میثم رشیدی مهرآبادی | جام جم
نشست نقد و بررسی کتاب «لب خط» نوشته سمیه جمالی با حضور حسین بهشتی(راوی) و محمد قاسمیپور(منتقد) در محل روزنامه جامجم برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید، مشروح این نشست است:
مرامداری و برادری
محمد قاسمیپور
حس میکنم جای محقق بزرگوار این کار در این جمع خالی است و شاید در جاهایی عرایض من مربوط به عملکرد ایشان باشد. آشنایی ذهنی و فکری من با راوی، کمی عقبتر از این کتاب بود. وقتی تحقیق کتاب شهید اصغر فلاحپیشه در جریان بود، ذکرخیر ایشان در آن خاطرات بود و نقش و عملکردشان بیان میشد و من تشنه دیدارشان بودم. سیمای ذهنی من ازایشان چه درآن کار وچه درکتاب خانم توکلی به واقعیت امروز ایشان نزدیک بود.متن کتاب رابه صورت پیشنویس اولیه دیده بودم، ولی شیرازه و ساختمان کتاب را نداشت. وقتی دیدم که در پیشانی کتاب از شهید اصغر فلاحپیشه یادشده، از این مرامداری و برادری لذت بردم.در کتاب چندین بار اشاره شده که جایگاهها و مقامات در آن دوره به همین صورت بود. فرمانده بودی، حاجی بودی و کمی پایینتر آقا بودی و وقتی میگفتند آقا رضا، یعنی صمیمی هستند.
این تیپ کارهای برآمده از خاطرات شفاهی دربخش عمده ناظر بر مرحله ثبت و ضبط است. اینکه در ارتباطگیری چقدر موفق شویم و انس، الفت و همدمی مؤثربین مولف وصاحب خاطره اتفاق بیفتد و بتوانند با اعتماد و امنیت روحی و روانی خاطرات خود را به شکل حداکثری روایت کنند.درنشر۲۷بعثت توجه به زندگی و محوریت زندگی غالب شده و وجود دارد. به نظر من درست این است که ما زندگیمحور جلو برویم و در مسیر این زندگی نقشآفرینی صاحب خاطره را در هر عرصهای چه دوران دفاعمقدس و چه در زندگی حرفهای و چه بزرگسالی دنبال کنیم.کار از بابت زیرساختهای مربوط به خانواده و خاستگاه فرهنگی و اجتماعی راوی بزرگوار کار موفقی است ما جزئیات را داریم که نوع زیست و لایه اجتماعیشان کاملا ملموس میشود و مکانها هویتدار وبرای ماباورپذیر است وآنها را پیدامیکنیم وبا آنها به حرکت در میآییم.از این جهت هم محقق کار و هم نویسنده، زحمت کشیدهاند و در طراحی فضا و محیط موفق هستند. به نظر من کار کشش خوب و مناسبی دارد.
