به مزاحت نگفتم این گفتار/ هزل بگذار و جد از او بردار... گلستان سعدی آکنده از این مثالهاست که برخی خندهدار است و برخی نه. هیچکدام اما مستهجن نیستند و در آن نشانی از ناسزای ناموسی و... نیست؛ برخلاف خیلیهای دیگر. مثلاً در مولانا اینها دیده میشود. بنگرید به داستان خر و کنیز... عبید زاکانی، ناقد اجتماعی بود و خیلی از شعرهایش نیز مستهجن... از نظر کرمر، هجویهسرایی را باید واکنشی به جو شریعتزده و استبداد سیاسی دانست... به پاسبان وسط راه، نیمه شب چه بگویم؟/ من ادیب، به یک لات بیادب چه بگویم؟/مرا
فرزاد نعمتی | هممیهن
محمدعلی همایونکاتوزیان را بیتردید باید یکی از برجستهترین دانشمندان ایرانی در حوزه علوم انسانی دانست؛ استاد دانشگاه آکسفورد و پژوهشگری در تراز جهانی که دهههاست دستاوردهای او در حوزههایی چون اقتصاد سیاسی، جامعهشناسی، ادبیات و تاریخ ایران باعث غنا و ارتقای سطح اندیشه در جامعه ایران شده است. او اینک و در آستانه 82سالگی، همچنان فعالانه میاندیشد و مینویسد و این برای نسل جوان ایرانی بهراستی میتواند درسآموز باشد.
آخرین اثر کاتوزیان که قرار است در ماههای آتی به زبان انگلیسی منتشر شود، اثری است تحقیقی درباره بررسی مولفههای شوخی، مزاح و طنز در ادبیات ایران از آغاز تا دوران معاصر و Humour in Iran نام دارد. چندی پیش به همین مناسبت گروه مطالعات سیاست خارجی و تمدن ایرانی در پژوهشکده مطالعات خاورمیانه، نشستی با حضور همایونکاتوزیان و با مدیریت عارف مسعودی، پژوهشگر علوم سیاسی با عنوان «هزار سال هجویهنویسی در ادبیات فارسی» برگزار کرد. در ادامه گزارشی از این جلسه تقدیم خوانندگان خواهد شد:
حدود چهارسال پیش فرصتی پیدا شد برای اینکه پژوهشی گسترده و جدی درباره شوخی، مزاح و طنز داشته باشم؛ شوخی، مزاح و طنز از ابتدای ادبیات کلاسیک فارسی (1100سال پیش) تا امروز. البته طنز با شوخی و مزاح یکی نیست زیرا طنز همیشه خندهآور نیست. این پژوهش و نگارش آن، حدود 3سال طول کشید و به ناشر انگلیسی تحویل داده شد. اثر برای دو داور فرستاده شد و آنها تایید و تشویق کردند. حدود دو ماه دیگر نیز کتاب منتشر خواهد شد.
هجونویسی در ادبیات کلاسیک ایران
مطایبه و هجویهنویسی در ادبیات فارسی فقط از منظر تتبعات ادبی قابل طرح نیست بلکه سوگیریهای سیاسی و اجتماعی نیز در آن دخیل بوده است. برخی از آثار شوخی، مزاح و طنز جنبههای سیاسی و اجتماعی داشتهاند و برخی نیز نداشتهاند. این امر بستگی به زمان و فرد شاعر داشته است. هجو، بدگویی از افراد، پادشاه، وزیر یا فرد صاحب مال یا آدم صاحب مال یا رقیب و دشمن حیلهگر است. برای نمونه اشعار فردوسی که علیه سلطان محمود غزنوی نوشته شده است ـ و البته برخی از آنها همانطور که در کتاب شرح دادهام احتمالاً از فردوسی نیست و کاتبان بعدی به شاهنامه افزودهاند ـ ظاهراً به دلیل انتظاری بوده که شاعر از پادشاه برای تشویق و پاداش بهخاطر به پایان رساندن شاهنامه داشته است. گویا تشویق شاهانه چندان با انتظار شاعر متناسب نبوده، بنابراین هجونامه فردوسی بر این مبنا نوشته شده است.
