زندهها و مردهها در برزخ | آرمان ملی
نخستین دوره جایزه داستان مازندران با محوریت داستان کوتاه به پایان رسید و برندههای خود را شناخت. در این دوره از مجموع ۶۰ مجموعهداستان منتشرشده، ۱۲ مجموعهداستان به مرحله نهایی راه یافتند که درنهایت سه مجموعهداستان توانستند جایزه کتاب اول تا سوم را از آن خود کنند: کیهان خانجانی با «یحیای زایندهرود»، میترا معینی با «آقای چنار با من ازدواج میکنی؟»، و محمود رضایی با «پشت فرودگاه». داوری این دوره از جایزه را محمدرضا صفدری، آرش آذرپناه، منصور علیمرادی، احمد ابوالفتحی و انوشه منادی بر عهده داشتند. کتاب اول جایزه داستان مازندران درحالی به کیهان خانجانی (۱۳۵۲-رشت) رسید که او طی یک سال اخیر توانسته با هر دو کتابش موفقیتهای چشمگیری به دست بیاورد. «بند محکومین» جایزه احمد محمود را در سال ۹۷ از آن خود کرد و به مرحله نهایی جایزه مهرگان ادب و هفتاقلیم نیز راه یافت و مجموعهداستان «یحیای زایندهرود» هم توانست کتاب اول جایزه داستان مازندران را از آن خود کند. آنچه میخوانید نگاهی است به مجموعهداستان «یحیای زایندهرود» به مناسبت برگزیدهشدن آن در جایزه داستان مازندران.
کتاب «یحیای زایندهرود» شامل هفت داستان کوتاه است؛ هرچند که تعداد اصلی داستانها در ابتدا پانزده تا عنوان شده، ولی به گزارش برخی خبرگزاریها، هشت داستان از این مجموعه غیرقابل چاپ عنوان شده است! درهرصورت، همین تعداد باقیمانده از داستانها نیز غنیمتی است؛ چنانچه توانست در نخستین دوره جایزه داستان مازندران، کتاب اول را به خود اختصاص دهد. نکته مهمی که در مورد این مجموعه وجود دارد، این است که هر یک از داستانهای این مجموعه را درعین استقلال در قصه، فرم و ساختار باید ادامهای برای داستان بعدی نیز درنظر گرفت. این روند نهتنها در مفهوم بلکه در سیر زمانی داستانها نیز صادق است؛ بنابراین ترتیب چیدمان داستانها، نهتنها اتفاقی نیستند، بلکه کاملا مهندسیشده و با تفکر عمیق نویسنده نسبت به ماهیت داستانها شکل گرفته است.
در داستان اول یعنی «روضهالشهدا» نویسنده با تغییر زاویه دید میان راوی کودک و دانای کل و همچنین پل کلامی «...که ناگاه شب شد»، دست به یک بازی زمانی موازی میزند. از دیگر تفاوتهای این دو بازه زمانی، باغ خوفناکی است که قرار است تبدیل به پارک شود. بنابراین در بازههای زمانی اول از لفظ «باغ» استفاده میشود و در بازههای زمانی دوم، برای همان مکان از لفظ «پارک» استفاده میشود. این تغییر لفظ (درمورد یک واحد مکنی) همچنین در محتوا به مخاطب کمک میکند تا متوجه تحقق آرزوی بچههای محله برای تبدیل باغ به پارکی برای بازی بشود. گرچه همانطور که در قصه از طرف بزرگترها حدس زده میشود، این آبادانی ظاهری اینقدر دیر اتفاق میافتد که دیگر از سن بازی بچهها گذشته! و سرانجام پارک نه جایی برای بازی، که گوری میشود برای بچههای دیروز! در این داستان ما نه با زندگی یک شخص، بلکه با سرگذشت زندگی سه نفری همراهیم که هرکدام نماینده بخشی از جامعه زمان خود هستند. به لحاظ زمان تقویمی هم، اتفاقی که در پارک رخ میدهد، ارجاعی است به دههای در سی سال گذشته که شاید تا امروز کمتر به آن پرداخته شده باشد. همچنین نام این داستان بخشی از بار معنایی را به دوش میکشد که تاثیر بهسزایی در فهم محتوایی داستان دارد.
