بی‌مهری و خیانت مادر به پدر، خانواده را دچار تشنج می‌کند. موجب می‌شود آلیسا نفرت عمیقی از عشق زمینی پیدا کند. آلیسا برای رفع این عقده به عشق آسمانی پناه می‌برد و نافرجامی برای خود و ژروم و ژولیت به بار می‌آورد... بکوشید از در تنگ داخل شوید. دری که به تباهی منتهی می‌شود، فراخ و راه آن گسترده است زیرا دری که به حیات منتهی می‌شود، تنگ است. برای ژروم این در همان در اتاق آلیسا است


ما هیچ ما نگاه | اعتماد


یک: میلان کوندرا (1386، ص 256) در اثر معروف خود بین رمان نویس و «نثرنویس» تفاوت قائل می‌شود: «رمان‌نویس محصور رای و آوای خود نیست بلکه محصور فرمی است که دنبال می‌کند و تنها فرم‌هایی که به خواست‌های رویایش پاسخ می‌دهند، جزیی از آثار اویند.» اما نویسنده یا نثرنویس برخلاف او «ایده‌هایی تقلید ناپذیر دارد. او می‌تواند هر فرمی (از جمله رمان) را به کار می‌گیرد (همان، ص255). در واقع اندیشه به جای فرم امضای هر نویسنده است. اگر سروانتس، فیلدینگ، فالکنر و کالوینو از رمان‌نویسان معروف تاریخ رمان به حساب می‌آیند، گوته، کامو، سارتر و ژید از جمله نویسندگان معروف جهانند که از فرم رمان برای بیان اندیشه‌های‌شان استفاده کرده‌اند. پس در این یادداشت رمان «در تنگ» را بیشتر از جنبه فکری بررسی می‌کنیم تا جنبه فرمی آن.

در تنگ آندره ژید

دو: رمان «در تنگ» در هشت فصل نوشته شده است. این رمان برای اولین ‌بار در سال 1909 انتشار یافت. دو ترجمه فارسی از آن موجود است. اولین ترجمه به سال 1327 به وسیله عبدالله توکل و رضا سیدحسینی صورت گرفته است. و دیگری به وسیله زهره مستی به سال 1395 توسط انتشارات نوید ظهور. با وجود این هیچ نقدی از این رمان به فارسی نوشته نشده است و شاید من ندیده‌ام این امر انگیزه مرا در نوشتن این یادداشت بیشتر بال و پر داده است.

در این رمان می‌خوانیم که پسری دوست‌داشتنی به نام ژروم عاشق آلیسا، دختر دایی خود می‌شود. این عشق نامیرا از همان 11 -10 سالگی تلویحا بین این دو شکل می‌گیرد. اما با وجود این، آلیسا در واکنش به بی‌وفایی‌های مادر خود و تحت تعابیر مذهبی غلط رفته رفته واپس‌زنی عشقی زمینی را در خود بسط می‌دهد. او از بحث‌های روشنفکرانه ژروم لذت می‌برد، او را دوست می‌دارد، اما نمی‌تواند به ازدواج با او تن بدهد. ژروم به خاطر عشقی که به آلیسا دارد از عشق راستین ژولیت، خواهر آلیسا، عاجز می‌ماند. ژولیت به ازدواجی ناخواسته با آقای ادوارد تسیرتن می‌دهد و خود را فدای عشق خواهر خود و ژروم می‌کند. عشق نافرجام آنها هم خودشان را تباه می‌کند هم ژولیت را. با وجود گذر سال‌ها و داشتن چند فرزند، در پایان رمان ژولیت از ژروم می‌پرسد: «فکر می‌کنی که می‌توان عشقی نومیدانه را مدت‌ها در قلب نگه داشت؟»، «آری ژولیت» (ژید، 1395، ص 158). سپس ژولیت دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد و می‌گرید. آری، زخم عشقی نافرجام از زخم مرگ خواهر در گوشه یک آسایشگاه عمیق‌تر است.

