روان‌درمان‌گری با زمینه‌گرایی پدیدارشناختی | الف


«انسان چگونه می‌تواند خود را بشناسد؟ او چیزی تاریک و نهفته است. می‌گویند خرگوش هفت پوست دارد، ولی انسان می‌توان هفت بار هفتاد پوست بیندازد و هنوز نتواند بگوید این تویی آن‌طور که واقعاً هستی، و دیگر نمود ظاهری محض نیستی. وانگهی، حفر کردن خود به این شیوه و با خشونت و مستقیم در چاه وجود خود پایین رفتن کاری دردناک و پرخطر است. چه آسان انسان می‌تواند با این کار به خود آسیب برساند، طوری که هیچ پزشکی نتواند او را درمان کند.» چنین گفت نیچه.

مغاک جنون» [The abyss of madness] جورج اتوود [George E. Atwood]

این تازه در حالت عادی است. حال تصور کنید که پای معضلات پیچیده‌ی روانی هم به میان آید. در این صورت، شناخت چه پیچیده، چه دشوار، چه بعید می‌نماید! همین دشواری و پیچیدگی خودشناسی از میان لایه‌ها و ابعاد تاریک روان انسان ارزش و اهمیت کتاب «مغاک جنون» [The abyss of madness] را نشان می‌دهد و برجسته می‌کند و آن را از همتایانش بالاتر می‌برد. جرج اتوود [George E. Atwood] نویسنده کتاب هم استاد دانشگاه است و هم روان‌درمان‌گر بالینی. این کتابش نتیجه‌ی یک عمر تدریس و تحقیق به‌علاوه‌ی پنجاه سال تجربه‌ی کار بالینی است؛ تجربه‌ای که عمدتاً با افرادی سروکار داشته که در مغاک جنون سقوط کرده یا بر لبه‌ی پرتگاهش بودند. اما همه‌ی آن تدریس و روان‌درمان‌گری مبتنی‌ست بر دیدگاهی جدید و انقلابی که جرج اتوود آن را «زمینه‌گرایی پدیدارشناختی» می‌نامد، یا بگوییم که این دیدگاه در پرتو آن پژوهش‌ها و تجربه‌ها برآمده است. اما علت طرح این دیدگاه جدید چیست؟

جرج اتوود روان‌شناسی‌های رایج و حتی روان‌کاوی کلاسیک را قبول ندارد. طبیعی است که دیدگاه‌های‌شان را در باب مسائل و مشکلات روانی رد کند. نقد مبنایی او بر کل آن مکاتب این است که همگی گرفتار منظر دکارتی هستند؛ منظری که از نظر اتوود کاملاً اشتباه است. مکاتب روان‌شناسی رایج، از جمله روان‌کاوی فروید، ذهن را امری بسته و مجزا به شمار می‌آورند که مستقل از جهان بیرون و دیگران است. پیامد این دیدگاه برای روان‌شناسی این می‌شود که مشکلات روان‌شناختی صرفاً از درون نشأت می‌گیرند؛ برای نمونه، افسردگی، مالیخولیا و جنون ریشه در اعماق روان خود فرد دارند و به محیط او مربوط نمی‌شوند. حال اگر جنبه‌ی فیزیکالیستی یا بیولوژیکی هم به آن بدهیم به این صورت درمی‌آید که مشکلات یادشده ریشه‌های زیستی-عصبی دارند و ناشی از ژن‌ها، وضعیت سلول‌ها، ترشح هرمون‌ها، آرایش مولکول‌ها و لرزش ناموزون الکترون‌ها هستند. اتوود اظهار تأسف می‌کند که در آینده‌ی ایدئالِ روان‌شناسی، این دیدگاه‌های امروزی مایه‌ی خنده، تعجب یا تأسف روان‌شناسان آتی خواهند بود، از بس که از واقعیت به‌دورند و بی‌فایده و حتی گاهی بسیار مضر. ناکارآمدی روش‌های متعارف روان‌پزشکی به‌قدری چشمگیر است که حتی برخی از روان‌پزشکان ممتاز هم از پس مشکلات روانی خود برنیامده‌اند و گاه دست به خودکشی زده‌اند. نویسنده در این کتاب نه‌فقط از بیماران روانی‌اش می‌گوید، بلکه حکایت‌هایی دست‌اول از برخی همکاران روان‌پزشکش هم تعریف می‌کند که چگونه درهم شکستند.

اتوود تصریح می‌کند که به روان‌شناسی پسادکارتی اعتقاد دارد که بنیانش رد افسانه‌ی ذهن دکارتی است. مبنای روان‌شناسی پسادکارتی اتوود این است که همه‌ی تجربه‌های فرد، از جمله تجربه‌های روانی، و حتی جهان او، در یک محیط شکل می‌گیرند و در بستر ارتباط با دیگران به وجود می‌آیند. برعکسِ روان‌شناسی‌های کلاسیک و روان‌کاوی فرویدی، زمینه‌گرایی پدیدارشناختی اولاً همه‌ی تجربه‌های روانی را زمینه‌مند می‌داند و ثانیاً آن‌ها را پدیدارشناسانه بررسی می‌کند. این دیدگاه برگرفته از بینش‌های چهار فیلسوف برجسته است: کیرکگور، نیچه، ویتگنشتاین و هایدگر. زندگی و اندیشه‌ی این چهار نفر و ربط این دو ساحت در هر کدام، موضوع فصل پایانی کتاب، «جنون و نبوغ فلسفه‌ی پسادکارتی»، است.

