روایتی بر بستر فرهنگ مازنی | اعتماد


«گنجشک کتابفروش» سومین اثر از نویسنده جوان، حسام حیدری است و اولین داستانی‌ که به‌طور اختصاصی به یکی از شهرهای مازندران اشاره می‌کند. شهری که داستان در آن شکل گرفته است. داستان روایتگر ماجرای دختر یازده ساله‌ای به‌ نام هنگامه است که با مادرش زندگی می‌کند. هنگامه، پدرش را به تازگی از دست داده و مادرش برای وصول چک‌های پدر، به ناچار، دنبال پیدا کردن کاری برای خود می‌گردد.

گنجشک کتابفروش حسام حیدری

داستان با گلایه‌ها و غرغرهای هنگامه آغاز می‌شود؛ آنجا که روی یک صندلی گرد ِچرخ‌دار در یک کتاب‌فروشی نشسته و منتظر است هر چه زودتر ساعت کاری مادر به پایان برسد و به خانه برگردند.
«گنجشک کتابفروش» روایتی زنده و واقعی از شهر و مردمان آن دارد و حضور ضرب‌المثل‌‌ها در قصه و گویش ِمازنی ِبرخی جملات، نه تنها سبب شده که داستان، مخاطبانی از این زبان داشته باشد، بلکه برای مخاطبان ناآشنا به این زبان، نیز ملموس‌تر و جذاب‌تر به‌ چشم بیاید. قطعا این یکی از ویژ‌گی‌های مثبت ِداستان برای علاقه‌مند کردن مخاطبان کودک به آشنایی با زبان بومی و اصطلاحات رایج همان منطقه است.

حسام حیدری، نویسنده طنزپردازی است که نوشتن را با طنزنویسی در مجله گل‌آقا شروع کرده و بعد از نوشتن دو رمان برای بزرگسالان، این اولین کتاب او برای بچه‌هاست.
«وقتی کسی را خیلی خوب بشناسی، همه احساس‌هایش را از چشم‌هایش می‌فهمی.»

مشکل داستان از آنجایی شروع می‌شود که هنگامه و مادرش به سبب شغل جدید، برخلاف سال‌های گذشته دیگر نمی‌توانند به ییلاق همیشگی‌شان بروند و به ناچار باید در شهر بمانند. فی‌الواقع این داستان برای مخاطبان کودک و نوجوان خود بازگوکننده این موضوع است که چطور می‌توان خود را با شرایط جدید سازگار کرد؛ این پذیرش و درک اتفاقات جدید زندگی، مرحله جدیدی از مسیر رشد کودکان است که سازگاری را بازگو می‌کند. گاهی قبل از آنکه کودک با شرایط جدید رودررو شود، باید آمادگی لازم و همچنین فرصت گذر زمان را به آنها داد تا بهتر خود را وفق دهند.

هنگامه در ادامه داستان متوجه می‌شود که باید برای چیزهای مهم‌تری از آنچه فکر می‌کند، بجنگد و این همان موضوعی‌ است که ذهن مخاطب کودک را تا انتهای قصه درگیر خود می‌کند. یکی از گفت‌وگوهای زیبای داستان را در صفحات پایانی کتاب می‌خوانیم:
«آدِمِ که دل خِش بوئه، خِنِه کلی پِشت بوئه.»
این گفته کنایه از آن دارد که وقتی حال و هوای دل آدم خوش باشد، تحمل اتفاقات سخت زندگی هم آسان‌تر می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...