یاسر نوروزی | هفت صبح
مشتاق علیشاه یکی از چهرههای حیرتانگیز تاریخ است؛ عارفی شوریدهسر و نوازندهای زبردست که ساختمان «سهتار» را تغییر داد و سیمی به آن اضافه کرد که امروز به «سیم مشتاق» معروف است. او در دوره زندیه زندگی میکرد و سرگذشت غمانگیزی دارد. مردم زمانه تفکرات چنین چهرهای را تاب نیاوردند و در نهایت به حکم حاکم شرع سنگسارش کردند. پس از آن است که عدهای گفتند خون مشتاق، لکه ننگی بر دامن این دیار است و از ایشان پاک نمیشود مگر به تاوان.
چندی بعد هم به ظلم و جور آقامحمدخان قاجار دچار شدند و در فاجعهای گرفتار آمدند که یکی از تلخترین صفحات تاریخ ایران است. با این مقدمه شاید بشود به اهمیت رمان حسن فاضل پی برد. فاضل در رمان «مشتاق سیم آخر»، سراغ زندگی مشتاق علیشاه، این چهره عجیب تاریخ عرفان رفته. جالب اینجاست منابع محدودی هم در روایت زندگیاش داشته، چون آنچه درباره مشتاق باقیمانده، چیز چندانی نیست. «مشتاق سیم آخر» حدود یک ماه پیش از سوی انتشارات «نظامالملک» روانه بازار کتاب شد و حالا به چاپ دوم رسیده. به همین مناسبت گفتوگویی ترتیب دادهایم با نویسنده رمان، حسن فاضل.
اول اینکه متولد چه سالی هستید؟ اهل کجا؟
من سال ۶۱ در سیرجان بهدنیا آمدم؛ یکی از شهرهای ولایت کرمان. هفده هجده سالم بود که آمدیم تهران، همینجا هم ماندگار شدیم و همینجا هم دانشگاه قبول شدم.
چه رشتهای خواندهاید؟
رشته ادبیات انگلیسی خواندم در دانشگاه آزاد تهرانمرکز.
ترجمه را از کجا شروع کردید؟ چون آثاری در حوزه ترجمه در کارنامهتان دارید.
روزی یادم است یکی از دوستان یک دیویدی به من داده بود؛ یکی از تئاترهای یوجیل اونیل بود که در آمریکا اجرا شده بود و من آن کار را داشتم نگاه میکردم. خیلی علاقهمند و شیفته شدم که متن آن کار را هم بخوانم. دوستی داشتم که در فرانسه زندگی میکرد. از ایشان خواستم کتاب را برایم بفرستد، ایشان هم خیلیزود برایم فرستاد. وقتی کتاب را خواندم خیلی علاقهمند شدم که آن را ترجمه کنم. تا پیش از آن نه علاقهای به ترجمه داشتم و نه انگیزهای. البته نوشتن چرا، اما ترجمه نه. در هر حال خیلی اتفاقی آن کتاب را ترجمه کردم و آن کتاب بین مخاطبان استقبال زیادی داشت.
چه کتابی بود؟
کتابی بود با عنوان «شاعرانگی» نوشته یوجیل اونیل. خیلی هم به من انگیزه داد. چون چاپ اولش تمام شد و بعد چاپ دوم آن هم تمام شد. بعد نشر دیگری که در نمایشنامه صاحبنام بود، ابراز تمایل کرد که «شاعرانگی» را چاپ کند. بعد هم استاد اکبر زنجانپور که از اعیان تئاتر ایران هستند، تماس گرفتند که بسیار علاقهمندند کار را روی صحنه ببرند که در همین تابستان پیشرو این اتفاق خواهد افتاد. خب همینها باعث شد من خیلی به ترجمه علاقهمند بشوم. بعد رفتم سراغ ادوارد آلبی که در واقع یکی از چهرههای شاخص نمایشنامهنویسی آمریکا بوده. از او هم دو سه کار ترجمه کردم. بعد هم رمانی نوشتم بهنام «بیمرگی». تا اینکه همین امسال رمان «مشتاق سیم آخر» (رمانی براساس زندگی مشتاق علیشاه) را نوشتم.
آن نمایشنامه اونیل را با نشر «افراز» اگر اشتباه نکنم کار کردید. آثار ادوارد آلبی البته ترجمههای متنوعی داشتند.
بله، «شاعرانگی» ابتدا با نشر دیگری بود. دو بار چاپ شد و بعد «افراز» بود که اظهار تمایل کرد برای تجدید چاپش و سال گذشته این کار انجام شد. آلبی هم که جهان ویژه خودش را دارد و سه کارش را تا بهحال ترجمه کردهام که یکی از آنها (خردهریز) توسط سارا کریمیان اقبال روی صحنه رفت.