دوری از فضای خاطره
من احساس میکردم در فراهمآمدن کار جانمایه و انرژی اصلی خانم جمالی برای یکسوم آغازین صرف شده، یعنی کار زیادی انجام دادهاند و در ادامه خاطرات مربوط به جنگ و سالهای جنگ را داریم که گویی مکث، تأمل، ساماندهی و مهندسی لازم را از جانب نویسنده نداشته است.قضاوت سخت است. پیشفرض من این است که، این موضوع به مرحله تحقیق مربوط میشود که به جزئینگری، ریزپردازی زیستگاه، دوره کودکی و نوجوانی، فضاها و... مکث نشده است. گذر از زمان و مشابهتهای کاری حوزه مخابرات از این عملیات به آن عملیات قدری حالت گزارش به خود گرفته و از فضای خاطره دور میشود.البته اینکه راوی اصرار داشت تاریخچه مخابرات و سازوکار و سامانه مخابرات لشکر کار شود بر ذهن ایشان سایه داشته، چون فردی است که نمیخواهد من را بگوید؛ بلکه میخواهد واحد کار را بگوید. لذا در قسمتهای قابلتوجهی «بهشتی» را نمیبینیم، بلکه عملکرد مخابرات را میبینیم. این وضعیت در مقطع بین ۶۲ تا ۶۸ بسیار پر رنگ است.لذا خوانندهای که ۸۰ تا ۹۰ صفحه اول را خوانده دوست دارد در ادامه بوی پررنگی از زندگی را بشنود، دعوایی یا کدورتی در منطقه ببیند. از این جهت میانه کتاب کند پیش میرود یا ممکن است خواننده عام ورق بزند، ولی ازبابت سندیت وجا پای تاریخی و مستندنگاری از خاطرات مسئولی که کارش تداوم داشته و پای کارش بوده، کاری ارزنده است. این مصاحبهها بعدها هم میتواند مبنای رجوع باشد و از بین همینها مصاحبههای تکمیلی گرفته شود.من الزامی برای خردهگیری و ایرادگیری نمیبینم و ترجیح میدهم وجوه مثبت را برای خوانندهای بگویم که بهدنبال یادگیری است. به لحاظ زبانی نویسنده برای این کار زحمت کشیده، زبان آدمها در بخشهای مختلف کتاب ملموس و باورپذیر است. در این کتاب به لحاظ زبانی مادر خوندارتر و جاندارتر از بقیه افراد است. با توجه به خاستگاه و زیست برای منطقه جان و جوهر بیشتری طلب میکنیم. ولی در مجموع هرجاییکه گفتوگو داریم باورپذیر و زنده بوده، ولی مادر چیز دیگری است.به لحاظ زبان و استفاده از زبان منطبق بر لایههای فرهنگی و اجتماعی آدمها، کار ویژگیهای قابلتأملی دارد که میشود روی آن مکث کرد. گاهی در نوشتن تاریخ شفاهی بهویژه در بازنویسی و تنظیم و تدوین قلب معنا میشود و آدمها دور و دستنیافتنی میشوند.
آدمها را دستیافتنی کنید
همیشه توصیه من به کسانی که میخواهند از سالهایی بنویسند که آنها را نزیستهاند، این است که فراتر از متن تحقیق، اقدام جستوجو در میدان اتفاق بیفتد. باید قدمگاهها، موقعیتها و زیستگاهها را رفت و دید این جستوجو به دریافت بهتر کمک میکند. خوشبختانه بیشتر نقاط در دسترس بود.خیابان ارج درشوش همچنان هست.تیر دوقلو وفاصلهاش با درمانگاه کسری یا خیابان امام موسی صدر همچنان هست.یکسوم آغازین کار خوب درآمده است، ولی جای تقویت بیشتر داشت. من نتوانستم خانه عمه نزدیک چهارراه آبسردار را پیدا کنم. این خانه مهم است، چون دخترعمه بتول هم در آن خانه است. آنجا قصه عاشقیت اتفاق میافتد و راوی قبل از رفتن به جبهه التماس دعایش را به ننه میگوید و میرود. ما در ادبیات پایداری نمیخواهیم در فضاهای عاطفی و عاشقانههای بشری ریز شویم و آنها را ترسیم کنیم، ولی با طراحی محیط، خواننده میتواند خود را در فضا قرار بدهد و ترتیب وقایع را درک کند. بهطور مثال در صفحه ازدواج یک صفحه در مورد گشتن بهدنبال جا و پیدا کردن خانهای ۲۰۰ متری آمده است، ولی دغدغههای دیگر مربوط به ازدواج از جمله اینکه ماشین گلآرایی شده بود یا نه؟ عروس به آرایشگاه رفته بود یا نه؟ اینها در قصه نیست. این فرازها در سیره شهدا یا رزمندگان در حال حیات بسیار زیبا است. وقتی در متن مینشیند و با رزم و رفتن به جبهه مکمل میشود، آدمها را دستیافتنی میکند.
