بلائی که کانت بر سر هنر آورد | الف
هشدار: خواندن بند بعدی خطر استفراغ را در پی دارد!
اولگا ساکت بود.
ولادیمیر فریاد زد: «اَه، چرا نمیتوانی همانقدر که من دوستت دارم دوستم داشته باشی؟»
اولگا گفت: «من میهنام را دوست دارم.»
فریاد زد: «خب، من هم دوست دارم.»
اولگا خود را از آغوش مرد جوان بیرون کشید و گفت: «و چیز دیگری هم هست که حتی بیش از این دوستش دارم.»
ولادیمیر پرسید: «چی را؟»
اولگا چشمان آبی روشنش را به او دوخت و تند پاسخ داد: «حزب را.»
اشتباه است اگر کسی خیال کند فقط هنر ایدئولوژیک کمونیستی به دستور رفیق استالین استفراغزاست. آثار هنری گوناگون، در همهی انواع هنرهای نُهگانه، وجود دارد که محتویات معده را تخلیه میکنند. خوشبختانه امروزه موزهها از چنین آثار مُهوّعی پر شدهاند. نیازی هم به ذکر نام نیست؛ که حتی نام بردن از بعضیشان باعث دلدرد و دلپیچه میشود.
حال اگر به سراغ بهاصطلاح هنرمندانی برویم که این شاهکارهای غیربهداشتی را ساختهاند و از آنان بپرسیم که چرا این آثار زیبا نیستند، با تعجب پاسخ خواهند داد: «زیبا؟! اثر هنری چه ربطی به زیبایی دارد؟!» و حرفشان پر بیراه هم نیست؛ زیرا حالا دیگر سالهای بسیار است (دستکم چند دهه) که رابطهی ضروری میان اثر هنری و زیبایی قطع شده است. به همین دلیل، امروزه در نقد یک اثر هنری همهنوع اشکال و ایرادی میتوان گرفت الا اینکه زیبا نیست. الههی زیبایی را محترمانه و بیسروصدا از جهان هنر بیرون راندهاند. اما چه کسانی این کار را کردهاند؟ فیلسوفان. البته نهفقط فیلسوفان. به تعبیر دقیقتر، فیلسوفان مبانی نظری این کار را فراهم کردند و بهطور مشخص ایمانوئل کانت؛ که سنتی در زیباییشناساسی را رد کرد که جلوی این زشتیها را میگرفت؛ سنتی غریب که از لایبنیتس سرچشمه میگرفت و آخرین فیلسوفش موزس مندلسون بود.
لایبنیتس سال 1716 بر اثر نقرس درگذشت. هیچ شخصیتی به تشییعجنازهی او نیامد. حتی هیچ کشیشی هم حاضر نشد، زیرا او را بیدین میدانستند، چون به کلیسا نمیرفت. او را منشیاش تکوتنها به گور سپرد. یکی از آشنایان لایبنیتس در اینباره گفت: «او را همچون راهزنان به خاک سپردند و نه چنانکه بهراستی بود، یعنی فخر ممکلت خویش». و جا دارد امروز بیفزاییم «فخر بشریت»، چراکه لایبنیتس یکی از اعجوبهها و اذهان شگفتانگیز کل تاریخ بشریت است. در زمان مرگ هفتاد سال داشت. هفتاد سال بعد، موزس مندلسون، آخرین فیلسوف سنت عقلگرایی آلمان، درگذشت. مندلسون کتابی در پاسخ به یاکوبی، فیلسوف ایمانگرا، نوشته بود که آخرین حرفش در منازعهای طولانی با او بود. میخواست دستنوشته را بهمحض تمام شدن به ناشر بسپارد. در یکی از روزهای بسیار سرد برلین، آنقدر عجله داشت که یادش رفت پالتوی گرمش را بپوشد. مریض شد و چند روز بعد از دنیا رفت. 54 سال بیشتر نداشت. سه سال بعد، سال 1790، کانت نقد سوم خود، نقد قوهی حکم، را منتشر کرد که در حکم سنگ قبری بود شیک و شکیل بر آن سنت فکری در زیباییشناسی.
