از آوریل تا ژوئن 1858، توقف کوتاهی در کارتاژ می‌­کند. به محض بازگشت به کروآسه، یادداشتهای سفر خود را با این جمله دعایی ختم می­‌کند: «بگذار تا همه کارما­های طبیعت که به دعا خواسته‌­ام، در وجودم راه یابند و از کتابم بردَمَند.»... وی حتی چهارده بار، یک قطعه را بازنویسی کرده است... شبانه به کارتاژ رخنه می­‌کند و در معبد، چادر تانیت، الهه قمری را می‌­رباید؛ سپس خود را به آن دختر جوان نشان می­‌دهد و چادر مقدس را، که به اعتقاد کارتاژیان سرنوشت شهر به آن وابسته است، برمی­‌دارد و فرار می­‌کند.

سالامبو | گوستاو فلوبر
سالامبو
[Salammbo]. رمانی از گوستاو فلوبر (1) (1821-1880)، نویسنده فرانسوی، که در 24 نوامبر 1862 منتشر شد. این اثر مانند همه آثار فلوبر، برای او خستگیها و دلسردی‌هایی به بار آورد؛ این کتاب نیز ثمره ساخت و پرداختی با پیشرفت بسیار کند بود. بی­‌گمان از زمان سفر نویسنده به شرق به همراهی ماکسیم دوکان (2) در سالهای 1848-1850 (مکاتبات فلوبر) بود که این فکر برایش پیدا شد که تمدنهای محو شده را دیگر نه روی طرحی نمادی  بلکه به شیوه‌­ای رئالیستی زنده سازد. در همان حال که با ولع و پشتکار روی دستنویس مادام بوواری کار می­‌کرد. دوستش بویه (3) برایش قطعاتی از منظومه­‌ای را که در کار ساختن آن بود، یعنی منظومه «ملانیس» (4)، درباره یک زن رومی، می‌­خواند و فلوبر بی‌­گمان رؤیای احیای جهان باستانی را در سر می­‌پرورد. سرانجام، چنین می‌­نماید که برخورد او در سال 1851 در یکی از خیابانهای رم با زنی جوان، که در دفتر خاطراتش با هیجانی شدید تأثر خویش را از این دیدار بیان می­‌کند، نقش ظاهر جسمانی سالامبو را در ذهن او پدید آورده باشد. وی به وفور، از همان سال 1857، به مطالعه پایان‌­ناپذیر متون می­‌پردازد و تلی از یادداشت پدید می‌­آورد. سرانجام، در ماه سپتامبر، نوشتن را آغاز می­‌کند، ولی پی می­‌برد که هیچ محصول خوبی به بار نخواهد آورد. لازم است شهر کارتاژ را از نزدیک ببیند. وی از آوریل تا ژوئن 1858، توقف کوتاهی در کارتاژ می‌­کند. به محض بازگشت به کروآسه (5)، یادداشتهای سفر خود را با این جمله دعایی ختم می­‌کند: «بگذار تا همه کارما­های طبیعت که به دعا خواسته‌­ام، در وجودم راه یابند و از کتابم بردَمَند.» بدین سان، وی همان نشاط، غنا و عرفانی را، که الهام‌­بخش وی به هنگام نگارش وسوسه سنت آنتوان بود، بازمی­‌یابد؛ لیکن تجربه­‌ای که با مادام بوواری کسب کرده بود، می­‌بایست به این نشاط انضباطی جدی را بیفزاید. آنگاه، نوبت ماهها و حتی سالها تلاش پرمشقت فرامی­‌رسد؛ فلوبر کاملاً تنها و منفرد به سر می­‌برد، کم می‌خوابد، با ولع کار می­‌کند و در بالاترین درجه حدت کار، حداکثر بیش از ده صفحه در هجده روز نمی­‌تواند بازده داشته باشد. کاغذهایی که حفظ کرده‌­ایم نشان می‌­دهند که وی حتی چهارده بار، یک قطعه را بازنویسی کرده است. گاه به گاه، لازم می‌­آید که رشته کار را بگسلد؛ نه برای استراحت، بلکه برای تکمیل اسناد و مدارک. گاهی آماده آن است که همه‌­چیز را رها کند و می­‌گوید: «کارتاژ از خشم و غضب آتشم خواهد زد.» سرانجام در مه 1861، انشای اثر چنان پیشرفت می‌کند که وی آن را برای برادران گنکور (6) می­‌خواند. طی یک سال تمام، سرتاسر رمان را از نو به دست می­‌گیرد، تصحیح می­‌کند، بازسازی می­‌کند، می­‌پیراید و در آوریل 1862، سالامبو را به چاپ می‌رساند.

