تاریخ-غمانگیز-روزنامه-نگاری-ایرانی-و-تمدن-2500ساله

در فروردین 1216 شمسی، کاغذ اخبار (Newspaper) یا روزنامه‌ای در دو ورق منتشر می‌شود... تهران در آن روزگار، نزدیک چهارصدهزار جمعیت داشت... ادیب‌الممالک از ضعف مفرط جان سپرد و در دم مرگ یک دانه تخم‌مرغ در خانه او نبود... صوراسرافیل برای این راه‌اندازی شده بود تا اعتراضی باشد به فساد و خیانت رجال حکومتی... با به توپ بسته شدن مجلس، میرزا جهانگیرخان، به همراه یکی دیگر از مشروطه‌خواهان، یعنی ملک‌المتکلمین به فرمان محمدعلی شاه در باغ‌شاه به طرز فجیعی به قتل رسید.

سیری بر فعالیت‌های ادیبان و روزنامه‌هایشان در ایران | ایرانا

مفهومِ خبرنگاری از گذشته تا امروز پیشه‌های چندی را زیر سایه‌ خود آورده است. براین اساس، نویسندگانِ مقاله‌های روزنامه‌ها و مجله‌ها، گزارش‌نویسان، تحلیلگران و یادداشت‌نویسان، دبیران، سردبیران، مدیران مسئول و صاحبان امتیاز، ویراستاران، عکاسان خبری، طراحان و کاریکاتورنگاران، طراحانِ جدول و همه آنانی که به نوعی کار مطبوعاتی و رسانه‌ای می‌کنند یا به روزنامه‌نگاری مشغولند، همگی با خبرنگاری پیوند دارند.

نامدارانی که در این گزارش به‌ اختصار یادی از آنان شده، در روزگاری دست‌به‌قلم بوده‌اند که روزنامه و مجله را خواستاران و خوانندگان بیش از امروزی بود که به یُمنِ انقلابِ دیجیتال و رشد فضای مجازی، هرکس به یاریِ گوشی تلفنِ همراهِ خود می‌تواند در کنجی بنشیند و خبرساز شود.

نخستین کاغذ اخبار

دولت قاجار در دهه آخر رمضان‌ ۱۲۵۲ هجری برابر با یکی از روزهای دی ۱۲۱۵ خورشیدی اعلام‌نامه‌ای را پخش می‌کند که آن را کهن‌ترین سند درباره نخستین روزنامه فارسی دانسته‌اند. در متن این اعلام‌نامه آمده است: بر رأی صواب‌نمای ساکنین ممالک محروسه مخفی نماناد که همت ملوکانه اولیای دولت علیه، مصروف بر این گشته است که ساکنین ممالک محروسه تربیت شوند و از آنجا که اعظم تربیت، آگاه ساختن از کار جهان است، لهذا به‌حسب حکم شاهنشاهی کاغذ اخباری مشتمل بر اخبار شرقیه و غربیه در دارالطباعه ثبت و به اطراف و اکناف فرستاده خواهد شد... .[۱] حدود سه ماه پس از انتشار این اعلامیه، در ۲۵ محرم ۱۳۵۳ هجری کاغذ اخبار (Newspaper) یا روزنامه‌ای در دو ورق منتشر می‌شود که نامی نداشته و تنها در آخر صفحه نخستِ آن نشان دولتی ایران ثبت بوده است. امور این روزنامه را میرزا صالح شیرازی یکی از دانش‌آموختگانِ از فرنگ‌برگشته، برعهده‌ داشته است.