البته نام این اثر هجونامه است اما زبان فردوسی در آن به بدگویی و فحاشی باز نشده است. زبان فردوسی همیشه پاک بوده است. برای نمونه میگوید: «الا تو ای محمود کشورگشا/ ز کس گر نترسی بترس از خدا/ که پیش از تو شاهان فراوان بودند/ همه تاجداران کیهان بدند/ فزون از تو بودند یکسر به جاه/ به گنج و کلاه و به تخت و سپاه/ نکردند جز خوبی و راستی/ نگشتند گرد کم و کاستی/ همه داد کردند بر زیردست/ نبودند جز پاک یزدانپرست/ نجستند از دهر جز نام نیک/ وزان نام جستن سرانجام نیک/ هر آن شه که در بند دینار بود/ به نزدیک اهل خرد خوار بود»
در مواردی دیگر در ازمنه قدیم با هزل و طنز توأمان مواجه هستیم. هزل همین بدگویی از ممدوح بود؛ یعنی کسی که شاعر او را مدح کرده بود و وقتی پاداش متناسب دریافت نکرده بود، شاعر رو به هزل میآورد. البته امکان داشت این هزل نثار دیگرانی چون دشمنان، بدخواهان و... شود. در مواردی نیز فحشهای ناموسی نثار دشمنان میشد. برای مثال انوری دراینزمینه ید طولایی داشت. او از کسی انتظار کمک مالی داشته است و طرف مقابل کمکی نکرده بود. او نیز چنین سروده است: «انوری نام هجو مینبرد/ چون تواش چشم پر عطاست هنوز» و مابقی قضایا. برخی دیگر از ابیات اما نظیر شوخی خاقانی است: «که خری را به عروسی خواندند/ خر بخندید و شد از قهقهه سست/ گفت من رقص ندانم به سزا/ مطربی نیز ندانم به درست/ بهر حمالی خوانند مرا/ کاب نیکو کشم و هیزم چست».
برخی اشعار هزل و گاه حتی کموبیش مستهجن هستند اما ممکن است منظور شاعر نیز جدی باشد. هم سنایی غزنوی، هم مولانا دراینزمینه اشعاری دارند و هر دو نیز میگویند هزل ما جد است. شوخی نداریم و درست است که شعر هزل است اما قصد داریم پیامی اخلاقی و اجتماعی را بیان کنیم. در همین زمینه برای نمونه سعدی میگوید: «به مزاحت نگفتم این گفتار/ هزل بگذار و جد از او بردار»، تعداد زیادی از شعرای کلاسیک هجو و هزل دارند. برخی نیز عاشق طنز هستند. برای نمونه گلستان سعدی یکی از نمونههای قابل ذکر است و یکی از وجوه شاهکار بودن آن همین قضیه است. سعدی بزرگترین طنزنویس قرن هفتم هجری بود. او برای مثال میگوید: «درویشی مستجابالدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای این چه دعاست، گفت این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.» حجاج یوسف، حاکم بسیار ظالم ایران و عراق در دوران اموی بود. این شوخی، خندهدار نیست اما طنز است.
سعدی در جایی دیگر میگوید: «شیادی گیسوان بافت که من علویام و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همیآیم و قصیدهای پیش ملک برد که من گفتهام. نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت، من او را عید اضحی در بصره دیدم! معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه، پس او شریف چگونه صورت بندد؟! و شعرش را به دیوان انوری دریافتند. ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت. گفت: ای خداوند روی زمین یک سخنت دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم. گفت: بگو تا آن چیست؟ گفت: غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ/ اگر راست میخواهی از من شنو/ جهاندیده بسیار گوید دروغ. ملک را خنده گرفت و گفت: از این راستتر سخن تا عمر او بوده باشد، نگفته است. فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود.» گلستان سعدی آکنده از این مثالهاست که برخی خندهدار است و برخی نه. هیچکدام اما مستهجن نیستند و در آن نشانی از ناسزای ناموسی و... نیست؛ برخلاف خیلیهای دیگر. مثلاً در مولانا اینها دیده میشود. بنگرید به داستان خر و کنیز.