کانت برای هنر آشی پخت که یک وجب ذوق و احساس روی آن بود و در این آش شلهقلمکار همهچیز ریخت الا عقل و خرد. دیدگاه انتقادی کانت به جریان عقلگرایی فلسفی شهرهی عام و خاص است. همه میدانند که او پای مبانی فلسفی آنان را از معرفتشناسی در نقد اول (نقد عقل محض) برید. اما این کار کانت به همینجا ختم نشد. او عین همین بلا را در زیباییشناسی در نقد سوم (نقد قوهی حکم) بر سر عقلگرایی نازل کرد؛ یعنی مبانی فلسفی زیباییشناسی عقلگرایان را کنار گذاشت. نتیجه این شد که کانت در احکام زیباییشناسانه محتوای معرفتی اثر هنری را دخیل نمیداند و، در عوض، احساس لذت را به جای آن مینشاند. با توجه به این امر، برای دفاع از حکم زیباییشناسانه نمیتوان دلیلی عقلی ارائه کرد که به محتوای معرفتی اثر هنری استناد کند. در نتیجه، تنها مستمسک ممکنی که در دست داریم، احساس خودمان است. به عبارت سادهتر، اگر من حکم کنم که «این اثر هنری زیباست»، برای اثبات، توضیح یا دفاع از این نظرم نمیتوانم به امور عینی در اثر هنری استناد کنم. با این توضیحات، دیگر اثر هنری چه محتوای متمایز و ارزشمندی خواهد داشت؟ روشن است که در این حالت میتوان خزعبلات ریختهشده در جوی کوچه و خیابان را هم اثر هنری به شمار آورد؛ اتفاقی که واقعاً افتاد.
اما همیشه اینطور نبود. یک قدم آنطرفتر از کانت اوضاع بهکلی متفاوت بود. منظور فیلسوفان عقلگرای آلمانیست. سنت زیباییشناسی عقلگرایی آلمانی کاملاً در جهت عکس دیدگاه کانت سیر میکرد. در این سنت، تجربهی زیباییشناسانه با نوعی معرفت گره میخورد و لذا شخصی که حکم زیباییشناسانه صادر میکند باید بتواند برای این حکم خود دلیل عقلی محکم بیاورد. بهطور کلی، در آن سنت فلسفی، هر جا پای زیبایی به میان میآید، به درجات مختلف، سروکلهی فهم و معرفت و عقلانیت نیز پیدا میشود. زیبایی قاعده و قانون و حسابوکتاب دارد و بر این اساس دیگر نمیتوان هر مزخرفی را بهعنوان اثر هنری جا زد. چنین چیزی امروزه در بازار مکارهی هنر ارزش یک گنج را دارد؛ به تعبیر بیزر «این سنت به صندوقچهی مدفونی میماند که اکنون وقت آن رسیده تا از زیر خاک بیرون بکشیم، قفلش را باز و گنج درونش را کشف کنیم.»
این صندوقچهی فراموششده، جریان زیباییشناسی عقلگرایانهی آلمانی، شامل دهها فیلسوف خرد و کلان است. بیزر فقط قلههای این عرصه را برگزیده که عبارتند از: لایبنیتس، کریستیان ولف، گوتشت، باومگارتن، وینکلمان، مندلسون و لسینگ. البته به برخی از فیلسوفان ردهی بعدی هم اشاره میکند، از جمله بودمر و برایتینگر. احاطهی بیزر بر منابع اصلی، نظریات و مباحثات آن دوران حقیقتاً حیرتانگیز است. آدم شاخ درمیآورد از این دامنهی اطلاعات جزئی و تخصصی. اما شگفتانگیزتر از هر چیزی این است که بیزر همهی آن مطالب را توانسته بهخوبی مهار کند و در قالبی جذاب بریزد. لذا این کتاب حقیقتاً زیبایی یک اثر هنری-ادبی را دارد (چه کسی میگوید فلسفه خشک و بیروح است؟)؛ چراکه شرحی است بسیار دلکش، فوقالعاده دلچسب و عمیقاً دلربا از ماجرای زیباییشناسی در سنت فلسفی عقلگرایی آلمانی. حتی عناوین جالب مباحث هم خواننده را وسوسه میکنند؛ برای مثال، «قضیهی عجیب پدربزرگ»، «کلاهگیس جناب پروفسور گوتشت»، «مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید»، «پوزخند سیلنوس» و «بگومگوی مختصر فولبر و آبلار». چنین است قصهی جذاب فرزندان مدرن دیوتیما.
