نامه‌هایی از اعماق | شرق
 

«و فرو نشستن نبض‌های زندگی...»
ادبیات اسکاندیناوی چون روحیه و فرهنگ مردمانش غریب و لایه‌لایه است. با خواندن آثار نویسندگان این سرزمین‌ها، گویی سفری به اعماق را آغاز می‌کنیم. سفری به سیاره‌ای سرد و نامسکون. در این مسیر نام‌های متعددی به ذهن متبادر می‌شود: تاریه وسوس، با آثاری چون «قصر یخ» و «هنگامه خشم و جنون». و کنوت هامسون بزرگ با آثاری چون «رازها»، «زیر ستاره پاییزی»، «بنونی»، «پان»، «گرسنگی». اسکاندیناوی ادبیاتی غنی دارد که به لطف مترجم هنرمند و صاحب‌سبک، قاسم صنعوی برخی از آنها به فارسی در آمده است. و این مقدار را نیز مرهون حسن سلیقه و انتخاب او هستیم.

مرگ یک کندودار»[En biodlares död یا The death of a beekeeper] لارس گوستافسون [Lars Gustafsson]

«مرگ یک کندودار»[En biodlares död یا The death of a beekeeper] اما، نخستین کتاب لارس گوستافسون [Lars Gustafsson] است که جامه فارسی بر تن کرده و امروز در دسترس علاقه‌مندان به ادبیات متفاوت قرار گرفته است. رمانی کم‌حجم اما به‌‌شدت ژرف و تکان‌دهنده. با تِمی حیرت‌آور و غنایی شاعرانه. در این رمان خواننده با یادداشت‌های پراکنده معلمی رو به مرگ روبه‌رو می‌شود. معلمی که در سنین میان‌سالی و پس از جدایی از همسرش، به بازنشستگی تن داده و در گوشه‌ای خلوت و دور میان یخ‌های قطبی و شب‌های بی‌وقفه و بلند، در مزرعه‌ای کوچک سکنی گزیده و ظاهرا به پرورش زنبور عسل دل‌مشغول است. هندسه این زندگی یکنواخت و آرام را پدیده‌ای محتوم و شوم بر هم می‌زند. پدیده‌ای که از ورای هستی مألوف بشر، دریچه‌ای نامرئی را گشوده و به‌ طرزی هولناک و غافلگیرکننده، وارد زندگی او شده است.

لارس لنارت، شخصیت محوری رمان، که از قضا همنام یا شاید همزاد نویسنده نیز هست، با جهدی عجیب سعی در نادیده گرفتنش دارد: او نامه آزمایشگاه و بیمارستان مرکزی را باز نکرده و نخوانده، در آتش می‌افکند و بی‌هول و انتظار، ادامه زندگی و رؤیاهای کابوس‌وارش را پی می‌گیرد. سلسله‌ای از یادمان‌ها و تداعی‌ها... گذشته و حال... نیش تلخ روزهای سپری‌شده و مروری بر زندگی نه‌چندان بلندش در صحنه نخست، خواننده با تکانه‌ای غریب روبه‌رو می‌شود : سگ لنارت از او می‌گریزد. قهرمان رمان می‌اندیشد چه چیز موجب شده این سگ نه‌‌ساله - این دوست قدیمی- او را به‌جا نیاورد و از خانه‌اش فرار کند؟ بعد استدلال می‌کند تنها امکان ممکن، تغییریافتن بوی اوست! گویا چیزی در درون مرد تغییر یافته و منقلب شده است. سگ زمانی که صاحبش او را به خود نزدیک‌تر می‌کند یا به چشمانش می‌نگرد، مرد را باز می‌شناسد. آهنگ سرد و شوم نثر گوستافسون، لحن فرو‌رونده و فراز‌یابنده‌اش، تکه‌های به ظاهر بی‌هدف یادداشت‌ها که از دفاتر مرد استخراج شده‌اند، همه ‌و همه طنین فاجعه‌ای را تداعی می‌کنند. منطق رمان بر انکار و فراموشی استوار شده است. انکاری که تا پایان رمان، جایی که لارس لنارت برای گذراندن واپسین دقایق زندگی‌اش، به بیمارستان ایالت منتقل می‌شود ادامه دارد. این انکار عامدانه و حضور قدرتمند و نادیدنی مرگ را خواننده به‌خوبی در همه سطرهای رمان احساس می‌کند.

در حقیقت خواندن رمان «مرگ یک کندودار» چشیدن طعم نیستی است. فرو‌افتادن به دام‌چاله‌های عدم. و نویسنده به خوبی توانسته این موضوع را سرایت دهد. رمان از سلسله موقعیت‌هایی درونی و بیرونی شکل یافته است. صداها و سکوت‌ها. رنگ‌های زنده و رنگ‌های سرد طبیعت، و جهان هولناک و درعین‌حال ساده‌دلانه درون ذهن راوی. ترجیع‌بند لارس لنارت این است: از نو آغاز می‌کنم. تسلیم نمی‌شوم! شاید در خلال فضاهای رنگ‌باخته و نامألوف این رمان، تنها جمله مبارزه‌طلبانه و امیدوارکننده همین باشد. راوی گویا می‌داند که تا پیش از فرا‌‌رسیدن پاییز نابود خواهد شد. جسم فانی‌اش دیگر نخواهد بود و دوباره قادر به دیدن پگاه رنگ‌باخته و لمس وزش نسیم سرد شمال سوئد نیست؛ اما چه باک. او برای خواننده احتمالی یادداشت‌هایش بخشی از خویش را به یادگار گذارده است. بخشی که شاید شخصی‌ترین و صادقانه‌ترین اعترافات او را در بر می‌گیرد. ساختار این رمان از جنبه‌ای، بی‌شباهت با ژانر تک‌گویی یا اعتراف‌نگاری نیست. به همان میزان بی‌پروا و صریح. و البته در این صراحت هولناک پیچیدگی‌های فراوانی نهفته است. به جز این، رمان در ترسیم فضا بسیار موفق عمل می‌کند. یکدستی و تکان‌دهندگی مناظر طبیعی، شفق، فلق و آسمان، کوه‌های یخ و رودهای منجمد و... حقارت انسان فانی در برابر عظمت بی‌مثال طبیعت کهن. گویا نویسنده نیم‌نگاهی نیز به اساطیر سلتی و اسکاندیناویایی داشته است. ترجمه قاسم صنعوی دقیق و خوش‌خوان است. می‌توان گفت این متن گویا از روز نخست به زبان فارسی نوشته شده است. جمله‌بندی‌های سالم و بازتولید تعبیرها و استعارات دشوار متن، به بلاغت و پاکیزگی زبان کمک فراوانی کرده است. در یک کلام خواننده این امکان را دارد تا در جهان متن زندگی کند و از خواندن رمان جدی و واقعی لذت ببرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...