حافظ نیز شوخی ندارد اما در زبانش طنز فراوان است. «باده با محتسب شهر ننوشی زنهار/ که خورد بادهات و سنگ به جام اندازد» یا «ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند/ امام شهر که سجاده میکشید به دوش». این شعر زمانی سروده شده است که جلالالدین شاه شجاع حاکم شده بود. او محبوب حافظ بود و بادهگساری را آزاد کرده بود: «سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش/ که دور شاه شجاع است، می دلیر بنوش» به هر روی، حافظ پر از این طنزهاست؛ طنزهایی که البته خندهدار نیستند. عبید زاکانی، ناقد اجتماعی بود و خیلی از شعرهایش نیز مستهجن است. بااینهمه اشعاری کمتر سیاسی، بیشتر اجتماعی و در ارتباط با مسائل برخی اصناف خاص دارد؛ بهخصوص علما، گزمه، محتسب و... برای نمونه در داستان ترسابچه مسلمانشده یا شاه گریان و دلقک و غلام. در اینها طنز و تمسخر اصحابقدرت نهفته است. سعدی و حافظ نیز چنین برخوردهایی با اصحاب قدرت دارند. مولانا اما بیشتر با غیر صوفیه سروکار دارد.
هجویه در برابر شریعت
برخی چون جوئل کرمر به این نکته اشاره کردهاند که این سبک از شعر و ادبیات، گریزی از آن فضای خشن و شریعتزده دوران بوده است و آن را باید حرکتی اعتراضی قلمداد کرد که طی آن افراد میتوانستند فردیت و دنیاگریزی را بروز دهند. سعدی تا حدودی متشرع بود اما با کسانی چون او و حافظ، هجویهسرایی و هزلسرایی وارد ادبیات فارسی شد و بدینترتیب منویات درونی افراد بروزی برای بیان پیدا کرد. بنابراین از نظر کرمر، هجویهسرایی را باید واکنشی به جو شریعتزده و استبداد سیاسی دانست. برای نمونه جوئل کرمر اشاره میکند به فردی بهنام حسین بن احمد بن حجاج، کاتب بغدادی معروف به ابنالحجاج در سده سوم هجری که تقریباً همدوره فردوسی اما در بغداد است. ابنالحجاج در وصف شعرش میگوید: چون خانه باید آبریزگاه داشته باشد، شعر من نیز وقیحانه باید باشد. در مورد چنین نظری من معتقدم، دراینزمینه نمیتوان تحلیلی کلی و عام ارائه کرد؛ باید موردبهمورد وضعیت را سنجید.
در گلستان، سعدی برخوردهای انتقادی با اهل قدرت و حکومت دارد. در بوستان نیز این هست اما طنز آن کمتر است. برای مثال سعدی میگوید: «پادشاهی درویشی را گفت هیچت از ما یاد آید؟ گفت بلی زمانی که خدا را فراموش بکنم». حافظ نیز طنزی قوی دارد که البته مزاح نیست. او میسراید: «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش/ تا بدانید که به چندین هنر آراستهام». لابهلای غزلیات او باز نیز چنین اشعاری وجود دارد. بیشتر این اشعار در دوران حکومت امیر مبارزالدین محمد که حاکم فوقالعاده متعصب دینی فارس بود، سروده شده است. امیر مبارزالدین پیش از شاه شجاع حکمرانی میکرد و پدر او بود. حافظ هرجا سخن از محتسب در اشعارش میآورد، منظورش همین امیرمبارزالدین محمد است. محتسب، یعنی پلیس اخلاقی. به قول حافظ: «باده با محتسب شهر ننوشید زنهار».
