آرمانشهری که محقق شد | هم‌میهن


فرانسیس بیکن [Francis Bacon] (1621ـ 1561)، را اغلب با عناوینی چون فیلسوف، سیاستمدار، حقوقدان و دانشمند معرفی می‌کنند. در اهمیت نقش او در تاریخ بشر اما بیش از هر چیز باید به تاثیری اشاره کرد که او در ارجحیت‌بخشی به روش علمی اختیار کرد و بدین‌ترتیب نه فقط طومار عصری از فلسفه‌بافی‌های قرون وسطایی را در هم پیچید، بلکه چشم‌اندازی از جهانی جدید که در آن علم به‌ویژه علم تجربی (science) سرآمد همه معرفت‌ها قلمداد شود،‌ پیش روی آورد که تاریخ دنیای مدرن را می‌توان تاریخ تحقق آن دانست.

آتلانتیس نو» [New Atlantis and The Great Instauration]

از این منظر او را باید یکی از بانیان اصلی یکی از چهار تحول عمده‌ای به‌شمار آورد که طبق رأی هربرت شندلباخ، فیلسوف معاصر آلمانی و نویسنده کتاب «تاریخ و تبیین مفهوم خرد» در تاریخ خرد از جهان باستان تا عصر مدرن صورت پذیرفته است. شندلباخ این چهار تحول را که با نقد خرد نظرورز (ابژکتیو) و در پاسخ به برخی بن‌بست‌های پدیدآمده، شروع شده است، نقاط عطف تحول اندیشه بشری می‌شمارد و آنها را چنین شرح می‌دهد:

1ـ بن‌بست عملی (نقد ارسطو بر نظریه مثل افلاطونی و پیامدهای آن در حوزه سیاست نظیر وحدت بی‌واسطه نظر و عمل)، 2ـ بن‌بست دینی (تنش میان فلسفه و مسیحیت و راه‌های متفاوت نسبت‌یابی این دو مقوله نزد پولس رسول، آگوستین قدیس، توماس آکویناس و... که به مخالفت برخی چون مارتین لوتر با الاهیات فلسفی امثال اراسموس منجر شد)، 3ـ بن‌بست فنی (نقد فرانسیس بیکن بر انگاره‌های یونان باستان مبنی بر ارجحیت‌بخشی به نظریه و تلاش برای تبدیل دانش به قدرت تغییر مناسبات انسان، طبیعت و سلطه اولی بر دومی) و 4ـ بن‌بست معرفتی (بی‌اعتباری خرد ابژکتیو در اشکال لوگوس‌محورانه یونانی و الاهیات مسیحی، طرد فهم غایت‌مندانه طبیعت و آفرینش و جایگزینی خرد سوبژکتیو مبنی بر منافع و مصالح فردی و جمعی به‌جای خرد ابژکتیو غایت‌گرایانه).

بیکن در ادامه ماکیاوللی
با این مقدمه می‌توان گفت، یکی از آن اندیشمندانی که از پس قرون وسطی کوشید تا نگاه متفکران را به ابعاد واقعی‌تر و عینی‌تر حیات طبیعی انسان متوجه کند، بیکن است. او البته در این مسیر تنها نبود و همان‌طور که خود نیز اذعان داشت، به فضل تقدم کسی چون ماکیاوللی ـ سیاست‌شناس ایتالیایی ـ در این راه قدم گذاشت: «ما بیشتر مدیون ماکیاوللی و کسانی هستیم که می‌نویسند انسان چه می‌کند، نه اینکه چه باید بکند.»

سخن صریح است و بی‌نیاز از تفسیر زیاده. بیکن، ماکیاوللی و در کنار آنها هابز و دکارت بر آن بودند که به‌جای صرف زمان بر سر مباحث بی‌پایان و مسئله‌نماهای متافیزیکی که هدف‌شان تجویز آنچه آدمیان باید انجام بدهند بود، به آنچه آدمیان در عمل مرتکب می‌شدند، بپردازند و بدین‌ترتیب بتوانند علل رفتار بشری را دریابند و به ما از قوانین حاکم بر کنش آدمی و منطق مسلط بر سلسله مناسبات سخن بگویند. این به‌خصوص نزد ماکیاوللی و هابز اهمیتی بنیادین داشت؛ زیرا آنان بیش از علم تجربی، دغدغه‌مند بازی‌های میدان سیاست بودند.