سه: چرا آلیسا و ژروم نمی‌توانند با یکدیگر ازدواج کنند؟ تمام شرایط یک ازدواج موفق از عشق به یکدیگر گرفته تا نظر اطرافیان و شرایط مادی مهیاست. پس مانع چیست؟

بسیاری این رمان را طبق اندیشه‌های فروید تفسیر می‌کنند. (سیمیون، 2000، صص6-234). فروید در سال 1909 در اوج شهرت به سر می‌برد. شکی نیست که بسیاری از نویسندگان از جمه ژید تحت نفوذ او بوده‌اند. ژید هم در این بین مستثنا نیست. در رمان می‌بینیم که لوسیون بکون، مادر آلیسا مزاج ناخوشی دارد و با ستوان جوانی رابطه برقرار می‌کند. بی‌مهری و خیانت مادر به پدر، خانواده را دچار تشنج می‌کند. موجب می‌شود آلیسا نفرت عمیقی از عشق زمینی پیدا کند. آلیسا برای رفع این عقده به عشق آسمانی پناه می‌برد و نافرجامی برای خود و ژروم و ژولیت به بار می‌آورد. به گمان من همه این گونه تاویل‌ها درستند، اما بیشتر در مورد فرویدند تا ژید. ما می‌خواهیم بیشتر از منظر ژید «در تنگ» را بنگریم.

ژید در مائده‌های زمینی می‌نویسد: «ای کاش «اهمیت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه می‌کنی.» (ژید، 1385، ص 19). سپهری که تفکرات مشابهی دارد نام آخرین دفتر اشعار خود را «ما هیچ، ما نگاه» برگزیده است. در واقع رویدادهای زندگی به خودی خود معنایی ندارند بلکه نگاه ما است که به آنها معنا می‌دهند. گاهی تلاقی دو نگاه متفاوت تباهی می‌آفریند. بیشتر صفحات این رمان را نامه‌نگاری‌های ژروم و آلیسا پر می‌کنند. در بیشتر فصل آخر نیز یادداشت‌های آلیسا آورده می‌شود. این نوع ساختار نامه‌نگارانه موجب می‌شود ما با دنیای درونی شخصیت‌ها و نوع نگاه‌شان بیشتر آشنا شویم. در جایی از رمان ژروم و آلیسا به موعظه‌های کشیش «واتیر» گوش می‌دهند: «بکوشید از در تنگ داخل شوید. دری که به تباهی منتهی می‌شود، فراخ و راه آن گسترده است زیرا دری که به حیات منتهی می‌شود، تنگ است» (ژید، 1395، ص 21). برای ژروم این در همان در اتاق آلیسا است. به گمانش تنها آلیسا می‌تواند ژروم را به خدا برساند. اما برای آلیسا عشق برتر (خدا) نمی‌تواند با عشق زمینی جمع شود.

در تنگ آندره ژید

وقتی ژروم می‌گوید: «تو باید راه رسیدن به خدا را نشان دهی» (همان، ص 29). آلیسا این سخنان را شایسته نمی‌داند: « انگشت را بر لبانش گذاشت و با جدیت گفت: «نخست ملکوت خدا و حقانیت را جست‌ و جو کن» (همان، 30). آلیسا از هر ترفندی استفاده می‌کند تا برخلاف میلش از نگاه گرم ژروم به دور بماند. او تصور می‌کند اگر ژروم پیش او بماند پلیدی عشق زمینی و جنسی موجب می‌شود که حتی به عنوان عشقی برادرانه نیز نتواند به او فکر کند. «در واقع بهتر است هنوز یکدیگر را نبینیم؛ باور کن اگر پیشم بودی، دیگر درباره‌ات فکر نمی‌کردم.» (همان، ص 85). یا در نامه‌ای می‌نویسد: «حال که ژولیت و روبرت پیش ما نیستند، به آسانی می‌توانیم از تو پذیرایی کنیم، اما بهتر است نزد عمه فلیسی بروی که از اقامت تو خوشحال می‌شود.» (همان، ص 93). در آخرین دیدارشان نیز وقتی ژروم او را می‌بوسد می‌گوید: «به ما رحم کن دوست من! آه، عشق‌مان را تباه نکن» (همان، ص 127). آلیسا هم می‌خواهد و هم نمی‌خواهد. نگاه کج و معکوج او به عشق، آتش تناقضات وجودی‌اش را شعله‌ور می‌کند و او را از پا در می‌آورد. مرگ او در گوشه آسایشگاهی در پاریس بستن در امیدی است که ژروم سال‌های سال به عبث تنها دربان آن بوده است.

ژید نگاه خاص خود را به جهان دارد؛ عصیانگری، عرفان، تعصب‌ستیزی و تاثیرپذیری‌اش همه زیر این نگاه معنادار می‌شود. در رمان در تنگ چه خوب این نگاه را به تماشا می‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...