حمیدرضا حافظی | ایبنا


فهم نیازمندی به تخصص سیاسی در امر سیاسی بر کسی پوشیده نیست و این آگاهی در پرتو شناخت فلسفه سیاسی ممکن می‌شود. همانطور که انسان برای سلامتش به پزشک نیاز دارد، جامعه نیز در وقت بحران و بیماری، نیازمند فیلسوفانی سیاسی است که بتوانند با تشخیص دقیق بحران‌ها، راهکارهایی شفابخش ارائه دهند. یکی از کتاب‌های موفق در زمینه فلسفه سیاسی، کتابی با عنوان «فلسفه‌ی سیاسی؛ درآمدی کامل» [Political philosophy : a complete introduction]، نوشته کلر چمبرز و فیل پاروین [Phil Parvin & Clare Chambers] است. با جواد حیدری، عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد و مترجم این اثر درباره اهمیت این کتاب گفتگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

فلسفه سیاسی؛ درآمدی کامل» [Political philosophy : a complete introduction]، نوشته کلر چمبرز و فیل پاروین [Phil Parvin & Clare Chambers

چرا از میان کتابهای مختلف «فلسفۀ سیاسی درآمدی کامل» را برای ترجمه انتخاب کردید؟

از میان بیش از ۳۰ کتاب مقدماتی مربوط به فلسفه سیاسی که دیده‌ام، این کتاب بدون مبالغه واضح‌ترین کتاب در این حوزه است. زبان روشن و واضح در ارائه مطالب مهم و پیچیده، مهم‌ترین وجه بارز این کتاب است. نویسندگان با موفقیت تمام توانستند مطالب و موضوعات و مسائل پیچیده و غامض را به واضح‌ترین شکل و به نظام‌مندترین صورت بیان کنند. این شیوه برای تدریس بسیار عالی است.

این کتاب، تقریباً تمام مباحث فلسفه سیاسی تحلیلی را در قرن بیستم و تمام محورهای درسی این حوزه را پوشش داده است و درباره مهم‌ترین فیلسوفان سیاسی تحلیلی در قرن بیستم بحث کرده است. فلسفه سیاسی اولاً و فلسفه سیاسی تحلیلی ثانیاً در ایران رشته بسیار مهجوری است. نه در دانشکده‌های علوم سیاسی چندان جایگاهی دارد و نه در دانشکده‌های فلسفه. در حالی که کاربردی‌ترین بحث فلسفه و عمیق‌ترین بحث علوم سیاسی هم فلسفه سیاسی آن هم شاخه تحلیلی‌اش است.

یعنی شما نیم‌نگاهی هم به بحث تدریس داشتید و این کتاب به عنوان متن درسی هم قابل استفاده است؟

در این کتاب، موازین نگارش کتاب‌های درسی رعایت شده است؛ استفاده از انواع و اقسام جعبه‌های آموزشی، تعریف مفاهیم اساسی، معرفی منابع بیشتر برای مطالعه، و پرسش تستی. این شیوه برای تدریس و تفهیم مطالب بسیار مهم است که در کتاب‌های درسی انتشاراتی‌های مهم جهان به عالی‌ترین صورتی رعایت می‌شود. مثلاً این شیوه را شما مقایسه کنید با کتاب‌های درسی‌ای که در داخل منتشر می‌شود؛ هیچ جذابیتی برای دانشجو ندارد.

نویسندگان در تمام فصول به جز فصل فمینیسم رویکرد نقادانه خود را به نظریه‌های مختلف حفظ کرده‌اند. این تفکر انتقادی از ویژگی‌های مهم فلسفه تحلیلی در قرن بیستم است. این کتاب آموزش یک دوره تفکر انتقادی در فلسفه سیاسی است که به خواننده نشان می‌دهد نظریه‌ای سیاسی نداریم که نشود آن را نقد کرد. تمام نظریه‌ها یک جایی عیب و ایرادی دارند. این خودش باعث می‌شود خواننده خیلی واقع‌بین و در عین حال نقاد باشد و شیفتگی تمام‌عیار به یک نظریه پیدا نکند و حتی اگر یک نظریه‌ای را هم پذیرفتند می‌دانند که بهترین نظریه نیست، لذا نسبت به نقد گشوده خواهند بود و همچنان در جستجوی نظریه‌های بهتر خواهند رفت.

فصل‌های کتاب نه زیاده از حد مفصل است و نه زیاده از حد موجز. نه زیاده از حد مفصل است که باعث ملال و دلزدگی شود و نه زیاده از حد موجز است که باعث بدفهمی شود. به نظرم هنر یک نویسنده است که بتواند مطالب یک بخش را در عین واضح‌نویسی به صورت موجز و دقیق بیان کند. فصل‌های این کتاب دقیقاً مصداق این هنر است.

