به گزارش فارس، جلد ۴ و ۵ و ۶ کتاب «از سرزمین نور» اثر «محمدرضا سرشار» از سوی دفتر نشر معارف به چاپ رسید.

مجموعه کتاب‌های «از سرزمین نور» اثر محمدرضا سرشار با موضوع زندگی پیامبر(ص) است که با بیان شیرین و روان زندگی پیامبر(ص) را برای نوجوانان بیان می‌کند.

جلد چهارم این مجموعه داستان حلیمه را بیان می‌کند. در این داستان بیان می‌شود که چطور حلیمه بعد از پذیرفتن دایه‌گی حضرت محمد ص معجزاتی را می‌بیند که از آن سر در نمی‌آورد و چطور به این نوزاد دل می‌بندد که از بچه‌های خودش او را بیشتر دوست دارد.

در این جلد می‌خوانید:
«در بازار عکاظ، پیشگوی بسیار پیری، از قبیله هُذَیل را دیدیم. گیسویی شِلال و ریش و سیبیلی بلند و آویخته و سراسر سفید داشت. سیبیل او آن قدر بلند بود، که هنگام حرف زدن، شکاف دهانش دیده نمی‌شد. ابروهایش هم طوری درهم پیچیده و بلند بود، که بر چشم‌هایش سایه می‌انداخت.
پیر پیشگو، وقتی محمد را دید، با دست، ابروهایش را بالا گرفت. چشم‌های ریز خاکستری‌اش را به چهره وی دوخت و اندیشناک گفت: به یقین، او فرزند شما نیست!
گفتم: همین طور است که تو گفتی
با سرعتی که از مردی سالخورده مانند او عجیب بود، از جا جست و چنگ در گریبان محمد انداخت و او را به طرف خود کشید و محکم در بغل گرفت و خروشید: ای مردم! این کودک را بکشید؛ و مرا هم با او بکشید! به لات و عُزّی سوگند، که اگر او را زنده و آزاد بگذارید تا بزرگ شود، دین شما و آیین‌های پدرانتان را خوار خواهد کرد. با شما به ستیزه برخواهد خواست، و خود، آیینی نُو خواهد آورد، که مانند آن را هرگز نه دیده و نه شنیده باشید!»

در جلد پنجم آن داستان سفر عبدالمطلب به یمن را روایت می‌کند. در این داستان می‌خوانید که عبدالمطلب برای تاج‌گزاری دوستش سیف به یمن می‌رود. در زمان تاج‌گذاری داستان چگونگی پیروزی سیف بر حبشیان را کسی نقالی می‌کند و در این بین رازی بزرگ در دل سیف وجود دارد که او را بی تاب کرده و باید به عبدالمطلب بگوید...

در این جلد می‌خوانید:

«یک روز مانده تا پایان مهلت، وهریز فرمان داد تا سپاهیان جمع شوند و آرایش رزم بگیرند. بعد، از آنها سان دید. با سپاه – از ایرانی و عرب – سخن گفت. یک یک، زره و کلاه خود و کمان آنها را امتحان کرد. آن گاه فرمان داد تا همه آن کشتی‌ها را، که یادِ یار و دیار را در دل ایرانیان زنده نگه می‌داشتند، سوزاندند. همچنین، دستور داد، جز لباسی که بر تن‌ها بود، و سلاح‌ها و ساز و برگ جنگ سپاه، و مقدار کمی غذا، هر چه – از خیمه و توشه – داشتند، به دریا ریختند.

- کشتی‌ها را به ای سبب در آتش سوختم، تا مطمئن شوید که دیگر راهی به دیارتان ندارید. زاد و توشه‌تان را هم برای این به دریا ریختم، تا از صحرا هم نتوانید فرار کنید؛ و زیور و مالی هم نداشته باشید تا غنیمت حبشی‌ها شود. پس هر کس می‌تواند بی کشتی از دریا، یا بی‌زاد و توشه از صحرا بگذرد، خود داند!
اکنون شما فقط دو راه در پیش دارید: پیروزی، یا مرگ!»

در جلد ششم همین مجموعه داستان سفر پیامبر (ص) به همراه مادر مهربانش آمنه به یثرب را می‌خوانید. داستان مرگ پدر و در جمع فامیل‌های مادرش و شیرینی‌ها و غم‌هایی که این سفر داشت و در آخر این سفر که داغی بزرگ بر دل پیامبر ص گذاشت.

«آن شب برای آمنه، شب درازی بود. هر لحظه‌اش، به اندازه ساعتی می‌گذشت! خورشید انگار در چاه مشرق غرق شده، و در آنجا مانده بود و خیال بیرون آمدن نداشت. گاهی تب می‌آمد، و مثل کوره آتشی، تنِ رنجورِ او را می‌گداخت؛ و عرق، مانند جوی‌های باریکی از آب، از روزنه‌های تنش بیرون می‌آمد. در این وقت‌ها، نَفَس آمنه به شماره می‌افتاد. به طوری که احساس می‌کرد هوایی برای تنفس نیست. در این حال، رواَندازش را کنار می‌زد؛ و می‌کوشید از جا بلند شود و خود را بیرون اتاق برساند. اما، دست‌ها و پاهایش، نمی‌توانستند یاری‌اش کنند. پس، برای آنکه محمد و بَرَکه بیدار نشوند، ناتوان از هر کار، افتاده بر بستر، لب به دندان می‌گزید، و بی صدا، اشک می‌ریخت.»

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...