اما به رمانی هم در کارهایتان بهنام «بیمرگی» اشاره کردید. درباره مضمون این رمان بگویید. در چه فضایی بود؟
درباره «بیمرگی» باید بگویم سال ۹۵ توسط انتشارات «آناپنا» چاپ شد. خب ناشر بیتجربه بود و خود من هم تجربه کار تألیفی نداشتم و همه اینها باعث شد متأسفانه این کتاب کمتر دیده شود. اما درباره مضمون آن بگویم ترسی همیشه از کودکی با من بوده، نوعی کابوس و خوف و هراس از دست دادن عزیزان. این ترس همیشه بهشدت و بهسختترین و بیرحمانهترین شکلی با من بوده و با من زندگی کرده. همین ترس هم باعث نوشتن این رمان شد.
جملهای پشت جلد کتاب هست که میگوید «بیمرگی حکایت آن دیاری است که کس در آن نمرد». این در واقع بهترین تعریفی است که درباره این رمان میشود ارائه داد. ماجرای آن هم حکایت شهری است که اشارهای در رمان بهنام و زمان نمیشود اما آدمها در این شهر نمیمیرند و دچار گرفتاری نمردن و بیمرگی شدهاند. در واقع اساسا رمان درباره مرگ است و من در این رمان میخواهم بگویم مرگ خودش نوعی موهبت است و نمردن است که در واقع تبدیل میشود به یک آفت و گرفتاری.
مضمون جالبی داشته. اما دارم فکر میکنم به اینکه عرصههای متنوعی را تجربه کردهاید. هم در ترجمه، هم در نوشتن رمان. و از تمام اینها میخواهم برسم به این نکته که حالا چرا سراغ زندگی مشتاق علیشاه رفتید؟
من همیشه در ادبیات بر این باور بودم که در دو حالت باید سراغ رماننویسی بروم. اول اینکه بخواهم درباره شخصیتی بنویسم و دوم اینکه قرار باشد درباره یک ایدئولوژی و فلسفهای صحبت کنم. در «بیمرگی» این اتفاق افتاد و من درباره مرگ و نمردن و پدیده بیمرگی نوشتم. این دست رمانها در دنیا زیاد هستند؛ پدیدهای که مثلا یک شهر به آن گرفتار میشود؛ رمانهایی نظیر «طاعون» آلبر کامو، «کوری» و «بینایی» ساراماگو، «کرگدن» یونسکو. در اینگونه رمانها پدیدهای بهجان شهری میافتد و قصه براساس همین پدیده پیش میرود اما فلسفهای پشت قصه وجود دارد. «بیمرگی» از این طیف آثار بود. علت دومی هم که توضیح دادم چرا سراغ رماننویسی میروم، پرداختن به شخصیتهاست. غیر از این دو حالت علاقهای به رماننویسی ندارم.
چرا؟
برای اینکه فکر میکنم جای قصه نوشتن در داستان کوتاه است. درحالیکه من در همان دو حالتی که گفتم رمان مینویسم. و خب علت رمانی درباره زندگی مشتاق علیشاه، در گروه دوم قرار میگیرد. علتش هم این بود که ما که اهل کرمان هستیم و از بچگی و از زمانی که به دنیا میآییم، همیشه داستان مشتاق برایمان نقل میشود؛ عارف و درویشی که به کرمان میآید و بعد از یک سال زندگی در کرمان به حکم فقیه و مجتهد شهر، ملاعبدالله نامی، سنگسار میشود و به قتل میرسد.
بسیار زندگی عجیب و مرگی تراژیک دارد. چقدر خوب که سراغ زندگی چنین شخصیتی رفتید.
اساساً شخصیت مشتاق و نوع زندگیاش برای من خیلی جذاب بود. در واقع بدون اینکه بخواهم تبلیغی برای کتابم کرده باشم باید بگویم برای هر کسی خواندن زندگی مشتاق جذاب خواهد بود. این آدم در یک دوره در دربار کریم خان زند بوده و بسیار مورد توجه پادشاه و اطرافیان بوده.
در دورهای توسط خود شاه از شیراز تبعید و اخراج میشود و در بیابانها آواره بوده و هیچ شهری هم پذیرایش نبوده. یعنی زندگی پر از فراز و نشیب و عجیبی داشته. در نهایت هم به کرمان میآید و همانجا به قتل میرسد. در واقع ما با یک شخصیت بسیار عجیب و غریب و حیرتانگیزی مواجه هستیم. بهویژه زندگیاش برای ما کرمانیها همیشه ورد زبان بوده. برای همین همیشه دلم میخواست که درباره این شخصیت که بسیار در کرمان محبوب است، بنویسم.