در همه موارد اما چنین نیست و گاهی حسابهای شخصی، پاداش نگرفتن و...، محرک سرودن شعر بوده است. اغلب اشعار کلاسیک قبل از حافظ، سعدی و مولانا چنین بوده است. جاهایی نیز منظور طنز نیست اما متن بامزه از آب درآمده است. برای نمونه نظامالملک طوسی در کتاب «سیاستنامه» که با طنز هیچ نسبتی ندارد، داستانی نقل میکند و کاملاً نیز در منظورش جدیت نهفته است. برای نمونه، وقتی میخواهد درباره شکیبایی معاویه داستانی نقل کند، به ماجرای خواستگاری مردی جوان از مادر پیر معاویه اشاره میکند که ازقضا خندهدار نیز از آب درآمده است. قاآنی شیرزای، شاعر اواسط قرن نوزدهم در دوره قاجار نیز شاعر چیرهدستی بود بهخصوص در بیان، تسلط خاصی داشت. او هم هجو سروده، هم هزل. یغمای جندقی، معاصر او نیز چنین است و در شعری، همه موجودات دنیا «غیر از ارباب مکرم» را به ناسزا بسته است.
سیاسی شدن طنز در دوره معاصر؛ عارف و عشقی
طنزهای سیاسی و اجتماعی بهخصوص در دوره مشروطه و اندکی پس از مشروطه دیده میشوند. برای نمونه طنز علیاکبر دهخدا در ستون معروف «چرند و پرند» در روزنامه صوراسرافیل، طنزی بسیار قوی و زیبا با نثری ساده و بیسابقه در آن زمان است. جز یکی، دو کار ـ آن هم بهطور ضمنی ـ در این آثار فحاشی نیز نیست. دیگرانی نیز در آن دوره حضور دارند. برای نمونه، سید اشرفالدین حسینیگیلانی که در روزنامهاش با نام «نسیم شمال»، اشعار سیاسی و اجتماعی طنز مینوشت. این روزنامه نخست در رشت، سپس در تهران منتشر شد و تقریباً تمام مطالب این روزنامه را خود شخص سید اشرفالدین مینوشت و تمام نوشتههایش نیز شعر بود. اشعار طنز او از لحاظ سیاسی و اجتماعی قابل مقایسه با نثر دهخدا در «چرند و پرند» است. البته دهخدا نیز شعر طنز دارد اما قوت شعر او به اندازه نثر او نیست.
جوانان آن دوره مشروطه نظیر میرزاده عشقی و عارف قزوینی اما بعدتر وجهی سیاسی پیدا کردند و در کاربرد واژهها، سخت بیباک مینمودند. برای نمونه هر دوی آنها دشمن میرزا حسنخان وثوقالدوله بودند که در زمان رئیسالوزرایی، قرارداد معروف 1919 را امضاء کرده بود. این قرارداد حتی تا امروز بهغلط فعلی خیانتبار تصور میشود و برخی مورخان نیز مدام تا همین اواخر این گزاره را تکرار میکردند؛ «قرارداد ننگین 1919». من در کتاب «دولت و جامعه در ایران» بهطور مستند ثابت کردم که این قضاوتها واقعیت ندارد، در آن قرارداد حرفی از تحتالحمایگی نیامده است و آن را باید کمک خارجی برای توسعه کشور قلمداد کرد. بههرحال عارف قزوینی درباره همین قرارداد شعری بسیار رکیک خطاب به وثوقالدوله میسراید. میرزاده عشقی نیز میگوید: «ای وثوقالدوله ایران ملک بابایت نبود ...». البته در دوره ادبیات کلاسیک فارسی، شعر ناموسی بیسابقه نبود اما چندان متضمن معانی سیاسی هم نبود. اشعار عشقی و عارف اما وجه سیاسی دارند و در دوره مشروطه و اندکی پس از آن و قبل از تسلط رضاشاه، چنین بعدی نیز موجودیت پیدا میکند و هر واژهای برای برخورد با مخالفان به کار میرود. در چنین زمینهای یا میگویند خودشان فاسد و خائن هستند یا به زن، فرزندانشان، خواهر و مادرشان بدگویی میکنند.
