بخشی از کشور علیه شنیدهشدن صدایمان توطئه میکرد و اجازه شنیدهشدن صدای ما را نمیداد. این امر مرا شگفتزده نکرد؛ چراکه کاملا از سیاستها آگاه بودم. من دختر مشاور فرهنگی سابق شهر دبرسن بودم. چطور میبایست از رهبر جدید حزب کمونیست انتظار پذیرش و حمایت از کارم را میداشتم؟ ما از یک طبقه نبودیم. دلیل درخواستشان از من برای نمایندگی ادبیات مجارستان چه بود؟
چطور دریافتید که دیگر فرصتی باقی نمانده؟
اعضای باهوش و جوان همیشه از اتفاقات پیرامونشان آگاهند. همچنین دوستانی در میان نویسندگان قدیمیتر و دبیران مجلات داشتیم که مخفیانه خبر عدم اجازه برای انتشار آثارمان را داده بودند. با شرایط آن زمان کنار آمدیم و از آنجا که ما هیچیک خانواده و فرزندی نداشتیم صاحبان قدرت منبع تهدیدی برای توافق اجباری و فشار بیشتر نداشتند.
اینکه عملا هیچیک از افراد نسل «ماه نو» فرزندی نداشتند حیرتانگیز است. با نگاهی به این مساله پی میبریم که درک اهمیت و قدرت نویسندگی که میتواند منجر به چنین تصمیمی شود بسیار مشکل است.
پیمانی بود که همه باهم بر آن توافق کردیم. پیوندی که افراد ماه نو را به یکدیگر متعهد میکرد. به خوبی میدانستیم که نمیتوانیم فرزندی داشته باشیم. با صاحب فرزندشدن خود را در مقابل حکومت بیدفاع میکردیم. نسل ما نسلی بود که نمیخواست حرکت اشتباهی انجام دهد.
پس از فاصلهای 10 ساله در سال59-1958 دو اثر مهم منثور -آهوبره و فرسکو- از شما منتشر شد. میکلوس مزولی حول این موضوع اظهار کرد که همه شگفتزده شده بودند؛ چراکه تنها انتظار شعر غنایی از شما داشتند. آیا شما در خفا نوشتن را دنبال میکردید که حتی همکارانتان از آن مطلع نبودند؟
فکر میکنید میتوانستم به آنها بگویم که در حال نوشتن رمانی در مورد نقاشی هستم که به جای پیروی از دستورات روزنامهها خود به سادگی موضوعی را انتخاب و روی آن کار میکند؟ اگر «فرسکو» را خوانده باشید میدانید که با معیارهای آن دوران شخصیت آنوشکا شخصیت «مزخرفی» است که بیتوجه به عرف کار خودش را میکند. خیر، نمیخواستم کارم را بر کسی عیان کنم؛ چراکه ممکن بود برای دیگران خطرآفرین باشد.
شما به شخصیتپردازی زنان توانمند علاقهمندید. این امر براساس شخصیت خود شماست یا اینکه تنها به دلیل جذبشدن شما توسط چنین گونههای بحثانگیزی از شخصیت زنان است؟
در زندگی خود همیشه با اینگونه از زنان در ارتباط بوده ام. وقتی نزدیک مادر و خانوادهام بودم اینچنین بود؛ هیچکس نمیتوانست مرا پیرو عرف بداند.
در غرب بهسرعت بدل به نویسندهای موفق شدید؛ حتی در دورهای نامآشناتر از کشور خودتان.
رمانهای من به هرمان هسه رسیدند و او مرا به اینزل ناشری آلمانی معرفی کرد. اجازه سفر نداشتم با وجود این، مرا به مطبوعات فرستادند و در آنجا بود که متوجه شدم مورد توجه افراد زیادی قرار گرفتهام. بنابراین در مجارستان نیز تصمیمگیرندگان ادبی احساس کردند که از این پس حمله به من ناخوشایند خواهد بود، پس چنین نکردند.