این کتاب بلافاصله در میان جمهور خوانندگان با موفقیت نظرگیری مواجه شد: نوع اثر مایه شگفتی بود و کسانی چنین احساس می‌­کردند که فلوبر در نوعی از انواع ادبی راه گم می­‌کند که برای او ساخته نشده است. از این رو، از پیش، چنین ارزیابی کردند که اثر وی می­‌بایست حاوی بی­‌دقتی‌های تاریخی باشد و حتی از بی­‌اعتنایی او نسبت به واقعیات تاریخی سخن گفته شد. لیکن، فلوبر ابتدا به سنت بوو (7)، که در مجله کنستیتوسیونل (8) سه مقاله درباره سالامبو نوشته بود، سپس به یک آلمانی که به لطف ناپلئون سوم، گنجور عتیقه­‌های موزه لوور شده بود، نکته به نکته جواب داد. وی متوفی را که مستند وی بوده­‌اند نام می­‌برد، گواهی باستان­شناس را اقامه می­‌کند، مشهودات خود را در امکنه باستانی کارتاژ عرضه می­‌نماید. طبعاً، نقد به حمله مبانی تاریخی رمان بس نکرد؛ مدعی شد (خود سنت بوو) که برای خوانندگان سالامبو به فرهنگ نوادر لغات نیاز است؛ همچنین فلوبر را به وقاحت و دوری از عفت کلام متهم ساختند. لیکن واکنش انبوه خوانندگان پاسخی بسنده به این اتهامات بود: کارتاژ باب روز شد، حتی باب روز جامعه زنان. وانگهی، در جمع منتقدان فقط ناراضیان وجود داشتند؛ تئوفیل گوتیه، در مقاله‌­ای طولانی، حق اتهاماتی را که سبکسرانه بر فلوبر وارد شده بود کف دست آنها نهاد.

صحنه حوادث رمان کارتاژ پس از جنگ اول پونی (9) است. سپاهیان که مزدشان پرداخت نشده، شوریده‌­اند و برای شهر کارتاژ خطر وخیمی به شمار می‌­روند. به آنان مهلت داده می­‌شود که بروند و در سیکا اردو بزنند. لیکن آنان، چون همچنان از مزد خبری نیست، تصمیم می­‌گیرند که دست به عمل بزنند. رهبر آنان مردی لیبیایی به نام «ماتو»ست و محرک خود او برده‌­ای یونانی به نام «اسپندیوس» (10) و از آن بالاتر، عشق وی نسبت به «سالامبو»ی زیبا، دختر «هامیلکار» (11)، است که ماتو یک بار به نیم­‌نگاهی وی را دیده و جاذبه او مسحورش ساخته است. وی دلیرانه شبانه به کارتاژ رخنه می­‌کند و در معبد، چادر تانیت (12)، الهه قمری را می‌­رباید؛ سپس تا به مشکوی سالامبو راه می‌­یابد، خود را به آن دختر جوان نشان می­‌دهد و چادر مقدس را، که به اعتقاد کارتاژیان سرنوشت شهر به آن وابسته است، برمی­‌دارد و فرار می­‌کند. دیری نمی­‌گذرد که «ناراواس» (13) به شورشیان می­‌پیوندد و آنان به موفقیتهای گوناگون دست می‌­یابند. «هامیلکار» فرماندهی دستجاتی را که برای نبرد با طاغیان گسیل شده­‌اند در دست می­‌گیرد؛ لیکن، پس از پیروزی در ماکار، به نوبه خود شکست می­‌خورد: به راستی چنین می­‌نماید که بخت نیز، به همراه چادر الهه، کارتاژ را ترک گفته است. در این هنگام است که به توصیه کاهن بزرگ برگزارکننده مراسم قربانی، سالامبو، این کاهنه باکره که وجودش وقف تانیت شده بود، بر آن می­‌شود که روانه اردوی دشمن گردد.

سالامبو | گوستاو فلوبر Salammbo

ماتو، که از بازدید او مست شادی است، چادر گرانبها را به وی بازمی­‌گرداند و او آن را به معبد بازمی‌­آورد. سرنوشت نبرد برفور به حال کارتاژیان مساعد می­‌گردد و آنان به کمک ناراواس-که به صفوف آنان بازآمده است- مزدوران را منهزم می­‌سازند. با این همه، شهر همچنان در محاصره و از آب محروم است، چه دشمن آبراهه را قطع کرده است. تنها پس از قربانی کردن عده‌­ای از کودکان خردسال برای مولک (14) است که باران رحمت می­‌بارد. هامیلکار از این حال سود جسته با چند کشتی از بندرگاه خارج می­‌شود؛ مزدوران، که میان دو سپاه گرفتار آمده‌­اند، به تنگه­‌ای پرعمق  رانده می­‌شوند؛ در حالی که به نوبه خود از هرسو محاصره شده­‌اند و ناگزیر باید از گرسنگی جان بسپارند. ماتو و چند مرد جنگی که برای او به جا می­‌ماند؛ ناچار تسلیم می‌­شوند؛ وی به شکنجه محکوم می­‌شود. اما سالامبو، که اکنون نامزد ناراواس است ولی نم‌ی­تواند مردی را که او را تا بدان حد می­‌پرستیده که چادر تانیت را به وی بازگردانده است از یاد ببرد، به دیدن شکنجه‌­های موحشی که این مرد کشیده از پای می­‌افتد و می­‌میرد.