برخی نیز اغلب اشعار غیرسیاسی و غیراجتماعی سرودهاند اما گاه نیز مضمون سیاسی را در شعرشان پروردهاند. برای مثال عموم اشعار ابوالقاسم حالت، سیاسی و اجتماعی نیست اما همو شعری دارد درباره حکومت نظامی بعد از 28مرداد 1332. بعد از 28مرداد، حکومت نظامی اعلام شد و عبور و مرور و حضور افراد از ساعاتی معین، ممنوع اعلام شد. حالت دراینزمینه سرود: «به پاسبان وسط راه، نیمه شب چه بگویم؟/ من ادیب، به یک لات بیادب چه بگویم؟/ به جرم اینکه کمی دیر میروم سوی منزل/ اگر فکند مرا سخت در عقب چه بگویم؟/ اگر که گفت تو را در کلانتری برم الان/ بدان قلندر حمالهالحطب چه بگویم؟/ مرا به پیش رئیس کلانتری به عداوت/ به حزب توده اگر کرد منتسب چه بگویم؟/ چو از گزارش او افسر کشیک ظنین شد/ به من چو میرغضب گر کند غضب چه بگویم؟/ اگر که گفت کجا بودی و برای چه بودی/ در آن محله ننگین! من عزب چه بگویم؟/ اگر که خواست در آخر دهد به رشوه نجاتم/ چو اسکن از من مسکین طلب کند چه بگویم؟/ به گوش او عبث از مهر و التفات چه خوانم/ ز راه و رسم پیمبر به بولهب چه بگویم؟/ اگر به جبر مرا سوی محبسی بفرستد/ که جا در آن نبود غیر یک وجب چه بگویم؟/ اگر که از سر شب تا سحر به گوشه زندان/ تنم فتاد ز محنت به تاب و تب چه بگویم؟/ به مادرم که ز شب تا به صبح جان عزیزش/ رسیده از غم فرزند خود به لب چه بگویم؟/ کنون که مجلس ما فارغ است از غم ملت/ از این اذیت و آزار بیسبب چه بگویم؟».
طنز داستانی ایران؛ از جمالزاده تا هدایت
طنز داستانی در ایران اما در قرن بیستم شکل گرفت زیرا داستان به معنای رمان غربی یا داستان کوتاه غربی تا دوران محمدعلی جمالزاده در میان ما ظهور و بروزی نداشت. البته در اواخر قرن نوزدهم حرکتهایی آغاز شده بود اما این جمالزاده بود که این جنبش و داستان مدرن را قوام بخشید. بسیاری از آثار او نیز طنز هستند. برای نمونه بنگرید به کتاب «یکی بود و یکی نبود» که چند داستان دارد و اکثراً طنز هستند. نام داستانها چنین است: «فارسی شکر است»، «رجل سیاسی»، «دوستی خاله خرسه»، «درد دل ملا قربلانعلی»، «بیله دیگ بیله چغندر»، «ویلانالدوله» و «کباب غاز».