لزوم تحقیق تاریخی
کمی تحقیق تاریخی، کار را کاملا بیایراد میکرد. چند ملاحظه را با توجه به رویدادهای تاریخی عنوان میکنم که شاید بر اثر گذر زمان راوی فراموش کرده است.مثلا وقتی انقلاب پیروز میشودمدارس با فرمان امام اول اسفند۵۷ بازگشایی میشوند. یعنی آن سال تحصیل به هدر نرفته است وهشت روز بعد از پیروزی انقلاب دانشآموزان به مدرسه رفتهاند. در متن گفته میشود بالاخره مدرسهها اول مهر ۵۸ باز شد.بهطور مثال دیدار امام با نیروی هوایی ۱۹بهمن بود، ولی در متن ۱۹دی خورده است. یا درزمستان۵۷خوب بودن ومعتدل بودن هواتبدیل به شعار شده بود؛«به کوری چشم شاه زمستون هم بهاره» آن سال حداقل تهران شاهد سرمایی استخوانسوز نبود. ولی در کتاب ازعبارت «داشتیم یخ میزدیم» و «دی ماه بود و سرما کشنده» استفاده شده است.چهلم شهدای تبریز با تعطیلات نوروز مصادف شده بود و نمیشد که در تهران بگویند، میخواهیم به دانشگاه برویم، چون دانشگاهها و مدارس تعطیل بودند. در یزد روز ۱۰ فروردین مردم زیادی بهخاطر بزرگداشت چهلم شهدای تبریز کشته شدند.من در مواجهه با نسخه اول تصحیح این موارد را یادآوری کرده بودم ولی الان میبینم که در کتاب هست. خوانندهای که به تاریخ مسلط است حساب کتاب میکند ومیبیند که درست نیست.ناشرمیتواند چسبندگیها، فاصله حروف و... ازویراستار سؤال کند چون اسم خورده است. وقتی کسی میخواند و میبیند ملاحظه زیاد است، میگوید پس ویراستار کجا بود؟!
پلن مستشاری!
یک محتوا در روزنامه یکبار چاپ میشود و هفته بعد کسی آن را نمیبیند، چون آنچه آن روز خوانده نمیشود خمیر خواهد شد، ولی در مورد کتاب باید به هر بخش وقوف داشت. یک مثال میزنم، راوی برای اولینبار به پادگان امام حسین رفته و از بزرگی فضا میگوید که ساختمانهای بزرگی داشت یک قسمتش ناتمام بود و آمفیتئاتر بسیار بزرگی داشت، در آخرین جمله تعبیر یک پلن مستشاری به کار میرود. سؤال من این است که یک پلن مستشاری در این روایت ساده فارسی ایشان به چه معنی است؟ آیا میتوان این کتاب را در حوزه روایت پیشرفت جا داد؟این کتاب ذیل حوزه روایت پیشرفت قرار میگیرد، ولی چون کار زندگیمحور شروع شده و کفه خانوادگیاش قویتر است؛ میتوان گفت نیمه دوم کتاب روایت پیشرفت است.ولی نیمه اول کتاب از حوصله روایت پیشرفت خارج است. میتوان یکدوم ابتدایی کتاب را در چند صفحه خلاصه کرد و ادامه اثر را با قاعده روایت پیشرفت ادامه داد.
تصویر متفاوتی از شهید دستواره برایم ساخته شد
سمیه جمالی
بعد از کتاب «اشک را مهلت ندادیم» که دوستان نشر۲۷ زحمت چاپ آن را برعهده داشتند، یک کتاب دیگر درباره همسر شهید به من پیشنهاد شد، ولی قبول نکردم. این موضوع چند بار مطرح شد؛ نمیخواستم باز هم درباره همسر شهید بنویسم و میخواستم موضوع دیگری به من معرفی شود.آقای کلاته در جلسهای نوشتن خاطرات فرمانده مخابرات را به من پیشنهاد دادند. تا کلمه مخابرات به گوشم خورد با خودم گفتم چقدر جذاب، چون بخش فنی برای من جذاب است و دوست دارم با این حوزه آشنا شوم. احساس کردم کمتر درباره بخشهای فنی جنگ گفته شده است. آنچه شنیده بودیم بیشتر درباره فریاد یازهرا، ا...اکبر و شروع عملیات نظامی بود و درباره بخشهای پیچیده اطلاعاتی، فنی و عملیاتی کمتر گفته شده و این حوزهها کمتر مورد علاقه مخاطب عام بود.
