اثری مناسب برای دیده‌شدن ادبیات کودک ایران در جهان | ایبنا


اخیراً یک کتابِ تصویری بدون کلام با عنوان «بابای باکلاه، بابای بی‌کلاه»، نوشته حسن اسماعیلی‌طاهری با تصویرگری عاطفه ملکی‌جو از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است؛ اثری با مضمونی فلسفی و روان‌شناختی که در زمانه‌ای که بازار ترجمه کتاب‌های کودک در کشور داغ است، انتشار اثری تألیفی با این کیفیت می‌تواند اهالی ادبیات کودک را خرسند نماید.

بابای باکلاه، بابای بی‌کلاه حسن اسماعیلی‌طاهری

تصویر روی جلد متفاوت و چالش‌برانگیز اثر در همان ابتدا چندلایه‌بودن معنا در این اثر را گوشزد می‌کند. در روی جلد، دوگانۀ تصویر پدر را می‌بینیم. یکی پدر با لباس عادی مردانه و دیگری همان پدر با پیش‌بند آشپزی و کلاهی وارونه روی سرش که می‌تواند نشان‌دهنده وجه مادرانگی او باشد و همین تصویر است که داستان را از ابتدا برای مخاطبِ کنجکاو خواندنی می‌نمایاند.

«بابای باکلاه، بابای بی‌کلاه» روایت پدر و دختری است که با یکدیگر زندگی می‌کنند و در نبود مادر، پدر، علاوه بر انجام وظایف پدری نقش مادر را هم برای دخترک ایفا می‌کند؛ اما دغدغه مهم و مشکل بزرگ دخترک - دخترکی که عاشق پدر است- سر بی‌موی اوست.
کاراکتر پدر در این کتاب پدری است مهربان، همراه و حامی با قدی بلند ‌و لبخندی همیشگی بر لب؛ لبخندی پررنگ که برای مخاطب بسیار بیشتر از سر بی‌موی او جلوه‌گر است.

در اولین فریم کتاب دخترک داستان، مشغول انتخاب و خریدن کلاه برای پدر است و تا زمانی که در فریم‌های بعدی تعداد زیادی کلاه در جای‌جای خانه ندیده‌ایم، هدیه‌ای عادی تلقی می‌شود؛ اما پس از چند فریم‌ به تأکید وسواس‌گونه دختر برای پوشاندن سرِ بی‌موی پدر پی‌ می‌بریم.

دخترک برای پدر هدیه خریده است و پدر چنانکه از تصویر برمی‌آید، از محتوای بسته آگاه است؛ ولی همچنان خود را برای دیدن کلاهِ هزارویکم هم هیجان‌زده و مشتاق نشان می‌دهد. در این تصویر با یک «پذیرش زیبا» روبه‌رو هستیم. پذیرش و درک زیبایی که امروزه جای آن در برخی از خانواده‌های امروزی خالی است.

تصاویر در چندین فریم اول به‌زیبایی ما را با دنیای درونی دختر همراه می‌کنند. مثلاً در یکی از فریم‌ها در دخترک و پدرش در دشتی خالی از هر برگ و بار و آدمیزادی تصویر شده‌اند (که اشاره لطیفی به درون آشفته دختر دارد). وقتی باد، کلاهِ پدر را با خود می‌برد، دخترک با نشستن روی دوش پدر و ریختن موی خود روی سر او، سعی می‌کند وی را از گزند تمسخر آدم‌هایی که نیستند یا خیلی دورند، در امان نگه دارد. آدم‌هایی که برای دخترک خیلی‌خیلی بزرگ و واقعی و نزدیک‌اند.

در یکی دیگر از فریم‌های برجسته کتاب دخترک خود را زیر کلاه بزرگی پنهان کرده است. این فریم در واقع دنیای ذهنی کودک را نمایش می‌دهد. کلاه اگرچه در اینجا پناهی است برای فرار دخترک از تمسخر دیگران؛ اما به‌خوبی نشان می‌دهد که دخترک زیر بار این پنهان‌کاری، کلافه و بلاتکلیف است. البته این کلاه مخاطب را به یاد کلاه شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری یعنی شازده کوچولو هم می‌اندازد. در آنجا کلاه، کلاه نیست بلکه ماری است که فیلی را بلعیده و در این اثر هم کلاه، هیولایی است که آرامش و امنیت روانی دخترک را بلعیده است. بدون اغراق خلاقیت ملکی‌جو اینجا مثال‌زدنی است.

در فریمی دیگر دست‌های پدر را در حال بستن بال پرنده زخمی می‌بینیم. این دست‌های بزرگ و مهربان که در قاب تصویر نمایش داده‌ شده، از مخاطب کودک -که با دختر داستان همذات‌پنداری دارد- می‌خواهد که به‌جای دیدن سر بی‌موی پدر، دست‌های مهربان پدر را ببیند.

از دیگر فریم‌های جذاب این کتاب، فریمی است که پدر در حیاط، با کلاهِ عیب‌پوش خود مشغول ساختن لانه‌ای برای پرنده زخمی است. پدر در این داستان آن‌قدر قدش بلند هست که دستش به درخت برسد؛ ولی او بر روی چهارپایه‌ای تصویر شده تا مخاطب را آگاه کند که مهربانی‌کردن می‌تواند آدم‌ها را از سطحی که هستند، بالاتر برده و ازآنچه هستند، بزرگ‌تر نماید.

یکی دیگر از تأثیرگذارترین تصاویر کتاب، فریمی است که لانه‌های ساخته‌شده برای پرندگان از بیرون خانه دخترک دیده می‌شود و مردم در خیابان به تماشای آن ایستاده‌اند. این تصویر این پیام را به مخاطب القا می‌کند که لازم نیست کار خوبمان را برای دیگران جار بزنیم تا آنها را مطلع کنیم؛ چراکه کار خوب مانند بوی خوش در هوا پراکنده خواهد شد و به مشام همگان خواهد رسید؛ همان‌طور که جان دخترک قصه را نواخت و در پایان قصه او را با غرور و سربلندی در کنار‌ پدر‌،‌ بدون کلاه می‌بینیم؛ چراکه در شهری که مردم مودار پرنده‌ها را در قفس می‌فروشند، داشتن بابای بی‌مویی که پرنده‌ها را دوست دارد، غرورآفرین است.

در این اثر طاهری و ملکی‌جو با دانش و خلاقیت خود روایتی انسانی و تأثیرگذار خلق کرده‌اند که با توجه به بی‌کلام‌بودن اثر و نیز محتوای فلسفی و روان‌شناختی آن می‌تواند اثر مناسبي باشد برای دیده‌شدن ادبیات کودک ایران در سطح بین‌الملل.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...