از پانزده فصل کتاب، به خصوص باید از «سور» (فصل 1)، «هامیلکار برکه» (فصل 7)، «نبرد» در خور ستایش «ماکار» (فصل 8) و تجسم کابوس­‌وار مردانی که در «تنگه تبر» (فصل 14) از گرسنگی می­‌میرند، به خاطر غنای کیفیت بازآفرینی و قدرت و جانداری و نقش و نگارهای گسترده آنها یاد کرد. آزمون فلوبر در سالامبو آزمون شگفت و بلندپروازانه‌­ای است. وی از میان اقوام روزگار باستان، شگفت­ترین و برترین و ناآشناترین آنها را برمی­‌گزیند؛ و این کار را از آن رو می­‌کند که می­‌خواهد روحیه و طرز فکری هرچه بیگانه­‌تر از آن ما بیابد تا البته فرقها را برجسته سازد. ولی علاوه بر آن، استمرار نوع امیال انسانی را نشان دهد. چهره داستانی سالامبو چندان دور از مادام بوواری نیست؛ در عین آنکه این نزدیکی باعث نمی­‌شود که کاهشی در صحت و اعتبار و اصالت آن احساس کنیم. لیکن، فلوبر، به جای آنکه غنای خود را به دست نیروی خیال و هوس­بازیهای آن بسپارد، بر واقعیات پذیرفته شده، نه‌­تنها در حوزه تاریخ بلکه همچنین درعرصه روان­شناسی تکیه می­‌کند؛ در مثل، وی برای توصیف عذاب رزمندگانی که در تنگه تبر محاصره شده بودند، از نظر ساوینیی (15) –جراح ناو توفان­زده «مدوز» (16) که از غرق نجات یافته- درباره اثر گرسنگی و تشنگی (17) (1812) الهام گرفته است. با این همه، سالامبو بازسازی تاریخی و احیای موشکافانه گذشته نیست؛ اثری است ناشی از تجربه خود نویسنده که با عشق و علاقه مفرط نوشته شد و دمی ممتد، که از فصلی به فصل دیگر تا پایان داستان، در آن پویان است، به آن جان داده است، حماسه‌­ای است گسترده که در آن، نه از جهت وصف صحنه‌­های دیدنی کمبود دیده می­‌شود، و نه از حیث حرارت و جانداری.

از سالامبوی فلوبر چند اپرا اخذ شده است. پتروویچ موسورگسگی (18) (1839-1881)، آهنگساز روس، نخستین کسی بود که از آن الهام گرفت (1863)، لیکن فقط چند صحنه از آن را ساخت.

سرانجام، مشهورترین اپرا همان ارنست ربه (19) (1823-1909)، آهنگساز فرانسوی، است از روی کتابچه کامیل دو لوکل (20)، که در 1890 در بروکسل نمایش داده شد. این اثر شامل پنج پرده و هشت تابلو با عنوانهای زیر است: «سور سپاهیان مزدور در باغستان هامیلکار» (پرده اول)، «محوطه مقدس معبد تانیت» (پرده دوم)؛ «شورای پیشکسوتان در حرم معبد مولک» و «ایوان سالامبو» (پرده سوم)؛ «اردوگاه سپاهیان مزدور»، «خیمه ماتو» و «کارزار» (پرده چهارم)؛ «جشن عروسی سالامبو» (پرده پنجم). سالامبو با جنبه نمایشی قوی خود همچنان بهترین اثر ریه است. آهنگ این اثر بر کیفیت التقاطی آن گواهی می­‌دهد و تأثیر واگنر به وضوع بر آن فایق است. ریه، در جدالهای سخت آن عصر، یکی از پرحرارت‌ترین مدافعان استاد شهر بایروت بوده است. مع‌­الوصف، ریه، این آفریننده پرقدرت نیمه دوم سده نوزدهم، در ردیف آهنگسازان درجه دوم جای داده شده است: الهام وی غالباً تسلیم توجه او به قالب و صورت می­‌شود و این توجه به‌رغم آهنگ ­نویسی خاصی، که گاهی از روانی و سهل­‌آفرینی حکایت می­‌کند، از خلال تمام اثر هویداست. با این وصف، سالامبو از قوتی انکارناپذیر و ضرب و ایقاعی نمایشی برخوردار است که مایه وحدت و یکپارچگی تمام و پیوستگی و استمرار عالی و اصالت آن می­‌شود.

احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش

1.Gustave Flaubert 2.Maxime Du Camp 3.Bouilhet
4.Melaenis 5.Croiset 6.Goncourt 7.Sainte-Beuve 8.Constitutionnel
9.Punique 10.Spendius 11.Hamilcar 12.Tanit 13.Narr’Havas
14.Moloch 15.Savigny 16.Meduse 17.effects de la faim et de la soif
18.Petrovic Mussorgski 19. Ernest Reyer 20.Camille du Locle

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...