انتشار این نخستین روزنامه فارسی زبان پس از چندی متوقف می‌شود اما در روزگار ناصری و در زمان صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر، روزنامه دیگری معروف به وقایع‌ اتفاقیه در تاریخ پنجم ربیع‌الثانی ۱۲۶۷ هجری برابر با ۱۸ بهمن ۱۲۲۹ خورشیدی به فرمان امیر منتشر می‌شود. در این روزنامه که برخلاف انتشارِ ماهی یک‌بارِ روزنامه پیشین به‌طرز هفتگی منتشر می‌شده، ابتدا اخبار دارالخلافه، از شکار شاه و دید و بازدیدهای او از مؤسسات و اشخاص درباری و اعطای القاب و عناوین و صدور فرامین و حوادث شهری و بعد وقایع شهرهای دیگر و مختصری از اخبار کشورهای خارجه و در صفحه‌ی آخر، یکی دو ستون اعلانات دولتی و خصوصی درج می‌شد.[۲]

از روزگار این دو روزنامه به این‌سو، روزنامه‌ها و مجله‌های بسیاری در ایران پدید آمده و ناپدیده شده است. تعدادی از آنها عمر کوتاه و کم‌اثری داشتند و پس از تعطیلی زیر غبار فراموشیِ زمان دفن شدند اما شماری از این آثار از چنان حسن شهرتی برخوردار شدند که حتی سال‌ها پس از تعطیلی نیز کاغذهای کهنه‌یشان به اعتبارِ نوشته‌هایی که روی آنها نقش بسته بود، همچون ورق زر نزد اهل علم و ادب عزیز مانده‌اند تا جایی که در بسیاری از نوشته‌ها و آثار پژوهشی بدان‌ها ارجاع می‌دهند. این اعتبار البته به سبب ارزش و جایگاهِ صاحب‌قلمانی است که در این دسته از روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌نوشته‌ یا عهده‌دار مسئولیتی بوده‌اند.

ادیب‌الممالک فراهانی: از ادب تا غربت

میرزا محمدصادق متخلص به امیری و مشهور به ادیب‌الممالک (۱۲۷۷ - ۱۳۳۵ ق. / ۱۲۳۹ - ۱۲۹۵ خ.)، از تبار میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی (صدراعظمِ محمدشاه قاجار) بود. وی همچنان‌که از لقبش، ادیب‌الممالک، برمی‌آید، در ادب و شاعری توانا بود و از شاعران نامدار روزگار قاجاریه به شمار می‌آید. او افزون بر شاعری، در روزنامه‌نگاری نیز به‌طور جدی فعال بود؛ به‌گونه‌ای که در طول عمر خویش هم برای نشریه‌های گوناگون مقاله می‌نوشت و هم روزنامه‌هایی چند را اداره ‌می‌کرد.

ادب یکی از روزنامه‌های مهمی است که ادیب‌الممالک آن را در عهد مظفرالدین شاه منتشر کرده است. نخستین شماره این روزنامه در ۱۳۱۶ هجری در تبریز منتشر شد اما پس از انتشار ۱۷ شماره، مدتی تعطیل شد و پس از وقفه‌ای دوباره چاپ آن از سر گرفته شد. ادب، نشریه‌ای مصور بود که در ماه سه مرتبه به شکل چاپ سنگی و با خط نستعلیق به‌ چاپ می‌رسید. این روزنامه مزیّن بود به تصاویر دانشمندان و مردان بزرگ جهان و مشتمل بر بعضی مقالات علمی که طبیب میرزا نجفقلی خان قائم مقامی ترجمه یا تحریر می‌کرد.[۳] دوره دوم حیات روزنامه‌ ادب در مشهد جریان داشت. ادیب‌الممالک در ۱۳۱۸ هجری به این شهر رفت و تا ۱۳۲۰ هجری که در آنجا اقامت داشت، سه سال به‌طور هفتگی روزنامه ادب را منتشر می‌کرد. از ویژگی‌های ادب در سال سومِ انتشار در مشهد، درج تصاویر کاریکاتور است. بر این اساس شاید این روزنامه اولین روزنامه‌ی باشد که به این طرز مصوّر و دارای کاریکاتور بوده. این کاریکاتورها را حسین الموسوی، نقاش‌باشی آستان قدس رضوی (ع)، می‌کشیده است.[۴]

ادیب الممالک

ادیب در سال ۱۳۲۰ هجری به تهران می‌آید و دوره سوم انتشار روزنامه ادب را در پایتخت طرح‌ریزی می‌کند اما نکته مهم این است که در این دوره ادیب‌الممالک تنها حضوری اسمی در اداره روزنامه دارد و همه کار را به مجدالاسلام کرمانی، مدیر روزنامه‌هایی چون ندای وطن و کشکول واگذار می‌کند و پس از مدتی خود به باکو می‌رود و به نشر ضمیمه فارسی روزنامه ارشاد ترکی اقدام می‌کند.