بیکن اما اولویت را به علم می‌داد و بر همین مبنا در پی آن بود که با روش علمی بتواند رازهای سر به‌ مهر طبیعت را یک‌به‌یک بازگشاید و از معبر «سروری انسان بر طبیعت» و کشف علل و قواعد حاکم بر آن، بر آدمی رمز حیات برتر را آشکار کند. به گمان او، اگر عملکردهای پنهان طبیعت بر آدمیان مکشوف شود و به تعبیری علم جدید تأسیس شود، آنگاه دور نیست روزی که فارغ از اباطیل متافیزیک فلسفی، بشر بتواند به آرزوهایی دور و دراز دست یابد؛ حتی به غلبه بر مرگ و فسادِ جسم، نظر داشته باشد. از نظر بیکن، این «شریف‌ترین کار» فلسفه طبیعی می‌توانست باشد.

بیکن تناقض‌گویی می‌کند؟
در آنچه از بیکن شرح داده شد، البته چه‌بسا برای خواننده ناآشنا با متون بیکن این پرسش پیش آید که سخنان او دچار تناقضی حل‌ناشدنی است. او از سویی، آرمان‌گرایی‌ها و انتزاع‌اندیشی‌های شایع در تفکر متافیزیکی را پس می‌زند و ما را به واقع‌نگری، تجربه‌گرایی و استقرامحوری دعوت می‌کند و گویی در ادامه تلاش سقراط می‌کوشد فلسفه را از آسمان به زمین آورد، اما از سوی دیگر، خود آرمانشهری را پیش‌بینی (شاید هم پیشگویی) می‌کند که در آن می‌توان به حیات جاودان دست یافت. ازقضا چه‌بسا وقتی این داده نیز در کنار این سوال به یاد آورده شود که «آتلانتیس نو» [New Atlantis and The Great Instauration] که سالی پس از مرگ بیکن منتشر شد، کتابی در ژانر اتوپیاست، این ظن زورمند شود که بیکن متناقض‌گوست. چنین اما نیست و این را می‌توان با خوانش «آتلانتیس نو» در بستر کلی اندیشه و آثار بیکن دریافت.

او در این اثر کوتاه از حضور اضطراری و پناهندگی جمعی از مردان اروپایی در جزیره‌ای خوش و خرم، آباد و آزاد، مرفه و ‌کمال‌یافته به‌نام بن‌سالم (به‌معنای فرزندان صلح، سلامت و کمال) سخن به میان آورد که در آن «شریف‌ترین بنیادی... که تاکنون بر کره خاکی بوده»، بنیان نهاده شده است؛ نهادی به‌نام «خانه سلیمان» که «وقف مطالعه افعال و مخلوقات خداوند شده است» و به بیانی امروزی، نهاد علمی‌ای است که هدفش چیرگی بشر بر طبیعت است و فعالیت آن ثمراتی نیکو برای انسان در پی خواهد داشت.

در چنین نهادی «تاجران نور» کتب، چکیده‌ها و الگوهایی از تجارب نقاط دیگر عالم را فراهم می‌کنند، «اهل راز» در پی گردآوری تجارب مربوط به فناوری‌های مکانیکی و علوم آزادند، «کاوندگان» به صلاحدید خود تجاربی جدید را می‌آزمایند، «مولفین» تجارب چهار دسته پیش را در عناوین و جداولی قرار می‌دهند تا بدین‌طریق بهتر بتوانند احکامی از آنها استنتاج شود، «خیرین یا اهل نبوغ» می‌کوشند از ماحصل تلاش‌های همکاران‌شان چیزهایی سودمند و کاربردی برای زندگی انسان به دست آورند، «مصابیح» (Lamps) آزمایش‌های نوینی را طراحی می‌کنند، «تلقیح‌گران» همین آزمایش‌های جدید را به اجرا درمی‌آورند و گزارش می‌دهند و «مفسران طبیعت» کشفیات پیشین را به‌وسیله تجارب به دست آمده به‌صورت مشاهدات، احکام و تعاریف در می‌آورند. در کنار همه این گروه‌های علمی، مبتدیان و کارآموزان حضور دارند.

آنچه بیکن را در اینجا از اتوپیانویسی رایج متمایز می‌کند، اما این است که جامعه آرمانی بیکن، جامعه‌ای است مطلوب و در عین حال ممکن؛ کمااینکه امروز همانطور که مترجم «آتلانتیس نو» بدان اشاره کرده است، «دانشمندان بر صدر نشسته و قدر می‌بینند؛ تکنولوژی و علم طبیعت را در مشت دارند و حتی در مقامی هستند که می‌توانند طبیعت آدمی را نیز تغییر دهند.» با این تفاسیر بیراه نیست که بنویسیم اتوپیای بیکن در عمل محقق شده است؛ جهانی که «دانش» در آن فرمان نهایی را صادر می‌کند و به تعبیری که ساکنان جزیره بن‌سالم می‌گفتند «شناخت علل و حرکات مرموز اشیاء و بسط حدود سیادت و قدرت بشر» به رسالت اعظم بدل می‌شود.

«آتلانتیس نو» با ترجمه صادق صفارزاده منتشر شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...