کتاب «ستاره‌های بلوچ؛ خاطرات روحانی مدافع حرم، عباس نارویی از حضور نبویون در نبرد سوریه» توسط انتشارات خط مقدم منتشر و راهی بازار نشر شد.

ستاره‌های بلوچ؛ خاطرات روحانی مدافع حرم، عباس نارویی از حضور نبویون در نبرد سوریه

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، کتاب «ستاره‌های بلوچ» با مصاحبه و تدوین محمد محمودی نورآبادی، به‌تازگی توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.

خاطرات این‌کتاب توسط شیخ عباس نارویی روایت شده و درواقع این اثر را باید در قالب «خاطرات دیگر نوشت» دید. محمودی نورآبادی با سفر به دو سرزمین سوریه و بلوچستان، دو اقلیم را برای خاطرات این‌کتاب در نظر گرفته است. روایت‌گری عباس نارویی هم به کمک قلم نویسنده آمده است؛ به‌ویژه که نویسنده تلاش کرده در دیالوگ‌ها لحن و گویش شخصیت‌ها را متکی بر گویش قومی بلوچ حفظ کند. همچنین مخاطب غیر بلوچ با ضرب‌المثل‌هایی مواجه می‌شود که شاید تا حالا معادل بلوچی آن به گوشش نخورده باشد.

ماجراهای کتاب از ارتفاعات سی‌سخت بویر احمد و زمانی شروع می‌شود که شیخ‌عباس به دلایل امنیتی ناچار بوده خارج از زاد و بوم خودش زندگی کند. سپس ماجراهای خاطرات راوی، سرعت بیشتری گرفته و روایت به بلوچستان می‌رسد؛ به روستای بیست خانواری گزهک از توابع بزمان و ایرانشهر... و قلم نویسنده وارد دنیای رنگارنگ قوم نجیب و اصیل بلوچ می‌شود. در این‌زمینه، خرده‌فرهنگ‌ها، تکیه‌کلام‌ها و آداب و رسوم یکی از کهن اقوام ایران بزرگ به تصویر کشیده شده است.

اما ماجراهای «ستاره‌های بلوچ» بنا نیست در بلوچستان بماند و تمام شود. روایت در چند فصل بعد از وادی آداب و رسوم، وارد دنیای رزم و حماسه می‌شود. راوی به روایت گری هجرت و کوچ ستاره‌هایی می‌پردازد که قرار است نه در بلوچستان که در غربت جنوب حلب نورافشانی کنند.

محمودی نورآبادی در بخشی از مقدمه این کتاب نوشته است:

«جدای از بحث حضور جوانان بلوچی اعم از شیعه و سنی در قالب تیپ نبویون در کشور سوریه و رویارویی با جهل و جمود و تحجر و تکفیر به بسیاری از آن چراها و ابهاماتی که بلوچ ندیده‌ها در خصوص این قوم در ذهن و خیال دارند، پاسخ داده است».

در بخشی از متن این‌کتاب نیز می‌خوانیم:

"حرم حضرت رقیه(س)، شلوغ‌تر از حرم بی‌بی زینب(س) بود؛ شاید چون آن محله، با مناطق حضور تکفیری‌ها فاصله داشت. ما هم نزدیک اذان ظهر به آنجا رسیده بودیم.

در لحظه‌های زیارت، باز هرکس حس و حال خاص خود را داشت. درحالی‌که کتاب دعایی دستم بود و دنبال جای دنجی برای نشستن و غرق شدن در دعا و نیایش می‌گشتم، کنار یک ستون، به عمر ملازهی و دوست و هم‌ولایتی‌اش اسلم رئیسی برخوردم. آن دو گرم صحبت بودند. از ابتدای مأموریت، نسبت به عمر حس خوبی داشتم. رو کرد به من، و گفت:«شیخ جان بچا اسلم چی گوشی" میخ چشم‌هایش شدم. گفت «من گوشان ته ای مأموریت شهیده بیان و ورودی شهر ساربوک عکسونه گرزه جنن». اسلم پرید وسط حرفش، و ادامه داد "من هم گوشان هردوتاین شهید بیینو عکسینه رو تابلو گرزی جنن ورودی ساربوک." بحثشان، شوخی و جدی بالا گرفته بود. عمر برای من توضیح می‌داد که اسلم نباید شهید شود؛ خودش شهید می‌شود و اسلم باید پیکرش را برساند محل، و بعد هم مبلغش باشد، اسلم نمی‌گذاشت عمر جمله را تمام کند. پشت یک لبخند، از فنی بودن عمر می‌گفت و مهارتش در لوله‌کشی آب، برق ماشین، ساختمان، نصب و تعمیر آبگرمکن و یخچال و لباس‌شویی... اسلم کم آورد و عمر برایش تکمیل کرد. از او خواست تعمیر جاروبرقی، نصب کولرگازی و آبی، تعمیر دربازکن و مکانیکی ماشین هم یادش بماند و در ضمن، این را هم بعد از شهادتش همه‌جا بگوید که عمر، تیرانداز ماهری بود، گفتند و همدیگر را هل دادند و با هم خندیدند. باز اسلم گفت "پسر ایکده حسود مبه... هر دو تایینه شهیده بیین، عکس هردوتایینه جایه دین و ورودی شهر..."

عمر شانه ای بالا انداخت و باز مخالفت کرد. مختصر و البته فارسی و آخوندی به آن‌ها گفتم "ان‌شاءالله دوتایتان شهید می‌شوید و خودم همه‌چیز را به مردم خواهم گفت. عکستان را هم به روی چشم؛ جوری می‌زنیم که با نام و تصویر رستم دستان اشتباه نشود." این بار، سه‌تایی خندیدیم. آن لحظه‌ها، هیچ‌یک نمی‌دانستیم خدا برای ما سه نفر چه مقدر کرده است؛ خبر نداشتیم که چه‌بسا از دل همان مزاح‌ها شاید حقایقی عجیب جلوه کند...»

این‌کتاب با شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...