بازگشت تحلیل طبقاتی | شرق


طبقه، مفهومی مجادله‌برانگیز است. در برخی دیدگاه‌های رادیکال اجتماعی و به‌ویژه در میان مارکسیست‌ها جایگاهی محوری دارد و در مقابل در اقتصاد متعارف دانشگاهی اساسا محلی از اعراب ندارد. در عین حال، برخی گرایش‌های رادیکال در علوم اجتماعی در چند دهه گذشته با توجه به کثرت ستم‌هایی که هر جامعه مشخص با آن مواجه است، اهمیت محوری ستم طبقاتی را کنار گذاشته و آن را ستمی مشابه و هم‌ردیف ستم‌های قومی و ملی و جنسی و نژادی و جز آن دانسته‌اند.

اریک الین رایت [Erik Olin Wright] فهم طبقه» [Understanding Class]

در این میان، سنت مارکسیستی علوم اجتماعی کماکان بر نقش تعیین‌کننده طبقه تأکید داشته و یکی از مهم‌ترین چهره‌های این سنت اریک اُلین رایت [Erik Olin Wright]، جامعه‌شناس فقید آمریکایی است. کتاب «فهم طبقه» [Understanding Class] نوشته رایت مجموعه‌ای از مقالات این متفکر برجسته در شناخت طبقه و تحلیل طبقاتی است. کتاب در سه بخش تنظیم شده است. در نخستین بخش چارچوب‌های تحلیل طبقاتی مورد بحث قرار گرفته است. عنوان بخش دوم، طبقه‌ در سده بیست‌ویکم است و مباحثی مانند مرگ طبقه، شغل همچون خرده‌طبقه و ابهام خود مفهوم طبقه مورد بررسی قرار گرفته و بخش پایانی کتاب نیز به بحث درباره ستیز و سازش طبقاتی اختصاص دارد.

به‌طور کلی اگر بر نقش تعیین‌کننده عامل برخورداری از مالکیت ابزار تولید، در شکل‌دادن به جامعه طبقاتی تأکید کنیم، ناگزیری از فروش نیروی کار (پذیرش استثمار و ستم) مؤلفه تعریف‌کننده طبقه کارگر در جامعه سرمایه‌داری است و در چنین حالتی شاهد شکل‌گرفتن تصویری مقدماتی از پیکره‌بندی طبقاتی در جامعه‌ای با دو طبقه اصلی تصاحب‌کننده و استثمارشونده، به‌ترتیب سرمایه‌دار و کارگر به دست می‌آوریم. اما جهان واقعی سرشار از پیچیدگی‌ها و سایه‌روشن‌هایی است که در آن علاوه بر این دو طبقه اصلی طیفی متنوع از طبقات در قشربندی اجتماعی را شاهد هستیم. از تهی‌دستان تا خرده‌مالکان و از کارگران تا دیوان‌سالاران و فن‌سالاران در سلسله‌مراتبی از دیوان‌سالاری‌ها و اقتدار سازمانی و ساختاری هرمی از دانش و مهارت حرفه‌ای. در جوامع واقعا موجود علاوه بر مالکیت ابزار تولید، دانش و مهارت واجد ارزش مبادله در بازار کار و نیز اقتدار سازمانی، مؤلفه‌های مهم دیگری‌اند که تنوع پیکره‌بندی طبقاتی را شکل می‌دهند.

اریک الین رایت، اندیشمندی است که طبقه را بیش از هر چیز در مقام یک واقعیت عینی در قشربندی اجتماعی مورد ملاحظه قرار داده و فرض می‌کند که در تحلیل نهایی این واقعیت عینی است که جایگاه طبقاتی افراد و در صورت تجهیز به آگاهی طبقاتی، کنش طبقاتی‌شان را رقم می‌زند. چه بسا افراد و خانوارهایی که طبقه اجتماعی خود را در مقام پایگاهی ذهنی و مجموعه‌ای از ارزش‌ها و باورهای فردی، متفاوت از چیزی می‌دانند که به صورت عینی به آن تعلق دارند.

در این میان سایه‌روشن‌های طبقاتی که در میان مزدوحقوق‌بگیران وجود دارد، منجر به صف‌آرایی‌های طبقاتی جدید در جامعه می‌شود. بدین ترتیب مزدوحقوق‌بگیران و شاغلانی که به طبقه متوسط تعلق دارند، اگرچه مالک وسایل تولید نیستند، اما برخلاف اعضای طبقه کارگر، از اقتدار نسبی سازمانی برخوردارند که ناشی از مهارت و دانش حرفه‌ای آنان یا کارکردی است که صاحبان سرمایه یا دیگر صاحبان قدرت به آنان واگذار کرده‌اند.