از منظر نسبت فلسفه سیاسی و زندگی این کتاب چه مازادی خلق کرده است؟

در جای جای کتاب، نویسندگان موضوعات مطرح شده را به مسائل و مشکلات عملی در روزگار ما پیوند زده‌اند. فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه عملی است و باید به مسائل واقعی جامعه بپردازد. این بند نیاز به توضیح دارد. نظریه‌پردازان سیاسی کاملاً درگیر مسائل و مشکلات جامعه بودند. درگیری آن‌ها مشکلات جامعه چهار مرحله دارد.

اول رنج یا مشاهده بحران است. این مرحله دقیقاً شبیه مرحله‌ای است که فرد به پزشک رجوع می‌کند. فرد باید بگوید که از چه چیزهایی رنج می‌برد و نبایدِ پزشک، اقتدار ندارد. در این مرحله نظریه‌پرداز سیاسی می‌تواند به مشاهدات خودش یا انسان‌های دیگر رجوع کند. در این مرحله نظریه‌پرداز سیاسی در جامعه بحران‌هایی را مشاهد می‌کند. مثلاً افلاطون بحران دموکراسی آتنی را می‌بیند، هابز بحران جنگ داخلی را و لاک بحران جنگ‌های مذهبی را.

دوم تشخیص یا بیماری است. در این مرحله پزشک با شنیدن درد و رنج‌های فرد، به علت درد و رنج‌های او که «بیماری» نامیده می‌شود پی می‌برد. نظریه‌پرداز سیاسی هم با مشاهده بحران‌ها در مرحله اول، به علت بحران‌ها پی می‌برد. در این مرحله حرف پزشک یا نظریه‌پرداز حجیت دارد نه بیمار. مثلاً در اینجا نظریه‌پرداز سیاسی با مشاهده نفرت موجود در جامعه، می‌خواهد به «علت» آن پی ببرد. در اینجا نظر مردم دیگر چندان اهمیت ندارد و تشخیص علت بحران بر عهده نظریه‌پرداز سیاسی است نه مردم.

سوم راه‌های رهایی از بحران یا نسخه است. در این مرحله پزشک بعد از تشخیص علت درد و رنج (بیماری) برای فرد نسخه می‌پیچد. نظریه‌پرداز سیاسی هم بعد از پی بردن به علت بحران، برای جامعه نسخه می‌پیچید. همان‌طور تجویز نسخه در صلاحیت پزشک است نه بیمار، تجویز نسخه برای بحران‌های اجتماعی هم در صلاحیت نظریه‌پرداز سیاسی است نه مردم. مثلاً چه راه‌هایی برای برطرف کردن علت این نفرت در جامعه وجود دارد. و چهارم رهایی از بحران یا شفا است. در این مرحله بیمار بهبود پیدا می‌کند. در این‌جا خود بیمار باید بگوید که بهبود پیدا کرده است یا نه، درد دارد یا نه. در این مرحله در نهایت مردم باید بگویند که آیا از بحران نجات پیدا کرده‌اند یا نه.

درباره نویسنده‌های کتاب بگویید. چرا سراغ ترجمه این اثر رفتید؟

نویسندگان کتاب را قبلاً نمی‌شناختم. فقط قبلاً کتابی از خانم کلر چمبرز دیده بودم. اما درباره اینکه چرا سراغ این اثر رفتم؛ در نظریه‌های سیاسی چهار غایت بسیار مهم برای حکومت برمی‌شمارند: ۱. آزادی؛ ۲. برابری؛ ۳. عدالت؛ ۴. شادکامی. این چهار غایت هم مبنایی برای تصمیم‌گیری اخلاقی و هم مبنایی برای داوری اخلاقی حکومت‌ها هستند. در این کتاب به این چهار غایت به دقیق‌ترین صورت پرداخته شده است.

