ژورنال مگ | اعتماد


برخلاف آنچه طرح جلد و عنوان جدیدترین اثر خانم یوکو اوگاوا [Yōko Ogawa] با نام «انتقام: یازده داستان سیاه» [Revenge: Eleven Dark Tales] به ذهن متبادر می‌کند، داستان‌های این مجموعه قصه‌های ترسناک نیستند. در عوض می‌توان این 11 داستان به‌هم‌پیوسته را داستان‌های سیاه نامید زیرا این داستان‌ها در درجه نخست به اموری می‌پردازند که غالبا مخفی و در تاریکی نگه داشته می‌شوند. اموری همچون اندوه، تراژدی، میل به صدمه زدن به دیگران، مرگ، بیماری روحی، بیگانگی، وسواس، شکست و خسران. اوگاوا این اسرار مگو را به روشنایی روز می‌آورد و به کندوکاو خصوصی‌ترین هراس‌ها و امیال شخصیت‌های داستان‌های خود می‌پردازد. روایات جذاب اوگاوا دارای پیچش‌هایی غیرقابل‌پیش‌بینی و غریب هستند و نثر او نثری آرام است که با وجود عدم استفاده‌ نویسنده از آرایه‌های کلامی، نثری قدرتمند است.

یوکو اوگاوا [Yōko Ogawa] انتقام: یازده داستان سیاه» [Revenge: Eleven Dark Tales]

داستان اول بدین‌ترتیب آغاز می‌شود: یکشنبه‌ زیبایی بود. در آسمان صاف، گنبدی از نور آفتاب گسترده بود. نسیمی ملایم برگ‌های درختان میدان شهر را می‌لرزاند. انگار همه‌چیز با تلالوی نوری ضعیف می‌درخشید: سقف دکه‌ بستنی‌فروشی، شیر آب‌خوری کنار فواره، چشمان گربه‌ای ولگرد و حتی پایین برج ساعت که پوشیده از فضله کبوتر بود... می‌شد تمام روز را همان جا ایستاد و به این صحنه‌ها چشم دوخت. بعدازظهری محو در آفتاب و آرامش. در این صحنه‌ها کوچک‌ترین خطا یا مشکلی دیده نمی‌شد.

از این پس و در طول داستان‌های بعدی، اوگاوا به بیرون کشیدن نقایص و زشتی‌هایی که در زیر لایه‌ای از امور عادی زندگی جریان دارند، می‌پردازد. نویسنده توجه خواننده را به سوی جزییاتی که در حالت عادی به آنها توجه نمی‌شود، منعطف می‌کند و اندوه و خشم و خشونتی را که مخفیانه پیرامون امور عادی زندگی وجود دارد، نشان می‌دهد. مادری که سال‌ها پس از مرگ پسرش بر اثر خفگی در یک یخچال خراب، هنوز هر سال برای روز تولد او کیک توت‌فرنگی می‌خرد. دو خواهر مسن که موزه‌ای برای نمایش آلات شکنجه قدیمی تاسیس کرده‌اند. زنی که همسرش به او خیانت کرده و اتفاقی در لحظات آخر عمر یک ببر بنگال بر سر حیوان حاضر می‌شود و با نوازش حیوانی که آخرین نفس‌هایش را می‌کشد، خود آرامش می‌یابد.

به نظر نگارنده بهترین داستان این مجموعه «بانو جِی پیر» است که در آن خانمی نویسنده رفتارهای عجیب بانوی سالخورده صاحبخانه‌اش را، که شوهرش چند وقت پیش ناپدید شده است، زیرنظر می‌گیرد. دیری نمی‌گذرد که در باغچه بانو جی پیر هویج‌هایی به شکل دست انسان رشد می‌کند. داستان حرکتی ظریف و ماهرانه روی مرز میان ماوراءالطبیعه و امور غریب است. در پس‌زمینه این داستان غمبار باغی است که برگ‌های درختان کیوی‌اش مدام خش‌خش می‌کند. باغی که از نظر مکانی با قصرهای ترسناک گوتیکی رقابت می‌کند: «کیوی‌های باغ چنان رشد می‌کردند و بزرگ می‌شدند که شب‌های مهتابی که باد می‌وزید، سروصدای خوردن کیوی‌ها به برگ‌ها بلند می‌شد، چنان ‌که انگار دسته‌ای خفاش به رنگ سبز تیره در باغ پرواز می‌کردند.» ضرباهنگ داستان بسیار هنرمندانه است؛ ضرباهنگی هراس‌انگیز در جای‌جای داستان. و بانو جی شخصیتی شیطانی است که گویی از این ضرباهنگ لذت می‌برد.