به جز انتشار ادب و ضمیمه فارسی روزنامه ارشاد ترکی، ادیب مدتی هم نشریه عراق عجم را منتشر می‌کرد. وی همچنین حدود یک سال سردبیری و نویسندگی روزنامه مجلس را برعهده داشت؛ روزنامه‌ای که مدیر آن، سید محمدصادق طباطبایی (فرزند سید محمد طباطبایی) بود. این روزنامه‌ که اجازه انتشارش را شخص مظفرالدین شاه صادر کرده بود، در ابتدا فقط مذاکرات مجلس را منتشر می‌کرد. مجلس، روزنامه‌ای میانه‌رو بود و همین رویه را تا آخر نیز دنبال کرد.[۵]

ادیب در سال‌های پایانی عمر مدیریت روزنامه نیم‌رسمیِ آفتاب را برعهده داشت.  سعید نفیسی که در این روزنامه با ادیب‌الممالک همکاری داشته، درباره آفتابِ ادیب نوشته است که چون روزنامه آفتاب، روزنامه نیم‌رسمی بود، ناچار می‌بایست عقاید و مقاصد دولت را در اوراق خود منعکس کند... مرحوم ادیب‌الممالک که می‌آمد، ما مطالب را به او می‌گفتیم و او می‌رفت و مقاله‌ای می‌نوشت، یا یادداشتی به او می‌دادیم و آن را تنظیم می‌کرد و بسط می‌داد.[۶]

هفته نامه ادب

ادیب‌الممالک که هفته‌نامه ادبش در شمار بهترین و مهم‌ترین نشریات روزگار مظفری بود، کارش به‌جایی رسید که به گواه سعید نفیسی از ضعفِ مفرط در خانه محقرش در دروازه خراسانِ تهران جان سپرد! استاد نفیسی درباره غربت ادیب‌الممالک نوشته است: تهران ما در آن روزگاری که من به نشان دادنِ آن مشغولم، نزدیک چهارصدهزار جمعیت داشت. باور کنید که هیچ اغراق و مبالغه در این سخن نیست؛ از تمام مردم این شهر که این همه لاف می‌زنند، به جز مرحوم احمد اشتری، که در آن زمان به میرزا احمدخان مدعی‌العموم معروف بود و تا زنده بود بضاعت بسیار متوسطی داشت، دیگر کسی را ندیدم که دستِ یاری به طرف این استاد بسیار بزرگ زبان فارسی دراز کند. آیا می‌توانید تصور کنید که از ضعف مفرط جان سپرد و در دم مرگ یک دانه تخم‌مرغ در خانه او نبود. مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم‌مرغ خرید و زرده آنها را خام‌خام در دهن این مرد بزرگ ریخت و او تنها چیزی که از این جهان برد، آن سه زرده تخم مرغ بود! [۷]

علّامه علی‌اکبر خان دهخدا: چرند و پرندهای آقای دخو

نام یک روزنامه در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران، همواره زبانزد بوده است؛ روزنامه‌ای که عبدالله مستوفی، صاحب کتاب معروفِ شرح زندگانی من درباره اقبال مردم به آن نوشته است:... من در طهران نبودم که ازدحام مردم را در خرید این روزنامه ببینم، ولی خودم در پطرزبورغ [= سن‌پترزبورگ یا لنین‌گراد] روز می‌شمردم تا هفته سرآمده، این چهار صفحه روزنامه به دستم برسد. مقالات اساسی آن جدّی و محکم و صحیح و با موازین علمی مطابق؛ و چرند و پرندِ آن در شوخی و ظرافت به منتهی درجه بود... .[۸] این روزنامه که صور اسرافیل نام داشت، پس از مشروطه به همت میرزا جهانگیرخان شیرازی و با سرمایه میرزا قاسم خان تبریزی راه‌اندازی شد. سردبیری صوراسرافیل را هم ادیب برجسته، علّامه علی‌اکبرخان دهخدا، عهده‌دار بود.