در چنین کشوری که حسدورزی خصیصهای همگانی است، موفقیت شما با حسادت همکاران یا دیگر اعضای ماه نو همراه نشد؟
از دید دوستانم در «ماه نو» که نظرشان برای من ارزشمند است، موفقیت من نخستین محرک آزادی بود. بالاژلانیال اظهار کرد: «اینکه تو را به قتل نرساندند به این معناست که ما نیز بهزودی راهمان را ادامه خواهیم داد و مشغول کار خواهیم شد.»
این مورد بلافاصله با جایزه آتیلا یوژف حمایت شد که نشانهای از به رسمیتشناختن شما و کارتان بود. آیا این جوایز تاثیر بسزایی در زندگی و کارتان داشت؟ رابطه یک نویسنده با شناختهشدن او توسط دیگران چگونه است؟
بستگی به نویسنده دارد. نحوه برداشت و برخورد با آن تصمیمی شخصی است. زمانیکه جایزه آتیلا یوژف را دریافت کردم، آهی عمیق کشیدم و به همسرم گفتم امروز آشپزی نمیکنم، برویم بیرون غذا بخوریم. با این وجود جوایز اغلب با خود غم و اندوهی به همراه دارند. برای من جایزه آتیلا یوژف با مرگ پدرم همراه شد.
مهمترین دستاورد در زندگی شما جایزه فمینا برای رمان «در» بود. مطمئنم در اولین نگاه نزد همه این جایزه نوعی جایزه فمینیستی بود.
اگرچه چندینبار گفتهام که این جایزه به چیزی که اسمش را به اصلاح ادبیات زنان گذاشتهاند هیچ ارتباطی ندارد. این جایزه را هیات ژوریای اهدا میکند که اعضایش زنان هستند، اما تنها به نویسندگان زن اهدا نمیشود، بهعنوان مثال نام خورخه سمپرون و ویرجینیا وولف درکنار یکدیگر در لیست دریافتکنندگان این جایزه دیده میشود. نزد من هیچ دستهبندی تحتعنوان نویسندگان زن و مرد وجود ندارد. همه را نویسنده میدانم و وابسته به هیچ ایدئولوژی نیستم؛ حتی فمینیسم.
شما هیچ وابستگی ایدئولوژیکی ندارید و خود را هیچگاه درگیر سیاست نکردید با وجود این، رمانهایتان به وضوح سیستمی بورژوایی را منعکس میکنند.
نویسنده هرگز نباید خود را همچون سیاسیون درگیر سیاست کند. این دو امر کاملا متفاوت هستند. کار نویسندگان چیز دیگری است. وظیفه نویسندهها این است که مردم را از انتخاب راه نادرست بترسانند. نیازی نیست که نویسنده در راه حقیقت خود را به آب و آتش بزند، اما بهتر است با تمام وجود در اختیار آن باشد. این کاری است که اکثر نویسندگان شریف انجام میدهند.
رمان «در» همچون فرانسه در سراسر جهان نیز موفق ظاهر شد. در همان زمان رمان «برای الیزه» بود که شما را در کشورتان سر زبان انداخت و آثار شما را مجدد به جریان انداخت.
این دلیل دیگری شد که نوشتن را دنبال کنم.
بهنظر شما موفقیتتان در خارج از کشور بود که موجب ایجاد موانع در کشور شد؟
بله، قطعا. مطمئنم که نقش بزرگی داشت. با وجود این، این نیز درست است که بعد از نوشتن «لحظه» در سال 1990 رمان دیگری منتشر نکردم.
در برخی از رمانهایتان در مورد خانواده خود صحبت میکنید، اما در کتاب «برای الیزه» کاملا از جنبه دیگری به آن پرداخته شده. چرا گمان کردید زمان آن رسیده که ازدواج والدینتان را بهجای شکلدهی به صورت دلخواه از دید یک کودک آنگونه که در واقعیت بوده به تصویر بکشید؟
چراکه به سنی رسیده بودم که اتفاقات جاری در ازدواج را درک میکردم و به بینشی نسبت به رنجها و سختیهای طرفین دست یافته بودم. بالاخره توانستم پدر و مادرم را بهخوبی درک کنم و زمان آن رسیده بود که گذشته را از زاویه دیگر به تصویر بکشم.