در عین حال، اعضای این طبقه چون از مالکیت وسایل تولید برخوردار نیستند، از طبقه سرمایه‌دار تمایز می‌یابند. بخش بزرگی از آنان سهمی غیرمستقیم در خلق ارزش از طریق بهبود بارآوری و شرایط بازتولید نیروی کار مولد دارند و در عین حال خود بخشی از ارزش خلق‌شده توسط طبقه کارگر را تصاحب‌ می‌کنند و از این منظر تا اندازه‌ای تصاحب‌کننده ارزش اضافی هستند، اما هم‌زمان خود نیز به ‌درجاتی در سلسله‌مراتب شغلی و سازمانی تحت ستم و سرکوب قرار می‌گیرند و از منظری دیگر جایگاهی مشابه طبقه کارگر می‌یابند. بدین ترتیب شاهد کارکردهای طبقاتی دوگانه در طبقه متوسط هستیم. از سویی کارکردی مشابه سایر مزدوحقوق‌بگیران و از سوی دیگر کارکردی همچون طبقه‌ای که به نیابت از او بخشی از نظارت و اقتدار سرمایه‌دارانه را اعمال می‌کند.

طبقه متوسط به شکل لایه‌های اجتماعی گسترده‌ای در میان جمعیت خود حاصل تکامل سرمایه‌داری در مقطعی از رشد آن بوده است. تراکم و تمرکز سرمایه و جدایی ناگزیر مالکیت و مدیریت و ضرورت وجود سلسله‌مراتبی از مدیران از سویی، سرمایه را ناگزیر ساخت که با توجه به افزایش مقیاس سازمان‌های تحت‌نظرش بخشی از کارکردهای نظارتی و کنترلی خود را به گروهی از مزدوحقوق‌بگیران واگذار کند و از سوی دیگر نیز انقلاب‌های فناوری اطلاعات و ضرورت استفاده از فناوری‌های روزآمد و شیوه‌های جدید مدیریتی و سروکار داشتن با بوروکراسی و نظامات دیوان‌سالارانه، حقوقی و مالیِ هردم پیچیده‌تر و پیشرفته‌تر، جایگاه متمایز شاغلان حرفه‌ای را در سرمایه‌داری‌های مدرنِ توسعه‌یافته یا درحال‌توسعه تقویت کرد. بدین ترتیب، مهندسان، تکنیسین‌ها، کارشناسان در عرصه‌های مختلف حقوقی و کسب‌وکار و مالی، پزشکان، مدیران میانی و گروه‌های مشابه، شاخص‌ترین فن‌سالاران و دیوان‌سالارانی هستند که در جریان تکامل سرمایه‌داری طبقه متوسط «جدید» را شکل دادند.

بدین ترتیب در سرمایه‌داری از قرن بیستم به بعد رشد بوروکراسی، تغییرات فناورانه، تراکم و تمرکز هرچه بیشتر سرمایه و نیاز به تحقیق و توسعه و روش‌های جدید سازمان‌دهی و بازاریابی، گروه‌های جدید طبقاتی را در اقتصادهای واقعا موجود تشکیل داد. در اقتصاد سیاسی مارکسی، دو رویکرد در برخورد با به‌اصطلاح کارگران یقه‌سفید وجود دارد. نخستین رویکرد نگاهی است که از آن‌جا که کارگران یقه‌سفید ناگزیر از فروش نیروی کار خود در یک رابطه دستمزدی هستند این گروه را نهایتا در زمره طبقه کارگر قرار داده است. از آن‌جاکه سرمایه‌دار در پی افزایش دائمی ارزش اضافی است و به دو شیوه می‌تواند به آن دست یابد. نخست افزایش ارزش اضافی مستقیم به مدد افزایش ساعات کار و دوم افزایش ارزش اضافی به مدد افزایش بهره‌وری نیروی کار. در چنین حالتی برای تولید مقدار مشخصی ارزش اضافی میزان کمتری کار مولد مورد نیاز است و بنابراین بر مبنای استدلال‌های سرمایه کاهش نیروی کار مولد نسبت به کل نیروی کار گرایشی طبیعی در سرمایه‌داری است. به همین ترتیب است که مارکس گسترش کار نامولد نسبت به کار مولد را در ارتباط با میزان ثروتمندترشدن هر کشور می‌داند. ازاین‌رو، محدود ساختن طبقه کارگر به نیروی کار مولد یک خطای بزرگ نظری است.

