رشد ناشران زیرزمینی و کپی‌کار چندبرابر شده است | سازندگی


کمی سخت است، اما شاید با کمی جست‌وجو بتوان ردِ اولین کتاب‌های نویسنده‌های جعلی در ایران را به ابتدای دهه هشتاد برگرداند؛ زمانی‌که ناشری به‌نام «به‌آفرین» دو کتابِ «دخترم فرح» (خاطرات فریده دیبا) و «دختر یتیم» (خاطرات فرح دیبا) را منتشر کرد و بلافاصله به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های دهه هشتاد تبدیل شد. ناشر ادعا کرده بود که این دو کتاب را از انگلیسی ترجمه کرده، حال آنکه چنین کتاب‌هایی به انگلیسی هرگز چاپ نشده بود؛ تاجایی‌که فرح دیبا اعلام کرد که نه خودش و نه مادرش چنین کتاب‌هایی ننوشته‌اند. [این کتاب و باقی آثار! مدیر انتشارات به آفرین، «هم اکنون» و بدون هیچ مشکل قانونی، توسط سایت دیجی کالا به فروش می‌رسد!] پس از فراموشی این ماجرا، از نیمه دوم دهه نود، یکی پس از دیگری، ناشران زیرزمینی و سپس ناشران قانونی با مترجمان کپی‌کار، واردِ بازار کتاب شدند.

دخترم فرح» (خاطرات فریده دیبا)

مهرماه 1395 در گزارش مفصلی که از دستفروش‌های انقلاب تهیه کرده بودم، آنها با ذکر اینکه «ما به‌جای مواد، کتاب می‌فروشیم» کار خود را این‌گونه توجیه می‌کردند: «درست است که کار ما در نگاه اول غیراخلاقی و غیرقانونی به‌نظر می‌آید، اما من بروم مواد بفروشم یا کتاب؟ شما جواب بدهید، کدامش بهتر است؟ همه انقلاب ما را می‌شناسند. همه هم از ما مواد می‌خرند، اما ما می‌گوییم نه! به‌جای فروش مواد، کار فرهنگی انجام می‌دهیم.» امروز بعد از شش‌سال که از چاپ آن گزارش می‌گذرد و مدتی پس از آن هم توسط شهرداری و نیروی انتظامی، بساط دستفروش‌ها جمع شد، اما چندماه بعد تعداد آنها چندبرابر شد، و نکته جالب هم اینکه وقتی پس از شش‌سال مجدد به‌سراغشان می‌روی، حالا دیگر وضعیت بدِ اقتصادی را هم به‌دلایل سابق‌شان می‌افزایند و می‌گویند: «الان فروش مواد سودآورتر است، اما ما ترجیح می‌دهیم با فروش کتاب، نان حلال به سر سفره‌مان ببریم!»

وقتی به این شبکه گسترده نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که این روزها به متروها، هایپراستارها، بی‌آرتی‌ها، دکه‌های مطبوعاتی و فروشگاه‌های اینترنتی کتاب هم رسیده است. در همین خیابان انقلاب هم که زمانی به انحصارِ دستفروش‌های مرد بود، الان می‌توانی در کنار بساطِ پنجاه‌درصدی‌ها که حالا به‌شکلی تمیز روی میز به‌فروش می‌روند، خانم‌های فروشنده‌های شیک‌پوشی ببینی که برای شما کتاب‌ها را توضیح می‌دهند تا ترغیبتان کنند به خریدنِ کالایی که از اساس فروشش غیراخلاقی و غیرقانونی است!

پس از دو دهه از ماجرای کتاب‌های ساختگی به‌نام فرح دیبا و مادرش، حالا تعداد ناشران کپی‌کار به‌حدی زیاد شده که بخشِ عظیمی از فروشِ غیرقانونیِ بازار کتاب را به‌صورت قانونی به‌دست گرفته‌اند. برخی از ناشرانی که کتاب‌هایشان توسط این ناشرانِ کپی‌کار و زیرزمینی وارد این «بازارِ مکاره» شده، اذعان می‌کنند که ده‌ها نامه به‌ رییس‌جمهور و وزیر ارشاد و اتحادیه ناشران نوشته‌اند، جالب اینکه هربار به‌جای حلِ این معضل، اتفاقی که می‌افتد تعداد دستفروش‌ها و ناشران کپی‌کار از قبل بیشتر می‌شود و الان چیزی که ما می‌بینیم این است که اگر قبلا کتاب‌های چند ناشر خاص در این بازار بود، الان شما پرفروش‌ترین کتاب‌های هر نشر را می‌توانید در آن پیدا کنید، البته با نام یک ناشر قانونی و مترجم جعلی. اتحادیه ناشران هم که عملا کاری نمی‌کند یا نمی‌تواند! مجید طالقانی یکی از ناشران و کتابفروشان باسابقه انقلاب که حدود پنجاه‌سال در این حوزه مشغول به‌کار است، می‌گوید: «این کار اسمش قاچاق است. این درست نیست که از این کار غیرقانونی و غیراخلاقی، به ما ناشران و کتابفروشان لطمه بزنند که زندگی این دستفروشان و ناشران بگذرد. مولف و مترجم چه گناهی کرده است؟»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...