تلفیق خاطرات در جهان داستان | کافه داستان

آدمی از دوره‌ی غارنشینی تا کنون از تصویر و نقاشی گرفته تا زمانی که به قدرت زبان آگاهی یافت درصدد روایت زندگی و تجربیات زیسته‌ی خود بوده و هست. مکالمه‌ها و گفتگوهای روزانه‌ی بیشتر ما شرح وقایع روزانه و تفسیر آنها برای همدیگر است. اما ممکن است شکل و شیوه‌ی نقل آن اتفاق یا روایت معمول از زبان افراد مختلف با توجه به زمان یک رویداد و موقعیت فرد بیانی متفاوت از دیگری باشد. در دوره‌های مختلف خاطره‌نویسی در طیف گسترده‌ای از اقشار مختلف مانند سیاست‌مدار، روزنامه‌نگار، ورزشکار و هنرمند تا افراد عادی رواج داشته ‌است. بسیاری از این افراد خاطرات خود را به کتاب تبدیل کرده‌اند. گاه غیر از شهرت نویسندگان، شرح اتفاقاتی که بر نگارنده گذشته و زندگی پر فراز و نشیب او می‌تواند به یک کتاب خواندنی و پرفروش تبدیل شود.

خاطرات این سه ‌نفر میلاد تشکری

وقتی خاطره‌ها پا به دنیای ادبیات می‌گذارند و در یک ساختار داستانی قرار می‌گیرند و مؤلفه‌هایی همچون پی‌رنگ، گره‌افکنی و گره‌گشایی پرداخت شخصیت‌ها، مکان و زمان، حذف‌کردن حشو و زوائد و تکرارها از خاطره‌ها و مهم‌تر از همه، بهره‌مندی ازقوه‌ی تخیل، آن را تبدیل به یک روایت داستانی خواندنی می‌کند. کتابی به آن خواهیم پرداخت «خاطرات این سه ‌نفر» نوشته‌ی میلاد تشکری است. در این کتاب مخاطب با روایتی مواجه می‌شود که بیشتر بازگویی تجربیات زیسته‌ی شخصیت‌هاست. از این رو روایت خاطره‌ها بر روایت ساختار داستان غالب است. سه شخصیت اصلی سمیه، سهراب و سمیر با نظرگاه اول شخص و فرمی رئال روایت‌گر زندگی خود هستند. روایت‌ این سه تن از دوران کودکی تا جوانی و میان‌سالی آنها را در بر می‌گیرد. زمان داستان سال‌های قبل از انقلاب، دوره‌ی انقلاب، جنگ ایران و عراق و پس از آن را در بر می‌گیرد.

فقر، تبعیض، اختلاف طبقاتی، اعتیاد، عدم توجه پدر و مادر به کودک به سبب مشکلات اقتصادی و جامعه‌ای که نسبت به افراد اجتماع خود مسئولیتی را احساس نمی‌کند، معضلاتی است که در هر سه روایت مطرح می‌شود. بخش نخست توسط یک راوی غیرهمجنس روایت می‌شود. سمیه نوجوانی شانزده‌ساله که در مشهد زندگی می‌کند و با مشکلات ناشی از فقر خانواده و بیماری صرع روبه‌رو است. زلزله‌ای که قبل ‌از انقلاب در مشهد اتفاق می‌افتد او را به تهران می‌کشاند. شخصیت سمیه (راوی اول شخص) اشراف کاملی بر وقایع دارد. این آگاهی گسترده سبب اطناب همراه با تکرار در روایت شده ‌است. مخاطب بیان احساسات راوی را در خط به خط داستان شاهد است. درحالی‌که زن سیاه‌پوش و بیماری صرع راوی و سایه‌هایی که سمیه در کنار خودش حس می‌کند می‌توانست به اندازه‌ی کافی پتانسیل لازم برای بازگویی روایت را در اختیار نویسنده قرار دهد تا به بیان و فرم جدیدی برسد.

سمیه در حالت صرع وارد دنیای کابوس‌واری می‌شود که زمینه‌ی ورود به یک جهان غیرواقعی در داستان است. دنیای کابوس‌واری که با قسمت‌های دیگر فصل سمیه تفاوت قابل توجهی برای خواننده دارد:

دست‌هایم را مشت کردم و از آن آب گوارا گرفتم. تا خوردم، دیدم چیزی که خوردم آب نبوده، خون بود که از زمین می‌جوشید. بقیه خون در دستم را ریختم و فریاد زدم، آن‌قدر بلند فریاد زدم که سیاهی دهانم همه‌جا را گرفت و در سیاهی غوطه‌ور شدم. (صفحه ۱۱۷)

اما نویسنده این دنیای وهم و آکنده از ترسی را که سمیه زمان صرع به آن دچار می‌گردد در قسمت‌هایی از داستان رها کرده ‌که شاید بتوان علت آن را تعدد اتفاقات بی‌شمار، موضوع‌ها و مکان‌های داستان دانست.

روایت دوم مربوط به شخصیت سهراب است. سهراب در فقدان خانواده و از دست دادن پدر و مادرش با خواهرش سمانه تنها و سرگشته می‌ماند. در روایت سمیه و سهراب بسیاری از اتفاقات برای خواننده تکرار شده که نویسنده می‌توانست آنها را حذف کند. اتفاقاتی که بعد از اسارت سهراب در جنگ برایش پیش آمده، رویارویی او با سمیر و تردیدهای قابل تأمل در تصمیم‌گیرهای این شخصیت با پرداخت و تصویرسازی‌های بکر از جنگ و اسارت می‌توانست صحنه‌های داستانی پرکششی برای خوانندگان بسازد.