بهترین و معروفترین آنها داستان «فارسی شکر است» میباشد که در آن داستان، فردی ایرانی روایت میشود که از فرنگ وارد بندر انزلی میشود و به زندان میافتد. در زندان فردی روحانی و فردی فرنگیماب نیز حضور دارند و بعد شخصی دیگر نیز به این جمع میپیوندد. فرد روحانی با او به لغات عربی سخن میگوید و فرد فرنگیماب مخلوطی از فارسی و فرانسه تحویلش میدهد. بعد وقتی زندانی از فرنگ آمده با این فرد فارسی حرف میزند او میگوید: قربان دهنت که فارسی حرف میزنی. این طنز جمالزاده ازقضا خندهدار هم هست و معنیدار، زیرا این تیپهای اجتماعی بعدتر در ایران زیاده دیده میشدند. نمونهای نسبتاً کمیاب از طنز در ادبیات دراماتیک، «جعفرخان از فرنگ آمده» اثر حسن مقدم است. مقدم در 27سالگی و در سال 1304 درگذشت. او جوانی باقریحه و از پیشگامان نمایشنامهنویسی بود. در این اثر فردی از فرنگ آمده را نشان میدهد که زبان فارسی را تقریباً فراموش کرده و رفتارش نیز نامتعارف و غیرایرانی است. برای نمونه با سگ حرف میزند و قید ازدواج با زینت ـ نامزدش ـ را زده، قرمهسبزی نمیخورد و...
صادق هدایت نیز طنزی بسیار قوی داشت. من دراینزمینه کتابی با عنوان «طنز و طنزینه هدایت» نوشتهام که چندی پیش نیز تجدیدچاپ شد. هدایت کتابی بهنام «وغ وغ ساهاب» دارد که با مسعود فرزاد آن را نوشته است. در این کتاب طنزهای انتقادی و اجتماعی با زبانی عامیانه نوشته شده و موضوعات مختلفی هم در آن هست؛ از مسخرهکردن ادبای کهنهپرست و پولپرستی یهودیان گرفته تا عقاید فروید و سینماهای خیابان لالهزار. نمونه دیگر، داستان کمدی «علویه خانم» یا داستان کمدی، سیاسی «حاجی آقا» یا داستان کوتاه «قضیه خر دجال» است که این آخری تمثیلی از دوره رضاشاه و طبعاً سیاسی است.
جلال آلاحمد را نیز میشود به لیست این طنازان افزود. او در داستان کوتاه «جشن فرخنده»، بیحجابی اجباری را مسخره میکند؛ اینکه صبح که ملت از خواب بیدار میشوند دستور داده شده است که باید کشفحجاب صورت بگیرد و زنان حق ندارند روسری سر کنند، حتی جشنهایی در محلات برگزار میشده است که در آن مردان بایستی با زنان بیحجابشان شرکت کنند. برخی از مردان راهحل را در این دیدند که با زنان خیابانی صیغه کنند و آنها را با خود در این جشنها شرکت دهند. صادق چوبک هم داستاننویس طنزپردازی است. البته یکی، دو تا از این داستانها خندهدارند اما طنز در آثار او نیز دیده میشود. جز اینها، نمونه برجسته رمان طنز اما داستان معروف «داییجان ناپلئون» ایرج پزشکزاد است که ناصر تقوایی نیز سریالی براساس آن کارگردانی کرد. پزشکزاد آثار دیگری چون؛ «حاج ممجعفر در پاریس» و «ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید» را نیز دارد که نه به قوت «داییجان ناپلئون» میرسند، نه شهرت آن را پیدا کردند.
به اینها باید افزود مجلاتی فکاهی چون؛ «توفیق»، «چلنگر»، «حاجی بابا» و... که بیشتر در حوزه سیاست فعال بودند. چلنگر بین سالهای 1329 تا 1332 منتشر میشد و گرایشی به حزب توده داشت. «توفیق» و «حاجی بابا» اما درمجموع رویکردی مصدقی داشتند. از این مجلات، بعد از کودتای 28مرداد 1332، فقط «توفیق» موفق به ادامه فعالیت شد که آن نیز بعدها دستور رسید که سانسور و توقیف شود. در این اواخر نیز نشریاتی فکاهی مانند «گل آقا» پیدا شد که رویکردشان بیشتر اجتماعی و کمتر سیاسی بود.