در داستان دوم یعنی «پونه» با جزییات بیشتری از سرنوشت «دانشجو» یا بهطور اختصاصیتر «دختر دانشجو» در داستانهای کیهان خانجانی آشنا میشویم. گویا که دورنمای داستان اول، حالا نزدیکتر میشود. این داستان، با راوی دانای کلی روایت میشود که وابسته به زاویه دید مادر است. درواقع نویسنده با این انتخاب هوشمندانه دو هدف را دنبال کرده. اول اینکه با انتخابنکردن مادر بهعنوان راوی، داستان را از ورطه زیادهگوییهای احساسی رهانده و به آن شکل مرثیهسرایی نداده است. دوم اینکه با دخیلکردن زاویهدید مادر در روایت، تاثیر حسی لازم را به داستان و متعاقب آن به خواننده القا کرده است.
داستان بعدی، «روشنای یلداشبان» است که ظاهرا در ژانر فانتزی نوشته شده، منتها این انتخاب بهدلیل تنوع ژانر یا ویژگیهای زیباییشناختی آن نیست، بلکه انتخابی است به شدت در خدمت معنای تلویحی داستان. زبان خاص نویسنده نیز در این داستان بیش از داستانهای دیگر نمود پیدا کرده و سبک روایت توصیف و صحنهها به انحصار نویسنده درآمده است. «روشنای یلداشبان» بهعنوان یک داستان مستقل، نسبت به سرنوشت شخصیتهای غایبش تعلیق نیز ایجاد میکند. ولی با توجه به پیشزمینهای که داستانهای قبلی در ذهن مخاطب ایجاد کرده و سرنوشتهای مشابه در داستانهای قبلی، این تعلیق پررنگ از کار درنمیآید. گرچه با تمهید ساختار اپیزودیک بههمریخته از سوی نویسنده، خواننده بهنوعی غافلگیری و مکاشفه در ذات داستان میرسد.
در داستان «قصه بهسر نمیرسد» راوی شاهدی داستان را روایت میکند که در جای درست و منطقی نسبت به ماجرا ایستاده است. این داستان یک زمینه با ماجرایی عاشقانه دارد. عشقی که بهظاهر با بیوفایی دختری کُرد به نام ژینا نافرجام میماند. در این داستان برای پیبردن به اصل ماجرا باید گفتار و رفتار شخصیتها را مثل تکههای یک پازل کنار هم چید. گفتههای مادر، خاطرات راوی (که در آن زمان کودک بوده) و سکوت جانبدارانه و شکبرانگیز پدر همه و همه ضدونقیضهایی هستند که میتوان از خلال آن، حقیقت را درمورد سرنوشت ژینا حدس زد. و متعاقب آن به پسزمینه اجتماعی-سیاسی داستان رسید.
داستان «پلنگ مهتابی تاریک» را شاید بتوان به نوعی سرگذشت راوی داستان اول یعنی «روضهالشهدا» دانست. گرچه داستان بدون وابستگی به کلیت مجموعه هم بهطور مستقل روی پای خود ایستاده. در این داستان، همچنان که از نام آن و پاراگراف اول میشود نتیجه گرفت، سرگذشت کسی را میخوانیم که تاوان قرارنگرفتن در مکان و زمان نادرست را میدهد.
در داستان «به استناد پاسگاه» کل ماجرا در پاسگاه اتفاق میافتد و نویسنده از پتانسیل این دگرجا برای فضاسازی داستانش بهخوبی بهره برده است. از طرفی پاسگاه را میشود استعارهای از کلیت جامعه درنظر گرفت و حاضران در آن را اقشار مختلف آدمهای جامعه دانست. بههمین دلیل است که در این داستان به جای قصه فردی، با قصه جمعی افراد حاضر در پاسگاه مواجهیم. تقویم زمانی ماجرا هم با شیوه مخصوص نویسنده، بهطور غیرمستقیم بیان میشود. با توجه به اخبار رادیویی که در داستان آمده، تلفن همراه راوی یا اشاره پیرزنی که در جستوجوی نوهاش آمده، به دخیلی که به دست نوه دانشجویش است، متوجه زمان ماجرا میشویم و نیز پی میبریم نسبت به داستان اول به زمان حال نزدیکتر شدهایم و ماجرا مربوط به یک دهه قبل است.