منابع چندانی هم گمان نمیکنم در این زمینه باشد. درباره منابع کارتان هم بگویید. اصلاً منابع موثق درباره زندگی مشتاق علیشاه چقدر است؟
منابع بسیار اندک بود و تقریبا کار خاصی در دایره ادبیات دربارهاش انجام نشده بود. البته یک اثری بود که نه رمانگونه، بلکه به رخت تاریخ به زندگی مشتاق پرداخته بود. این کتاب که نامش رویدادی در قتل مشتاق بود کار آقای محمدعلی گلابزاده از مورخان بنام و قدیمی کرمان است و کتابشان بسیار منبع خوبی بود که کمک حالم شد. بعد از آن دیگر رفتم سراغ مقالههای پراکنده؛ از آقای باستانی پاریزی و دیگرانی که درباره مشتاق مقالاتی نوشتهاند. در واقع هیچ کتابی وجود نداشت. بعد از همین مقالات اندکی که وجود داشت، قصه را شروع کردم و به انجام رساندم.
البته درباره بخشهایی از آن مقطع، منابع تاریخی وجود دارد. اینطور نیست؟
یک سال بعد از اتفاقی که در کرمان برای مشتاق میافتد، حمله آقامحمدخان به کرمان را در تاریخ داریم و تراژدی مشهوری که رقم خورد. من در کتابم به حمله آقامحمدخان در یک فصل پرداختهام. در اینباره خب منابع خوبی داشتم و به مشکلی برنخوردم. اما درباره شخص مشتاق همان چند مقاله بود و کتاب آقای گلابزاده. البته کتاب آقای گلابزاده هم که گفتم؛ تاریخوار به زندگیاش پرداخته بود، نه رمانگونه و ادبی. بنابراین با همان منابع اندک کار را پیش بردم.
شده جایی از کتابتان از مستندات تاریخی هم بیرون آمده باشید؟
نکتهای که برایم بسیار بسیار مهم بود و فکر میکردم خوب از پس آن برآمدم اتفاقا این بود که دلم میخواست رمانم هم به لحاظ ادبی حرفی برای گفتن داشته باشد و هم اینکه سندی تاریخی باشد؛ یعنی درباره این شخصیت و اواخر دوره زندیه. برای همین کتاب حتی یک قدم از تاریخ پا بیرون نگذاشته و این رمان کاملا براساس مستندات تاریخی نوشته شده. به لحاظ ادبی هم تا جاییکه توانم بود و دانشش را داشتم، به این رمان پرداختم.
این دو مورد خیلی برایم مهم بود. تکرار میکنم به این علت که هم به لحاظ تاریخی سندی از آن دوره در کرمان باشد و هم اینکه به لحاظ ادبی روایتگر آن واقعه باشد و رمانگونه به قصه پرداخته باشد. فکر هم میکنم از پس آن برآمدهام. نکته مهم دیگر هم این است که مشتاق، موزیسین بود. خودم هم چون به شدت به موسیقی ایرانی علاقه دارم و اندکی هم در این زمینه کار کردهام، باید اشاره کنم که مشتاق یک نوازنده سهتار بود و در ساختمان ساز تغییراتی ایجاد کرد و سیمی به این ساز اضافه کرد.
چون تا پیش از مشتاق، «سهتار» همانطور که از اسمش پیداست فقط سه سیم داشت. اما مشتاق تغییراتی ایجاد میکند و «سهتار» امروزه چهار سیم دارد و سیم چهارم هم بهنام خود مشتاق نامگذاری شده. اینکه او نوازنده بوده و صدای بسیار خوشی داشته و موزیسین بود، این نکات هم خیلی مرا برای نوشتن زندگیاش ترغیب کرد. در واقع این وجه از شخصیت مشتاق هم تأثیر زیادی در داستان داشت. حتی در جلد کتاب هم از این قضیه بیشترین وام را گرفتیم.
استقبال از کتاب تا همین حالا چطور بوده؟
کتاب در حال حاضر یک ماه است که چاپ شده و خبر خوب این است که استقبال از آنهم خوب بوده. البته خب شما بهتر از من متوجه تیراژهای پایین کتاب در این زمانه هستید ولی به هر حال همینکه ناشر (نظامالملک) شبی پیش با من تماس گرفتند و گفتند قراری باید با من بگذارند و چاپ جدیدش را بزنیم، خبر خوبی است. یعنی همینکه پخش و توزیع، دوباره کتاب را درخواست کرده، برایم حیرتانگیز بود.