رمان «برای الیزه» تنها شامل سرگذشتتان نمیشود؛ این اثر تفسیر فعلی شما از پیشینه شخصی خود با موضوعیت زندگیتان است. درجایی با درنظرگیری کتاب «بیسرنوشتی» از ایمره کرتیس اظهار میکنید: «هر آنچه که باید اتفاق افتد محکوم است که اتفاق افتد.» آیا منظورتان از این جمله این است که امیدی به تغییر سرنوشت نیست؟
این همیشه در شرایطی خاص است که میگویم هرآنچه که باید رخ دهد رخ میدهد. اگر تمام شرایط پیشفرض آماده باشند چرا نباید آن چیز رخ دهد؟ این امر در کارهای هنری هم صادق است. اگر یک رمان از دیدگاه زیباشناسی مورد توجه قرار نگیرد، نویسنده کارش را بهخوبی انجام نداده و مواردی در کار جا افتاده است. اما اگر نویسنده خوب عمل کند، زیباشناسی محکوم به اتفاقافتادن است. خواننده طبیعتا غرق در دایره جادویی نویسنده میشود.
آیا وقایعی که اتفاق میافتند باید بپذیریم یا قدرت تغییرشان را داریم؟
خب، به راهت ادامه بده و آنچه که گمان میکنی میتوانی تغییر بدهی تغییر بده. من هرگز قادر به تغییرشان نبودم؛ چراکه استعدادش را نداشتم. به شخص متخاصمتری نیاز داشت. من خود را همیشه در جای گروههای دیگر قرار میدادم و گمان میکردم پاپسکشیدن راه بهتری است.
بهنظر میرسد آنگونه که انتظارش را داشتید در تغییر سرنوشتتان موفق نبودید، با وجود این، حتی در دوران کودکی در مقابل تحقیر ایستادگی کردهاید.
درست است، از بدو تولد مبارز بودم. اگر پیش از این زندگی دیگری داشتهام قطعا در آن سرباز بودهام.
از دید شما مهمترین مساله در مورد شخصیت یک نویسنده چیست؟
دروغ ممنوع! حتی اگر نمیتوانید بهخوبی از پس کاری برآید دروغپردازی نکنید. میتوانید فرم بیان را پیدا کنید که به شما اجازه میدهد با گفتن حقیقت فاصله بگیرید، این همان کاری است که باید انجام دهید. بههرحال در این کشور این نویسندهها بودهاند که به مردم روحیه دادهاند نه سیاستمداران. در بسیاری از دورههای تاریخی نویسندهها بودهاند که راه را به مردم نشان دادهاند.
مواقعی نویسندههایی که درگیر بازی ناجوانمردانه میشدند در کشورتان بهتر از شما تقدیر شدند، آیا وسوسه نشدید که درگیر چنین بازیهایی شوید؟
ببینید، جدِ من بردهای پاروزن بود، او مجبور به مصالحه بود، با وجود این سر باز زد. خودش اجازه داد تا او را به کشتیای اسپانیایی بفروشند. معترضان صبر بسیار دارند. تا زمانیکه زنده هستند باید صبر کنند. برای بهبود اوضاع میکوشند و اگر با شکست مواجه شوند بدون هیچ مصالحهای صبر می کنند.
شما همیشه از رمان «لحظه» بهعنوان بهترین رمانتان یاد کردهاید. در این اثر آیا میتوانید لحظهای را حس کنید که باید تصمیمی در یک راه یا راه دیگر بگیرید؟
قطعا. همیشه میتوانم زمان فرارسیدن آن لحظه را حس کنم. همچنین میدانم اگر نتوانم رمان جدیدی به سرعت ننویسم آن زمان، زمان پایان من است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............