تصور من از مخابرات
تصور من این چیزی نبود که امروز میدانم. نهایت تصورم بیسیمچیها بودند. فکر میکردم خاطرات جنگ در حوزه مخابرات یعنی بیسیمچیها به هم چه گفتهاند و در هر عملیاتی چه صحبتهایی شده است.وقتی وارد کار شدم متوجه شدم چه اصطلاحات جالبی دارند و چه دنیای عجیبی است. ابتدای کتاب با رخ دادن یک اشتباه شروع میشود که این موضوع برای من بسیار جالب بود. آن زمان این تصور را داشتم که شاید نوشتن از این موضوع حتی به جلوگیری از انتشار کتاب منجر شود. صداقت راوی و نقل آن سوتی بزرگ هم،جالب بود.دراین کارشهید دستواره برایم شخصیتی بزرگوار و عزیز شد. شاید آنقدر که برای راوی عزیز بود و همیشه در مصاحبهها از او تعریف میکردند، برای من هم به همان میزان بولد شد. جوشزدنش و تپیدن قلبش برای اینکه کاردرست انجام شود؛ تصویر متفاوتی برای من ساخته بود. برای شناختن این شهید بزرگوار و نزدیکشدن به شخصیت، کتاب آقای بابایی را خواندم.وقتی مصاحبهها را خواندم و مینوشتم و متن را آماده میکردم، به این رسیدم که بخشهایی از مصاحبهها ضعف دارد. همکارم خانم زمانی زحمت آن مصاحبهها را کشیدند و من هم چند جلسه با ایشان صحبت کردم ورفتوآمدی داشتیم. خانم زهراکار نیز مصاحبههای دیگری از سازمان اسناد برای من فرستادند.از ابتدای کار با خودم میگفتم شاید مخابرات برای من جالب است و برای مخاطبان جذابیتی نداشته باشد به همین دلیل سعی کردم طوری بنویسم که برای همه جذاب باشد.
به نظرم دفاع نویسنده از کار خودش درست نیست. من ایراداتی را که وجود داشت میپذیرم. رفتوبرگشتهایی در این کار وجود داشت، در مواردی باید کار اصلاح میشد که نشده است. کتابهای حوزه دفاعمقدس امروز به دو دسته تقسیم میشود یک دسته حالت تاریخی و تاریخچهای دارد؛ همان کارهایی که ما به آنها کارنامه و توصیفی میگوییم و کارهای ارزشمندی هستند ولی بخش دوم کارهایی هستند که حاوی خاطرات و روزنوشت است، نشان میدهد ما کجا بودیم و به کجارفتیم وبرای مخاطب عام جالب است.این بخش مهم است واگرهدف ماتأثیرگذاری درجامعه و بهویژه میان جوانهاست باید این بخش جدی گرفته شده و روایت شود.متأسفانه به کارهایی که ثبت تاریخ هستند اهمیت بیشتری داده میشود تا این کتابها که قصهای دارند. قصهها نشان میدهد این آدمها دستیافتنی هستند. نشان میدهد ما کجا بودیم و به کجا رسیدهایم. به نظر من روایت بدون سانسور این شخصیتها در زمان گذشته و آنچه انجام دادند درستتر است. خواننده در چنین اثری عاشق این آدمها خواهد شد.