از سوی دیگر در تعریف درس‌نامه‌های قرن نوزدهمی عموما شاهد تعریفی بسیار محدود از طبقه کارگر به‌عنوان کارگران صنعتی در بخش‌های تولید کالا هستیم. به همین ترتیب، در یک تعریف محدود که منبعث از تعریف کار مولد در برابر غیرمولد است، کارگرانی که در بخش استخراج، صنعت یا حمل کالا به مبادی فروش فعال‌‌اند، تحت عنوان طبقه کارگر یا «پرولتاریا» تعریف می‌شوند. اما به این ترتیب، اگرچه گروهی کم‌وبیش همگن در یک طبقه خاص تعریف شده‌اند، اما از سویی به‌ویژه در سرمایه‌داری معاصر شاهد نسبت اندکی از کل جمعیت در این طبقه هستیم و از سوی دیگر بخش مهمی از مزدبگیران را از طبقه کارگر حذف کرده‌ایم. در مقابل، شمول طبقه متوسط نیز در طبقه کارگر مشکلات بسیاری ایجاد می‌کند. در چنین حالتی طبقه کارگر چنان طیف متنوعی از منظر درآمد، جهان‌بینی، سبک زندگی، جایگاه اجتماعی و جز آن پیدا می‌کند که نزدیک ساختن اقشار مختلف و سازمان‌دهی این طبقه را بسیار دشوار می‌کند.

نظریه‌پردازان مختلف دیدگاه‌های متفاوتی در مورد دامنه شمول و عدم شمول طبقه کارگر داشته‌اند. مثلا نیکوس پولانزاس گروه‌های دستمزدبگیر، سوای نیروی کار مولد را تحت عنوان خرده‌بورژوازی جدید تعریف می‌کند. در تعریف ارنست مندل ویژگی تعیین‌کننده پرولتاریا در تحلیل مارکس از سرمایه‌داری اجبار اجتماعی ـ اقتصادی فروش نیروی کار فردی است. بنابراین نه‌تنها کارگران یدی صنعتی بلکه تمامی کارگران غیرمولد را که تابع همان محدودیت‌های بنیادی هستند دربرمی‌گیرد؛ یعنی همه کسانی که فاقد ابزار تولیدند و دسترسی مستقیم به وسایل معیشت ندارند، پول کافی ندارند که بدون کم‌وبیش فروش مستمر نیروی کار خود وسایل معیشت‌شان را خریداری کنند. در این میان می‌توان به دیدگاه اریک الین رایت اشاره و بر آن تأکید کرد. وی می‌نویسد: «کارگران مولد و غیرمولد هر دو استثمار می‌شوند؛ هر دو دارای کار پرداخت‌ناشده‌ای هستند که از آنان استخراج شده، تنها تفاوت آن است که در مورد کار مولد، زمان کار پرداخت‌نا‌شده صرفا برای سرمایه‌داری که بخشی از ارزش اضافی را که از جای دیگر گرفته کاهش می‌دهد. در هر دو مورد، سرمایه‌دار دستمزدها را تا جایی که ممکن باشد پایین نگه می‌دارد؛ در هر دو مورد، سرمایه‌دار تلاش می‌کند با واداشتن کارگران به کار سخت‌تر بهره‌وری را افزایش دهد؛ در هر دو مورد با کنترل بر فرایند کار از کارگران خلع ید می‌شود، در هر دو مورد سوسیالیسم پیش‌شرط پایان بهره‌کشی است. نمی‌توان تفاوتی بنیادین به سبب کار مولد یا غیرمولد در مناسبات تولید سرمایه‌داری مشاهده کرد».

اریک اُلین رایت دو جایگاه طبقاتی تناقض‌آمیز را در همین چارچوب تشخیص می‌دهد؛ نخست جایگاهی که مربوط به مدیران و سرپرستانی است که جایگاهی تناقض‌آمیز میان بورژوازی و پرولتاریا دارند و دوم برخی گروه‌های کارکنان نیمه‌‌مستقل که از سطوح نسبتا بالایی از کنترل بر فرایند فوری کار برخوردارند و بنابراین جایگاهی تناقض‌آمیز میان طبقه کارگر و خرده‌بورژوازی اشغال می‌کنند.
در مجموع، به نظر می‌رسد شاید دست‌کم در چارچوب کنونی سرمایه‌داری متأخر، تنوع درونی میان به‌اصطلاح طبقه متوسط مانع از آن باشد که در تحلیلی واقع‌بینانه آنها را به صرف آن‌که ناگزیر از فروش نیروی کار خود در یک رابطه دستمزدی هستند، جزء طبقه کارگر محسوب کنیم. اما تردیدی نیست که مهم‌ترین نیرویی که در ائتلافی دموکراتیک با طبقه کارگر در هر پروژه فراگیر قرار دارد، همین طبقه متوسط است.
کتاب «فهم طبقه» اثر اریک اُلین رایت بینش‌های عمیقی برای درک مفهوم طبقه در جوامع امروز و تجهیز به تحلیل طبقاتی برای شناخت این جوامع و فرارفتن از آنها ارائه می‌کند.

[کتاب «فهم طبقه» با ترجمه‌ی محمدحسین بحرانی توسط نشر آگاه‏‫ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...