راوی روایت سوم سمیر است. به نظر نگارنده این فصل بیشتر از دو فصل دیگر به ساختار داستانی نزدیک و از خاطره‌گویی صرف فاصله گرفته ‌است. نویسنده شخصیتی را خلق کرده که برخلاف دو شخصیت دیگر از ویژگی‌های مطلق سیاه و سفید برخوردار نیست. شخصیت خاکستری سمیر باعث همذات‌پنداری خواننده با او می‌شود. سمیر پسری است که از دوران کودکی مورد اذیت و آزار واقع شده‌ است. مادر سمیر زمانی که با مردان دیگر ارتباط دارد پارچه‌ی سیاهی را روی صورت او می‌اندازد. سمیر هم دیگر پارچه‌ی سیاه را از روی صورتش برنمی‌دارد. او به سبب این تعدی و ظلم رواشده توسط مادر و اجتماع نقاب بر چهره می‌زند تا سیاهی‌ها و پلشتی‌های محیط خود را نبیند. وقتی از خانه هم فرار می‌کند از سوی اجتماع مورد تحقیر و آزار قرار می‌گیرد و نقاب سیاه خود را از چهره برنمی‌دارد.

آمدن سمیه به تهران و آشنایی او با دو شخصیت دیگر (سهراب و سمیر) نقطه‌ی عطف زندگی آنهاست. آسیب‌هایی که سمیر از جامعه دیده به تدریج روح و روان او را تخریب و از خشم لبریز می‌کند. او درصدد انتقام از اجتماع و آدم‌های پیرامون خود است. وقتی با شخصیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که آنها را در وضعیت کنونی خود مقصر می‌داند دست به واکنش می‌زند. آشنایی با یکی از گروهک‌های مسلح زمان انقلاب به نام «تالیا» زمینه‌ی این اعمال را برای او فراهم می‌کند و سمیر به اقداماتی خشونت‌آمیز دست می‌زند. نکته‌ی قابل توجه در روایت سمیر استفاده نویسنده از اتفاقات تاریخی در روند اوج و فرود شخصیت اوست. نویسنده حرکت شخصیت خود را با وقوع این اتفاقات پیش برده‌ است. این نکته ویژگی هنری است که نویسنده توانسته از تاریخ کارکرد بگیرد و بستری را هم‌راستا با وجوه شخصیت خود فراهم کند. جهان داستانی شخیت سمیر با این شاخصه‌ها متمایز از دو روایت دیگر است.

نوشتن خاطرات برای سه شخصیت کتاب راهی برای تسکین و رهایی از مشکلات متعدد است. آنها با نوشتن اتفاقات زندگی خود سعی می‌کنند به یک آرامش روحی و ساختن زندگی جدیدی برسند.

نویسنده می‌توانست با حذف بسیاری از خرده‌روایت‌ها داستان را از درجه‌ی خاطره‌گویی صرف به ساختار یک داستان ارتقا بخشد. شاید اگر فقط یکی از شخصیت‌ها برای روایت انتخاب می‌شد یا نوع بیان روایت‌ها، تمایز در لحن و دیالوگ، انتخاب حوادث از دیدگاه هر شخصیت که با دیگری فرق می‌کرد داستان را برای مخاطب خواندنی‌تر می‌کرد. میلاد تشکری قهرمان‌ها را در قامت یک دانای کل همه‌چیزدان (خصوصاً روایت سمیه و سهراب) ظاهر کرده ولی می‌توانست با تأکید به وجوه مختلف شخصیت‌ها یک دنیای جدید و متفاوت از واقعیت برای خوانندگان خود بسازد تا مخاطب با خیل بی‌شمار شخصیت‌هایی که وجوه رفتاری‌شان صرفاً سیاه و سفید مطلق است مواجه نشود.

نکته‌ی دیگری که درباره «خاطرات این سه نفر» ضروری به ‌نظر می‌رسد فقدان عنصر تخیل و عدم بهره از آن توسط نویسنده است که یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های داستان است. درهم تنیدگی دنیای واقعیت و خیال با داستان‌پردازی است که جهان روایت را می‌سازد. تخیل از وقایع تکه‌هایی را گزینش و با فرمی بیان می‌کند که برای خواننده جذابیت داشته‌ باشد. موضوعات داستانی مانند عشق، فقر، نفرت و اختلاف ‌طبقاتی بارها و بارها در ادبیات توسط نویسندگان مختلف خلق شده‌اند، اما شیوه‌ی بیان آنها جهان هر یک را از دیگری متمایز می‌سازد. در پایان کتاب «خاطرات این سه نفر» راوی دیگری به اسم فرهاد که فرزند سمیه و سهراب است وارد داستان می‌شود. با توجه به اینکه نویسنده در صدد است روایت خود را در کتاب بعد ادامه دهد انتخاب راوی‌ای (فرهاد) که مانند پدر و مادرخود دوران کودکی سختی را گذرانده و همچون مادرش دچار بیماری صرع است می‌تواند داستان متفاوتی را در بر داشته باشد. کتابی که می‌تواند ظرفیت و کارکردی متفاوت با کتاب کنونی داشته‌ و خواننده را بیشتر با یک جهان داستانی روبه‌رو کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...