هجویهنویسی در غرب؛ از بوکاچیو تا ولتر
در مورد فرنگیها و در غرب نیز این سنت قابل شناسایی است. برای نمونه دراینزمینه میتوان به کتاب حکایتهای کانتربری (Tales of Caunterbury)، معروفترین اثر ادبی انگلیسی در قرن ۱۴ میلادی اشاره کرد که جفری چاوسر (Geoffrey Chaucer) آن را نوشته و در قصههای آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. از ماجراجویی عاشقانه و داستان زندگی قدیسان تا قصههای مذهبی و داستانهای تمثیلی از حیوانات و حتی موعظه. چاوسر (1400ـ 1343میلادی) نخستین شاعر تراز اول انگلستان در قرن چهاردهم میلادی و همدوره حافظ است و این کتاب به زبان انگلیسی میانه نوشته شده است؛ زبانی که امروز مفهوم نیست. موضوع این کتاب درباره تامس بکت شهید است که در کانتربری مدفون بود. تامس بکت قدیس مردی بود که شوالیههای تحت فرمان پادشاه به اشتباه او را کشته بودند و قبر او در کلیسای جامع کانتربری، به زیارتگاه مردم تبدیل شده بود. چاوسر از سفر یک گروه از زائران به این محل استفاده میکند تا داستان بگوید و مردم زمانه خودش را هم معرفی کند. صاحب مهمانخانهای که زائران در آن جمع شدهاند پیشنهاد میدهد، همه زوار برای گذران وقت، در طول راه قصه بگویند و از همینجاست که چاوسر توصیف شخصیتها را شروع میکند؛ از شوالیه گرفته تا شخمزن و آسیابان و کارپرداز، از داروغه گرفته تا راهب و بازرگان و قاضی و البته کشیشها و راهبهای مختلف که یکی از آنها حتی توبهفروش کفارهگیر است. هرکدام از این جمع هرشب حکایتی بامزه تعریف میکنند و طنز کتاب، قوی و خندهدار است.
نمونه دیگر، جاناتان سوییفت (1745ـ 1667) است که معروفترین اثر او «سفرهای گالیور» است، اما درعینحال او طنزهای سیاسی و اجتماعی نیز نوشته است. زمانی الکساندر پوپ، شاعر انگلیسی همدوره سوییفت به او اخطار داد که چاپ این مطالب ممکن است منجر به دستگیریاش شود. شاعر قرون وسطایی ایتالیایی، جووانی بوکاچیو نیز کتابی دارد بهنام «دکامرون» که به سبک «هزار و یک شب» نوشته شده و در آن از افسانههای یونانی، رومی و ملل شرقی استفاده شده است. این کتاب پس از شیوع طاعون در سال 1348 میلادی، در فلورانس نوشته شد و داستان هفت زن و سه مرد است که برای گریز از بلای طاعون، شهر را ترک کرده و به ییلاقات اطراف شهر میروند و در آنجا شروع به قصهگویی برای یکدیگر میکنند. این داستان متضمن آرایی انتقادی است و از شوخی و مزاح نیز بیبهره نیست.
در میان فرانسویها نیز بسیاری را میتوان نام برد. برای مثال کار ولتر تقریباً در طنز، در میان اروپاییان نظیر ندارد و اثر او با نام «سادهدل» (Candide ou l'Optimisme) که طنزی اجتماعی است، دراینزمینه شهرت جهانی دارد. کلیسای کاتولیک روم این رمان را در لیست سیاه قرار داد، اما این مانع از خواندهشدن آن نشد و بسیاری ازجمله پوشکین، فلوبر و داستایوفسکی از ستایشگران آن شدند. اثر دیگر او «باکره اورلئان» نیز نقدی بر ژاندارک بود که منتشر نشد و صاحبنظری گفته است اگر این کتاب کشف شده بود، ولتر تمام عمر را باید در سیاهچالههای زندان باستیل میگذراند.