انتظار دارم همه رزمندگان خاطراتشان را بنویسند
حسین بهشتی (راوی کتاب)
به جهت دینی که نسبت به بچههای جنگ داشتیم این حسرت به دلم هست که چرا بعد از جنگ شگفتیهای دوران دفاعمقدس را ثبت و ضبط نکردیم. ما شاهدش بودیم و میتوانستیم روایتگر باشیم. اگر کاری انجام شده بود به صورت اصولی نبود. من چند مرحله مصاحبه داشتم بلافاصله بعد از جنگ ۹ کاست مصاحبه ثبت شد. زمانی که من رئیس سازمان فناوری یا فاوا سپاه بودم یکبار آقایان با دوربین آمدند و طی ۴۰ جلسه ضبط خاطرات ثبت شدند که بعد گفته شد اینها به درد نمیخورد و باید با روش دیگری کار کرد!خوشبختانه بچههای ۲۷درامرگردآوری جزو سرآمدهای لشکرهای سپاه هستند. من پیشنهاد دادم تاریخچه مخابرات ۲۷ را از ابتدا بنویسند. ما دست خالی کار کرده بودیم و دوست داشتم ناگفتهها ثبت و ضبط شود. آقای کلاته گفتند کار تاریخ شفاهی باشد، ولی من علاقه نداشتم مطرح شوم. در بیان خاطرات نویسنده با یک نفرسروکار دارد ولی وقتی قرار است تاریخچه مخابرات ۲۷ نوشته شود باید با ۷۰ نفر مصاحبه کرد. بعد از این همه مصاحبه جلسه گذاشتیم و متوجه شدیم نواقص هم زیاد است. یعنی از جهت منابعی که باید به ما اطلاعات بدهد نواقص داشتیم و هنوز گردانها و واحدهای تخصصی و رزمی به ما اطلاعات نداده بودند.
بچه پایینشهرم
من بچه پایینشهرم؛ پدر و مادرم بیسواد بودندونمرات تحصیلی خوبی نداشتم.آن زمان کسانی که خوب درس نمیخواندند به هنرستان میرفتند و ما جزو آن قشر بودیم. من آن زمان سیمکشی ساختمان انجام میدادم. قبل از جنگ به سپاه رفتم و وقتی جنگ شروع شد من هم پاسدار شدم. ما آن زمان نمیدانستیم که میرویم تا بعدها کادر شویم. ما برای جنگیدن به جبهه رفته بودیم وچون هنرستانی بودیم ما را در رسته مخابرات پادگان قرار داده بودند؛ بعد مربی و بعد شش ماه مسئول شدم. من دوست داشتم این روند را برای جوانان امروز بازگو کنم.ارادهای که میتواند یک بچه پایینشهری با تحصیلاتی متوسط را به مرحله سازماندهی و کادرسازی برساند. من شش سال بهطور مداوم مسئول مخابرات بودم. به جرات میگویم مخابرات۲۷ عالیترین سطح مخابرات لشکرهای سپاه را داشت. مخابرات لشکر در کل هفت مسئول داشت که شش نفر قبل از خیبر بودند.
یکی از ویژگیهای خوب خانم جمالی تعامل خوب ایشان بود. کسانی که قلم به دست هستند و هنرمندند، ویژگیهای سفت وسخت ودیکتاتورگونه دارندوعموما میگویند همینی که هست؛ ولی ایشان چند جلسه باماداشت وانصافا اهل تعامل بود.در جلسه اول میخواستند من را ببینند و تصویر قبلی و جدید را منطبق کنند. نشست وگفتوگویی داشتیم. به ایشان گفتم من بچه شوش هستم ولی لاتمنش و... نیستم. چون برای من لحن داشمشتی نوشته بودند.انتظار من این است که اینکار باعث ترغیب بچههای باقی لشکرهای سپاه باشد تا آنها هم پای این کار بیایند. قطعا آنقدر ناگفتههای زیبا وجود دارد که میتوان ثبت و ضبط کرد.