داستان برجسته دیگر این مجموعه «کیفی برای قلب» نام دارد. داستان مرد کیف‌دوزی که سفارش دوختن یک کیف برای قلب خواننده یک سالن تفریحات را می‌گیرد. قلب زن خواننده بیرون بدنش رشد کرده است. روایت این داستان نفسگیر است و توصیف قلب به زیبایی و مهارت انجام شده است: «شبیه یک عنکبوت بود یا شبیه یکی از این کارهای هنری مدرن. یا شاید بشود گفت بیشتر شبیه جنینی بود که تازه داشت رشد می‌کرد.» از میان راویان متعدد این مجموعه صدای این کیف دوز وسواسی جالب‌ترین و به‌یاد‌ماندنی‌ترین صداست. کیف‌دوز در جایی می‌گوید: «وقتی آدم تنها زندگی می‌کند، مثل من که سال‌هاست تنها هستم، زندگی روزمره‌اش مدام ساده و ساده‌تر می‌شود.» اما پیش از اینکه خواننده فرصت تاسف خوردن برای این شخصیت منزوی را پیدا کند راوی اطمینان می‌دهد که عشق او به کارش از جنسی متفاوت است. کیف‌دوز چنین توضیح می‌دهد: «ممکن است با خودتان فکر کنید خب کیف صرفا یک شی است که چیزهایی داخلش می‌گذارند و البته کاملا حق با شماست؛ اما همین موضوع هم هست که باعث می‌شود کیف‌ها مصنوعاتی خارق‌العاده بشوند. یک کیف به خودی خود نه هدفی دارد و نه آرزویی؛ اما هر وسیله یا هر چیزی را که ما بخواهیم، با آغوش باز می‌پذیرد... به اعتقاد من نماد صبوری است، نشانه درک عمیق است.» کیف‌دوز مسحور قلب زن خواننده می‌شود و کیفی می‌شود که قرار است برای او بدوزد. راوی تا آنجا پیش می‌رود تا به نتیجه‌ای ناگزیر که در نوع خود زننده هم هست، برسد.

داستان‌های این مجموعه با خط‌های (روایی) گیج‌کننده و سرگردان به یکدیگر مرتبط هستند. آرایشگر دل‌شکسته‌ داستان «به موزه‌ شکنجه خوش آمدید» همستر مرده‌‌ شخصیت کیف‌دوز در داستان «کیفی برای قلب» را پیدا می‌کند. در «آب‌میوه» دختر نوجوانی که با بیماری مادرش دست‌وپنجه نرم می‌کند، ساختمان اداره پستی را پیدا می‌کند که پر از کیوی است؛ کیوی‌هایی که صاحب‌خانه بدشگون داستان «بانو جی پیر» در آن ساختمان انبار کرده است. همین دختر نوجوان در داستان اول نقش کوچکی را ایفا می‌کند. او چند سالی بزرگ‌تر شده و در آشپزخانه نانوایی ایستاده و گریه می‌کند. پیگیری جزییات نقاط متقاطع بافت داستان‌ها بسیار لذت‌بخش است اما جزییات مشترک، حس یکپارچگی را القا نمی‌کند. در عوض خط سیر اتفاقی در داستان شخصیت‌هایی که یکی پس از دیگری می‌آیند وجود دارد که همین موضوع تاکیدی بر میزان افسارگسیختگی و ناشناخته بودن شخصیت‌هاست.

شخصیت‌های مقیم این مجموعه داستان، بیگانه‌ها هستند. آنها تنها و غریب هستند و اغلب احساسات و آرزوهای خود را پنهان می‌کنند. اما در هر کدام از داستان‌ها، شخصیت‌ها لحظات دلسردکننده‌ای از ارتباط با دیگران و راست‌گویی‌شان تجربه می‌کنند. رمان‌نویسی که جاگرفتن در نقش همسر و مادر برایش دشوار است برای همیشه با پسرخوانده‌اش خداحافظی می‌کند: «تو خیلی پسر خوبی بودی. امیدوارم من هم مثل تو خوب بوده باشم.» وقتی از نگهبان موزه شکنجه می‌پرسند تا به حال شده دلش بخواهد از ابزارهای موزه استفاده کند، نگهبان با اکراه می‌گوید: «راستش من چیزی را اینجا به نمایش نمی‌گذارم مگر اینکه خودم دوست داشته باشم از آن استفاده کنم.»

گرچه مقایسه این اثر با آثار نویسنده‌های متفاوتی همچون «ادگار آلن پو»، «هاروکی موراکامی»، «شیرلی جکسون» و «گابریل گارسیا مارکز» شیرین و وسوسه‌انگیز است اما شیوه روایی «اوگاوا» منحصر به فرد است. داستان‌های «انتقام» را بهتر است با کابوس‌های عجیب‌وغریبی که دنیای آشنای ما را درهم می‌ریزد، مقایسه کرد. مطمئنا این مجموعه داستان جذاب و مبتکرانه تاثیر کابوس وحشتناک را روی خواننده می‌گذارد؛ مجموعه داستان «انتقام: یازده داستان سیاه» خواننده را هیپنوتیزم، نامطمئن و وحشت‌زده بر جای میخکوب می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...