فلسفه سیاسی؛ درآمدی کامل» با جواد حیدری

درباره هر یک از این چهار غایت، چهار پرسش مهم و کلیدی طرح کرده است که می‌توان ادبیات بحث را حول محور این چهار پرسش سازماندهی کرد. پرسش اول این است که هر کدام از این چهار غایت به چه معناست؟ حال به سراغ تک‌تک این غایات می‌رویم: ۱. شادکامی: شادکامی چه حالتی است؟ بعضی می‌گویند شادکامی نوعی لذت است، بعضی دیگر قائل به این هستند آیا شادکامی برآوردن آرزوها و امیال خود است، گروه سومی استدلال می‌کنند که نه ما فهرستی عینی از شادکامی در اختیار داریم. آیا شادکامی به کل زندگی ارجاع دارد یا بخش‌های مختلف در زندگی‌مان اشاره دارد؟ آیا شادکامی امری روان‌شناختی است مانند لذت‌جویی یا شادکامی امری آرمانی و اخلاقی هم می‌تواند باشد مانند معناجویی؟ آیا شادکامی از نگاه خود فرد اهمیت دارد، یعنی شادکامی امری ذهنی است؟ یا شادکامی از نگاه ناظر بیرونی اهمیت دارد، یعنی امری عینی است؟ آیا شادکامی امری موهوم است همچنان‌که فروید و آگوستین می‌گویند یا شادکامی امری واقعی است همان‌طور که راسل به آن اعتقاد دارد؟ چقدر شادکامی به بخت و اقبال آدمی بستگی دارد و چقدر به اختیار آدمی؟ این‌ها پرسش‌هایی است که درباره معنا و ماهیت شادکامی مطرح شده است.

۲. آزادی: آیا آزادی نوعی رهایی از موانع درونی (امیال، خواسته‌ها، و …) است یا آزادی نوعی رهایی از قید و بندهای بیرونی است؟ آیا آزادی سلبی است یعنی آزادی از مداخله اجبارآمیز دیگران است؟ یا آزادی ایجابی است یعنی آزادی همان سرور خود بودن و آلت دست دیگران نبودن است؟ آیا آزادی امر توصیفی است یا آزادی امری هنجاری است یعنی به پرسش‌های اخلاقی و هنجاری درباب آزادی پاسخ می‌دهد. بین آزادی صوری و آزادی مؤثر چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا آزادی به این معناست که آدمی هرکاری که دلش می‌خواهد انجام بدهد یا آزادی در اختیار گرفتن امیال خود است؟ آیا آزادی به مثابه حوزه خصوصی، صیانت شده است یا آزادی به معنای مشارکت سیاسی و اجتماعی است؟

۳. برابری: وقتی که می‌گوییم انسان‌ها برابرند منظورمان چیست؟ در واقع، این ایده که همه انسان‌ها به یک معنا برابرند نسبتاً جدید و مناقشه‌برانگیز است، و افلاطون، ارسطو، کانت، هگل، روسو، نیچه و پدران بنیانگذار امریکا، و بسیاری دیگر مخالف برابری بوده‌اند. انسان‌ها به شیوه‌های مختلفی صراحتاً نابرابرند: در استعدادهایشان، خصیصه‌های جسمانی‌شان، آمال و آرزوهایشان. انسان‌ها در مواهب اجتماعی‌شان نیز نابرابرند: در ثروت‌، طبقه و جایگاه‌شان. بااین‌همه، فیلسوفان سیاسی معاصر مانند رالز، نیگل، دورکین، و اسکنلن معتقدند که همه انسان‌ها به یک معنا برابرند؛ اما از این سخن چه معنایی را مد نظر داریم؟ آیا برابری به معنای رفتار توأم با احترام برابر است؟ یا داشتن ارزش برابر است؟ چه تفاوتی بین برابری پیامد و برابری فرصت وجود دارد؟ آیا برابری، ارزش غایی دارد یا ارزش ابزاری؟

۴. عدالت: کسانی می‌گویند برقراری برابری امکان‌پذیر نیست و به عدالت روی می‌آورند. این افراد می‌گویند که نابرابری در جوامع انسانی اجتناب‌ناپذیر است. آیا همه نابرابری‌ها ناعادلانه‌اند؟ آیا نابرابری‌های عادلانه هم داریم؟ عدالت باید بر توزیع چه چیزی متمرکز باشد آیا باید بر توزیع ثروت تمرکز کند یا توزیع شادکامی یا عادلانه کردن ساختارها؟ رالز می‌گوید نابرابری باید به نفع همگان باشد و دست‌کم باید به نفع محروم‌ترین اقشار جامعه باشد. این نظریه به اولویت‌جویی سنجیده معروف است. آیا باید مطلقاً اولویت را به محروم‌ترین اقشار بدهیم یا به صورت سنجیده چنین کاری را انجام دهیم؟ چطور چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ کسانی هم می‌گویند باید ببینیم که آیا همگان برای سپری کردن یک زندگی آبرومندانه به قدر کفایت دارند؟ زندگی آبرومندانه چه نوع زندگی‌ای است؟ بین عدالت و مسئولیت چه ارتباطی وجود دارد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...