جهانگیرخان به‌تمامیِ معنا مردی آزادی‌خواه بود و اصلش صوراسرافیل را برای این راه‌اندازی کرده بود تا اعتراضی باشد به فساد و خیانت رجال حکومتی؛ از این‌رو صوراسرافیل را بستری برای نگارش و انتشار مقاله‌های سیاسی تند و تیز قرار داده بود. یکی از بخش‌های این نشریه را مقاله‌های طنزِ سیاسی - اجتماعیِ بسیار جذابی تشکیل می‌داد که ذیل عنوان چرند و پرند منتشر می‌شد. این مقاله‌ها را دانشمردی با امضاهای مستعارِ دخو، دخو علی، خرمگس، اسیرالجوال، برهنه خوشحال و نخود همه آش می‌نوشت. صاحب این امضاهای عجیب و غریب کسی نبود جز ادیب نامداری که مهم‌ترین لغت‌نامه زبان فارسی را به خون دل بنا نهاده است؛ مردی به نام دهخدا.

سبک کار روزنامه صوراسرافیل بسیار به روزنامه ملانصرالدین که در قفقاز منتشر می‌شد، نزدیک بود و لحن نثرِ طنزِ دهخدا نیز با سبک نوشته‌های جلیل محمد قلی‌زاده (بنیان‌گذار و نویسنده ملّانصرالدین) همانندی‌هایی داشت. یحیی آرین‌پور در کتاب از صبا تا نیما درباره طنز دهخدا نوشته است که لبه تیز مقالات دخو متوجه رژیم استبدادی و ملوک‌الطوایفی است. نویسنده هر حادثه و پیشامدی را دستاویز قرار داده، بر فساد دستگاه سلطنت، بی‌شرمی و خیانت رجال دولت، ظلم و ستم اغنیا و مالکین... می‌تازد و آنها را بدون عفو و اغماض به باد تمسخر و استهزا می‌گیرد.[۹]

با به توپ بسته شدن مجلس در عهد محمدعلی شاه (در جمادی الاول ۱۳۲۶ هجری)، روزنامه‌هایی که در عصر مشروطه زبانِ سرخ به انتقاد گشوده بودند، مدتی تعطیل شدند که یکی از آنها نیز صوراسرافیل بود اما کار برای صوراسرافیل به تعطیلی چند ماهه منتهی نشد؛ و مدیر آن، میرزا جهانگیرخان، سرِ سبز خویش را نیز به باد داد و به همراه یکی دیگر از مشروطه‌خواهان، یعنی ملک‌المتکلمین به فرمان محمدعلی شاه در باغ‌شاه به طرز فجیعی به قتل رسید. نزدیکِ یک سال بعد از این اتفاق در یکم محرم‌الحرام ۱۳۲۷ هجری، علی‌اکبرخان دهخدا با کمک ابوالحسن خان معاضدالسلطنه (پیرنیا) دوباره بساط روزنامه صوراسرافیل را با همان سیاقِ پیشین، این‌بار در شهر ایوردونِ سوئیس برپا کرد. در این دوره انتشار که بیش از سه شماره دوام نیاورد، همه نوشته‌های روزنامه را شخص دهخدا می‌نوشت و تهیه می‌کرد.

از مهم‌ترین آثاری که طی این دوره از انتشار صوراسرافیل به چاپ رسیده و به یادگار مانده، شعری است که علّامه دهخدا آن را در رثای یارِ مقتولش، میرزا جهانگیرخان سروده و در شماره سومِ این دوره منتشر کرده است؛ مرثیه‌ای در قالب مسمط، با عنوان یاد آر ز شمع مرده، یاد آر. دهخدا درباره این شعر نوشته است: ... شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید و به من گفت: چرا نگفتی او جوان افتاد. من از این عبارت چنان فهمیدم که می‌گوید چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمعِ مرده، یاد آر. در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم...:

ای مرغ سحر، چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نغمه روح‌بخشِ اسحار

رفت از سرِ خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زَرتار
محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشت‌خو حصاری

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر...[۱0]

سید اشرف‌الدین گیلانی: نسیم شمالِ تک‌نفره

در همان روزگاری که دهخدا در نثر، زبان طنز را برای انتقادهای تند خود از وضع جامعه، حکومت و اهل سیاست برگزیده بود، سیدی قزوینی که به گیلانی مشهور شده بود، این زبانِ طنز را در شعر خویش به کار گرفت تا همان انتقادها را در شعری مایه‌دار از طنز و فکاهه به گوش عموم مردمان برساند؛ از گدای کوی و برزن گرفته تا سران حکومت و وکلای مجلس.

سید اشرف‌الدین حسینی قزوینی، مشهور به گیلانی و ملقّب به نسیم شمال، روزنامه‌ای را به‌طور هفتگی منتشر می‌کرد که از ۱۳۲۵ هجری تا سال‌ها پس از آن از مهم‌ترین رسانه‌های مردمیِ روزگار خویش به‌حساب می‌آمد. این روزنامه نسیم شمال نام داشت و عمده مطالب آن را شعرهایی به زبانِ ساده و همه‌فهم تشکیل می‌داد. مدیر مسئول، سردبیر، دبیر، نویسنده، نمونه‌خوان و غلط‌گیر و در یک کلام، همه‌کاره این روزنامه موفق، یک شخص بود: سید اشرف‌الدین گیلانی یا همان آقای نسیم شمال. او در یک هفته درباره هرآنچه در نظر داشت، شعرهای ساده‌زبانِ خود را می‌سرود و حاصل کارِ یک هفته را به مطبعه یا چاپخانه کوچکِ کلیمیان که در حوالی سبزه میدان تهران بود، می‌برد و آن‌ها را خود در همان‌جا نمونه‌خوانی می‌کرد. وی حتی کارِ پخش روزنامه را هم خود مدیریت می‌کرد، آن هم به شیوه‌ای جالب؛ بدین ترتیب که روزی که نسیم شمال درمی‌آمد، ده، دوازده بچه یازده ساله در مدخلِ مطبعه کلیمیان صف می‌کشیدند و سید به دستِ خود روزنامه را در میانشان تقسیم می‌کرد و عصر آن روز با کمال درستکاری پول‌هایی را که از فروش روزنامه خود به دست آورده بودند، به او می‌دادند. سید با همین پول، این هفته را به آن هفته می‌رساند.[۱۴]


سید اشرف‌الدین روزنامه نسیم شمال را نخست در رشت منتشر می‌ساخت اما پس از آنکه در ۱۳۳۳ هجری همراه با سپهدار اعظم (فتح‌الله خان اکبر، مشهور به سپهدار اعظم و سپهدار رشتی) راهی تهران شد، انتشار نسیم شمال را در تهران از سر گرفت.

روزنامه نسیم شمال نیز همچون صوراسرافیل در سبک و سیاق کار خود اثرپذیری‌هایی از روزنامه ملانصرالدینِ قفقاز داشت اما چون نسیم شمال به زبان ‌شعر منتشر می‌شد، سید اشرف‌الدین تحت تأثیر شعرهای شاعری قفقازی به نام میرزا علی‌اکبر صابر بود که شعرهای طنز خود را با امضای مستعار هوپ‌هوپ در روزنامه ملانصرالدین چاپ می‌کرد. این تأثیرپذیری گاه به‌نحوی است که برخی از اهل نظر آن را اقتباس یا استقراض نسیم شمال از صابر دانسته‌اند اما برخی نیز با توجه به اینکه سید اشرف‌الدین، هیچ وقت منبع این اقتباس را در شعر خویش یاد نکرده، این دسته از اشعارِ او را انتحال و نوعی سرقت ادبی دانسته‌اند.