نتیجه‌ی در پیش گرفتن زمینه‌گرایی پدیدارشناختی، دگرگونی فهم ما از همه‌ی پدیده‌های روانی است؛ یعنی ساختار روان، خودآگاه، ناخودآگاه، رؤیا، تروما، افسردگی، مالیخولیا، خودکشی، چندقطبی بودن و همه‌ی بیماری‌های روانی معنا و دلالت‌های دیگری پیدا می‌کنند. واضح است که در این صورت، نحوه‌ی مواجهه‌ی ما با آن‌ها و روش درمان‌شان نیز کاملاً متفاوت می‌شود. اساساً یکی از علل موفق نبودن درمان‌های روانی متعارف همین است که بر اساس مدل دکارتی به روان انسان می‌پردازند و زمینه‌مند بودن پدیده‌های ذهنی و مشکلات روانی را نمی‌بینند. برای نمونه، اتوود تصریح می‌کند که «این نظریه‌ی قطعی من درباره‌ی افسردگی است: افسردگی معلول اتفاق‌های افسرده‌کننده‌ی زندگی ما است.» لذا روش درستِ درمانِ مشکلاتِ روانی می‌طلبد که بستر، موقعیت و روابط شخص اصلاح شود. در نتیجه، نیاز به همدلی، شفقت، فهم انسانی، گفتگو، فلسفه و تفسیر وجود دارد. و این نیازی کاملاً حیاتی و ضروری است.

از جمله پیامدهای این دیدگاه پاک کردن مرز قاطع میان جنون و سلامت عقل است. در نتیجه، جنون فهم‌پذیر خواهد شد و سازوکار درونی‌اش روشن. آن‌گاه می‌بینیم جنون در عقل می‌ریزد و عقل از عرصه‌ی جنون غایب نیست. بنابراین حتی اگر فقط دغدغه‌ی عقلانیت داریم، باید جنون را جدی بگیریم. در فهم و شناخت جنون نوعی خودشناسی نهفته است. جنون درس‌های بسیاری برای عقل دارد.

با وجود این‌که با اثری مواجهیم که یک متخصص طراز اول آن را بر اساس دیدگاهی جدید نوشته، اما هم برای خودیاری و رشد شخصی مناسب است و هم برای یاری دیگران. همه‌ی مباحث نیز همراه است با مثال‌های واقعی از ماجراهای افرادی که مشکلات حاد روانی داشتند. و چه ماجراهایی! همگی جالب، شگفت‌انگیز، درس‌آموز و بسیار مفید برای زندگی شخصی خودمان و ارائه به دیگران. این ماجراها حول مشکلاتی می‌گردند همچون اسکیزوفرنی، مالیخولیا، خودکشی، انواع اختلالات مثل دوقطبی، شخصیت مرزی، هویت گسستی، افسردگی، انواع تروما، هذیان و رؤیا. برای نمونه درباره‌ی معضل چندشخصیتی بودن برخی افراد، اتوود می‌نویسد:

«در کنفرانسی با موضوع تروما و گسست روانی که به‌تازگی در آن شرکت کردم، نظر مرا درباره‌ی به‌اصطلاح اختلال چندشخصیتی پرسیدند. من پاسخ دادم که در مورد تعدد شخصیت‌ها "نظری" ندارم: این پدیده‌ای است که گه‌گاه با آن روبه‌رو می‌شویم، همین. پرسشگر مصرانه ادامه داد که برخی در رشته‌ی ما معتقدند این پدیده واقعی و ناشی از تروماهای سنگین کودکی و معمولاً تجاوزهای جنسی است؛ در حالی که برخی دیگر می‌گویند افسانه‌ای است که عده‌ای درمانگر متعصب در کار با بیماران مطیع و تلقین‌پذیر خود خلق کرده‌اند. نظر مرا در خصوص این بحث جویا شدند.

من به هیچ پدیده‌ی "واقعی" در مورد تعدد شخصیت‌ها اعتقاد ندارم، اگر اصلاً بفهمم منظورشان از این کلمه چیست. اما این ایده‌ی بسیار ساده‌انگارانه را نیز باور ندارم که چیزی "تلقین" بشود. هر دو گزینه اشتباه است: اولی، ماهیتِ به‌اصطلاح اختلال چندشخصیتی را منحصراً به بیمار نسبت می‌دهد و دومی، منحصراً به درمان‌گری نافذ. تعدد شخصیت‌ها، با همه‌ی جذابیتش، از تلاقی روان‌کاو و بیمار حاصل می‌شود و هر دو در آن سهمی دارند. این پدیده نه کاملاً واقعی است و نه کاملاً تلقینی. شخصی با سابقه‌ی آسیب‌های ناگفتنی و تحمل‌ناپذیر، ارتباط فزاینده‌ای را با کسی – هر کسی، ولی معمولاً یک روان‌کاو – شکل می‌دهد و بسته به پاسخی که از این ارتباط می‌گیرد، اثر تروما به شکل شخصیت‌هایی به‌ظاهر مستقل شکوفا می‌شود. البته ممکن است چنین پدیده‌ای شکل نگیرد و گذشته‌ی فرد همچنان مسکوت بماند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...