و اما «یحیای زایندهرود»؛ داستانی که نام کتاب نیز از آن گرفته شده و در بدو امر ناخودآگاه را سمت یحیای تعمیددهنده میبرد. از واگویههای شخصیت مرد، متوجه میشویم که او و همسرش صاحب فرزند نمیشوند تا زمانیکه بالاخره، نطفهای جان میگیرد و کمی زودتر از موعد بهدنیا میآید. نام این نوزاد را «یحیا» میگذارند. تا اینجا، ماجرا بیشباهت به داستان زکریای نبی و تولد یحیا نیست. اما این یحیا بیش از یک روز زنده نمیماند! گویا که با مرگش به نام یحیا طعنه میزند؛ چراکه این نام، مفاهیمی چون زندگی و نجاتبخشی را دربردارد. و زایندهرودی که پدر، یحیای مرده را به دیدن آن میبرد هم میتواند به نوعی طعنه و اشارتی به رود اُردن باشد و هم به تمسخرگرفتن مفهوم زایندگی و جاریبودن. نام و محتوای متناقض این داستان شاید بیشباهت به نام داستان «سنگر و قمقمههای خالی» از بهرام صادقی نباشد. از لحاظ محتوا هم در داستان بهرام صادقی با مرگ نوزادها مواجهیم و اعتراف پدرها در هردو داستان به اینکه، درصورت زندهماندن هم سرنوشت خوبی در انتظار فرزندانشان نبود. سرنوشتی که نویسنده «یحیای زایندهرود» در داستانهای پیشتر از آن گفته و در این داستان به آن اشاره میکند.
در یک نگاه کلی، خوب است به جغرافیای داستانهای خانجانی نیز توجه کنیم. داستانهای این مجموعه، اغلب در رشت اتفاق میافتد. پرسشی که پیش میآید این است که آیا نویسنده قصد نوشتن داستان اقلیمی داشته؟ باید گفت، مولفههای محتوایی و تاریخ اجتماعی-سیاسی داستانها اینقدر پررنگ هستند که هدف نویسنده را به فراتر از معرفی جغرافیای فرهنگی میبرد. و بهنظر میرسد انتخاب رشت یا اصفهان بهعنوان «شهرداستانی» برای روایت ماجراها در بستر این شهرها صورت گرفته. آن هم بهدلیل تجربه زیستی و آشنایی که نویسنده با این شهرها دارد.
بهعنوان نکته پایانی باید به مهارت نویسنده در نشاندادن به جای بیان مستقیم اشاره کرد. همچنان که در کل کتاب حرفی از گلوله و تفنگ نمیزند، اما با نشاندادن تن سوراخسوراخ شخصیتها و خون دلمهبستهشان آن را نشان میدهد. یا تنها اشارتی با بار معنایی سنگین، به سایهای که روی نقشه افتاده (در داستان «به استناد پاسگاه»)، بهجای سطرها توضیحدادن. در داستان «قصه بهسر نمیرسد» نیز بهجای اشاره به گرایش و عضویت ژینا، با نشاندادن و توصیف لباسهایش این گره برای خواننده باز میشود. زمانهای تقویمی در تمام داستانها نیز (همانطور که پیشتر گفته شد) با فضاسازی و اشارههای غیرمستقیم بیان میشوند. این ویژگی علاوه بر اینکه لذت مکاشفه را برای خواننده بههمراه دارد، این حقیقت را هم بیان میکند که نویسنده در سبک داستانگویی خود، مخاطبش را هوشمند میبیند.