باوجود آنکه روزنامه او نفوذ بسیاری در میان مردم داشت و همین نفوذ، صاحبان زر و زور را به تطمیع و تهدیدِ او وامی‌داشت اما سید به سبب آزادمنشی‌اش به کُنجِ محقرش در مدرسه صدر تهران اکتفا کرده بود اما سرانجام عده‌ای به طمعِ اندوخته او که از فروش تک‌شماره روزنامه حاصل شده بود، یا به هر دلیل دیگر، او را در تیمارستان یا دارالمجانین بستری (زندانی) کردند.

سعید نفیسی در این‌باره نوشته است: وقتی که خبر به من رسید، سراسیمه به آنجا رفتم. محوطه دارالمجانین دارای سه حیاط بود؛ در حیاط اول دیوانگانِ بی‌کس، در حیاط دوم دیوانگان محترم‌تر و در حیاط سوم زنان را جای داده بودند. در حیاط دوم، در بالاخانه در اتاق کوچکی رو به جنوب، سید که در آن زمان نزدیک هفتاد سال داشت، روی تشکی که لابد حدس می‌زنید باید خیلی چرکین باشد، به‌اصطلاح چمباتمه نشسته و زانوهای خود را بغل گرفته و سر را به سینه فرو برده بود، طوری که متوجه هیچ کس و هیچ چیز نمی‌شد ... تا چشمش به من افتاد، قاه‌قاه بنای خندیدن را گذاشت. به‌اندازه‌ای بلند و پر از شور می‌خندید که سراپای جثه بزرگ و تنومند او تکان خورد ... یگانه حرف خارجی که زد این بود که گفت: می‌خواهند روزنامه‌ام را بدزدند.[۱۷]

به رهروی، آقای نسیم شمال سرانجام در همان دیوانه‌خانه جان به جان‌آفرین تسلیم کرد تا از رنج تنهایی این دنیا رها شود.

دیگر ادیبان

به‌جز نامدارانی که به‌اختصار درباره آنان یادآوری‌هایی شد، ادیبان دیگری نیز بوده‌اند که یا خود روزنامه یا مجله‌ای را بنا نهاده و اداره می‌کردند، یا اینکه به‌طور جدّی با نشریات همکاری می‌کردند؛ استادانی که سابقه‌ کار مطبوعاتی آنان، اغلب زیر سایه گسترده شاعری، پژوهشگری و ادیب بودنشان کم‌رنگ مانده است. نام شماری از این بزرگان را این‌طور می‌توان فهرست کرد:

ملک‌الشعرای بهار، عباس اقبال آشتیانی، حسن وحید دستگردی، سعید نفیسی، حبیب یغمایی، محمدعلی امیرجاهد، علاّمه محمد قزوینی، فرّخی یزدی، علی‌اصغرخان حکمت و میرزاده عشقی.

.........................................................................

۱. از صبا تا نیما؛ یحیی آرین‌پور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۱، ص ۲۳۵.
۲. همان. ص ۲۳۸.
۳. همان. ص ۲۴۸.
۴. «بررسی و تبیین حیات مطبوعاتی روزنامه ادب»؛ زهرا اسکندری فرد و عنایت سالاریان؛ مجله پژوهش‌های علوم انسانی؛ امرداد ۱۳۹۲، سال چهارم، شماره ۲۰، ص ۲۳۱.
۵. بحران مشروطیت در ایران؛ حسین آبادیان؛ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی؛ ۱۳۹۰؛ ص ۸۲.
۶. به روایت سعید نفیسی؛ سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام؛ مرکز؛ ۱۳۹۰؛ ص ۲۵۳.
۷. همان. ص ۲۵۸.
۸. شرح زندگانی من؛ عبدالله مستوفی؛ زوّار؛ ۱۳۸۴؛ ج ۲، ص ۲۴۹.
۹. از صبا تا نیما؛ یحیی آرین‌پور؛ زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ج ۲، ص ۷۹.
۱0. همان، ص ۹۵ و ۹۶.
۱1. به روایت سعید نفیسی؛
سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام؛ مرکز؛ ۱۳۹۰؛ ص ۲۷۲.
۱2. همان؛ ص ۲۷۹.

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...