پیش به سوی مکاشفه‌ای غریب و پرفراز و نشیب | الف


سفر همیشه با خود باری از مکاشفه را به همراه دارد و حتی کوتاه‌ترین و ساده‌ترین نوع سفرها نیز تابع همین قاعده هستند. انسان‌ها در طی تاریخ با سفر به شناختی روشن‌تر و جامع‌تر از خود و دنیای اطراف‌شان رسیده‌اند و از این منظر شاید بتوان سفر را خاستگاه اصلی کشف و شهودهای بشر دانست. داستان‌ها نیز همواره در دل خود سفرهای آشکار و پنهانی داشته‌اند که مخاطب با آن‌ها گویی به گونه‌ای سیر آفاق و انفس کرده است. این تعبیری است که مجید غروی در رمان تازه‌ی خود «لعین»، بسیار از آن بهره جسته و به نظر می‌رسد اصلی‌ترین بن‌مایه‌ی کتابش را همین مفهوم سفر بسازد.

مجید غروی در رمان لعین

پیش از شروع داستان به سه روایت مختلف از داستان یحیی اشاره می‌شود که یکی به انجیل متی برمی‌گردد، دیگری به قصص قرآنی ارجاع دارد و آخری به تفسیر طبری از حدیث یحیی استناد می‌کند. این نقل قول‌ها پیش‌درآمدی برای ورود به فضای داستان را می‌سازند که می‌تواند حاکی از رنج و قربانی شدنی باشد که رستگاری در پی دارد. اما آغاز داستان، این رستگاری را در هاله‌ای از ابهام فرو می‌برد. توصیف فضا به گونه‌ای است که گویی در این جهان تاریک و سرد هر چه پیش‌تر بروی نشانی از آسودگی و آرامش خاطر نخواهی یافت و آن‌چه هست دغدغه‌هایی است که ساعت به ساعت بیش‌تر می‌شوند و نهایتاً به شکلی جنون‌آمیز، آدمی را در سردرگمی و پریشانی فزاینده‌ای فرو می‌برند.

نویسنده زبانی شبیه متون کهن برای روایتش برگزیده است. حتی در گفت‌وگوها نیز چنین زبانی به کار رفته و آدم‌ها به شیوه‌ای آرکاییک در زمان حاضر با هم حرف می‌زنند. در توصیف اشیاء و موقعیت‌ها جدا از به کار بردن کلمات فاخر، نگاه راوی نیز شبیه شخصیت‌های کهن تاریخی است. بسیاری از اشیاء و آدم‌ها با طمطراق فراوان در معرض دید خواننده قرار می‌گیرند. از همان آغاز به طور نمونه می‌توان به ماشینی اشاره کرد که قرار است که یک تیم ورزشی از نوجوانان را به اردو ببرد. ماشین در تعریفی مفصل و پردامنه به عروسی تشبیه می‌شود که در واقع عجوزه‌ای بیش نیست، اما این عجوزه قدرت‌های عجیب و متناقضی را در خود جای داده است. علیرغم این‌که پیر و فرتوت است، فریبکاری و بازیگریِ شگفتی دارد که تنها صاحبش از آن باخبر است.

راوی داستان بر تمامی محیط چیره است و می‌تواند درباره‌ی تک تک شخصیت‌ها تاریخچه‌ای کامل بدهد. اما جدا از این مسأله، او بسیار اهل تعبیر و تفسیر است. او از نوجوانانی می‌گوید که سوداهای غریب در سر دارند و نه کودک‌اند و معصومیت کودکی را در خود دارند و نه بزرگسال به شمار می‌آیند تا شگردهای رنگارنگ زندگی در این دنیای غریب را بلد باشند. نوجوانی با تمام شور و انرژی‌اش در آن‌ها جریان دارد. اما فضایی که در آن زندگی می‌کنند گویی علیه همه‌ی این شور و انرژی عمل می‌کند و آن‌ها را از این‌که بی‌محابا راه خود را بروند و از چیزی پروایی نداشته باشند، باز می‌دارد.

شخصیت نیما در مرکز داستان قرار دارد و شرایط خاص جسمی و روحی او به گونه‌ای است که بیش از باقی همراهانش می‌تواند از اردویی ورزشی، سفری پرماجرا و سرشار از فراز و نشیب بسازد. بیماریِ او که از همان آغاز داستان باعث شده موقعیتی متفاوت از دوستانش داشته باشد، شکل سیر و سلوک را برای او به گونه‌ای دیگر می‌سازد. اما وقایعی که در محیط اطرافش رخ می‌دهد نیز بر این شکل از سفر او که هم جنبه‌ی درونی و هم بیرونی دارد تأثیر می‌گذارد و آن را به گونه‌ای دیگر رقم می‌زند. او در تناوبی مدام بین دنیای خیال و واقعیت دست و پا می‌زند و کابوس‌ها و رؤیاها را توأمان تجربه می‌کند. گاه تفکیک میان آن‌چه ممکن است در عالم انتزاع بگذرد با آن‌چه در عینیت برای او در جریان است بسیار دشوار به نظر می‌آید و نظریه‌پردازی‌های راوی نیز ممکن است در مقاطعی از رمان به این دشواری دامن بزند.

به نظر می‌رسد جذاب‌ترین بخش کتاب ویژگی‌های شخصیتی نیما باشد که توانایی سفری همزمان در دو دنیای درون ذهن و دنیای پیرامونی را دارد. زمان و مکان هم به گونه‌ای برای او تنظیم شده که انگار نه فقط در زمانه‌ی حاضر که در دوران‌های دیگری هم می‌تواند زندگی کند و قهرمان مکان‌ها و زمان‌های دیگری هم باشد. تب و تاب‌های نوجوانی، ناپایداری‌هایی که نیما در خلق و خوی خود دارد، دلبستگی‌ها، ترس‌ها، سرخوردگی‌ها و حتی گاهی تلخی‌های آمیخته به طنزش نیز شکلی منحصر به فرد و متفاوت از کلیشه‌های یک نوجوان دارد.

قهرمان این رمان، شخصیتی است که قابلیت‌های متناقضی دارد و همزمان می‌تواند مردی روشنفکر و میانسال و سرخورده از تلاطم‌های بی‌شمارِ زندگی به نظر آید و هم پسری که هزاران راه ناپیموده در پیش دارد، اما دنیا به راحتی مجال عبور از گذرگاه‌های تاریک و رسیدن به رهایی و روشنایی را به او نمی‌دهد. او مسافری است که در مسیری خطیر قدم برداشته و فراز و نشیب‌های بیرونی و درونی‌اش آن‌چنان در هم تنیده‌اند که گاه به نظر می‌رسد ممکن است نقطه‌ی رستگاری مشخصی نتوان برایش یافت، اما همانند اغلب سفرها قضاوت درباره‌ی سرانجام کار چندان ساده و سرراست به نظر نمی‌آید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...