دیوتیما همان عاقلهزنی است که در رسالهی ضیافت افلاطون از او یاد میشود. سقراط دیدگاه خود در باب عشق و زیبایی را برگرفته از او میداند. حرفهای او در طول تاریخ بهتدریج رنگ باخت و پس از کانت نشنیده ماند. اما عقلگرایانِ قبل از او طور دیگری بودند. به قول بیزر «برای درک بهتر ماجرا، عقلباوران را بهعنوان فرزندان دیوتیما تصور کنید که مقابل او نشستهاند و مسحور سخنان حکیمانهی طلایی او هستند.» کدام سخنان حکیمانهی طلایی؟ اگر بخواهیم به سیاق مألوف سخن بگوییم، در نگاه دیوتیما، از جهت وجودشناختی، زیبایی با خیر و حقیقت گره میخورد، و از جهت معرفتشناختی، زیبایی با عقلانیت مرتبط میشود. علاقمندان به مباحث فلسفهی هنر نیز مسحور این کتاب خواهند شد و آن را محبوب، بل معشوق، خود خواهند یافت. کتاب «فرزندان دیوتیما» [Diotima's children : German aesthetic rationalism from Leibniz to Lessing] اثر فردریک بیزر [Frederick C. Beiser] از آن نوع آثاریست که در سال شاید یکیدو نمونه بیشتر از آنها منتشر نشود، یا شاید هم هر چند سال.
ازاینرو، کاملاً بهجاست که از مترجم فاضل و دانا بسیار ممنون باشیم که چنین شاهکاری را برای مطالعهی ما فراهم کرده است. جناب آقای دکتر داود میرزائی در زمینهی فلسفهی هنر و زیباییشناسی متخصص و صاحبنظر است و سالهاست با تمرکز بر این حوزه آثاری تخصصی و آموزنده به فارسی برگردانده تا علاقمندان را از لذت و آگاهی بهرهمند سازد.
در معرفی کتابهای انتشارات فرهنگ معاصر نباید کیفیت چاپشان را ناگفته بگذاریم. این کتاب نیز با چنان کیفیت بالایی چاپ شده که خود نوعی ابژهی زیباییشناختی به شمار میآید. از اصل انگلیسی بهمراتب بهتر و زیباتر و جذابتر است. تنها مزیت نسخهی اصلی طرح جلد آن است که علاقمندان میتوانند آن را ملاحظه کنند و محظوظ شوند.
این نکتهی بسیار مهم را هم ناگفته نگذاریم که کتاب صرفاً یک پژوهش تاریخی نیست، بلکه ارزش معرفتی و فراتاریخی دارد. بهعلاوه، کاربردی است و بهدرد امروز و مسائل زندگی و هنری جاری هم میخورد، برای نمونه در فصل سوم میخوانیم:
«گوتشت نیز مانند هر متفکر دیگری در قرن هجدهم، عقیده داشت که هدف نقد، ترویج ذوق خوب است. او ذوق را قوهی تشخیص زیبایی و داوری درست آن میداند و معتقد است که نقد برای دستیابی به ذوق خوب ضرورت دارد، زیرا قواعد ارزیابی زیبایی را تعیین میکند. با فرض اینکه نقد واقعاً ذوق خوب را شکل میدهد، پرسشی دربارهی توجیه ضروت آن رخ مینماید: چرا نقد برای پرورش ذوق تا این اندازه مهم است؟ نقادی چگونه زندگی ما را بهبود میبخشد؟ گوتشت ذوق را استعارهای از قوهی حکم میداند که کار آن تشخیص کیفیات زیباشناختی لطیفتر اشیاست. طبق فرض او، شخصی که ذوق خوب دارد، افزون بر داشتن توانایی ارزیابی و داوری زیبایی، مایل است که آن را بدل به بخشی از زندگیاش کند. بنابراین، چنین شخصی علاوه بر اینکه میداند چطور موسیقی خوب را تشخیص دهد، هم قادر است خوب لباس بپوشد و هم اتاقش را بهزیبایی تزیین کند. در واقع، فقط کسی میتواند الگوی ذوق خوب باشد که همهی کارها یا چیزهای او خوشایند یا دوستداشتنی باشد. دلیل اصلی لزوم پرورش چنین توانی این است که زندگیِ خود شخص را خوشایندتر میکند؛ ولی گوتشت گام مهم و جالب دیگری برمیدارد و میگوید شخصی با ذوق خوب، علاوه بر تلاش برای افزایش لذت خودش، باید در راه ارتقای سطح و میزان لذت افراد جامعهاش هم گام بردارد؛ چنین شخصی نهتنها سوژه، بلکه باید ابژهی لذت زیباشناختی هم باشد. چنین شخصی با پوشش مناسب خود، با تزیین خانهاش یا طراحی مطلوب باغ خود، موجبات لذت افراد دیگر را نیز فراهم میکند. از اینرو، پرورش ذوق صرفاً تکلیفی شخصی نیست، بلکه الزامی مدنی هم هست.»