بهترین مسافر خوزستان | جام جم


مکتوب‌کردن تاریخ «شفاه»، شفابخش روزها و شب‌هایی‌ است که هر مملکتی از رنج درد می‌کشد. گاه مسکن است و گاه مُسَکّن. در تاریخ شفاهی، این امر مهم تدوین است که تالیف را می‌سازد. تألیفی از جنس الفت، و انسی که با انسانیت و آدمیت مخاطب محترم، و سر و قلبش خواهد داشت. «شفاهی تاریخ» اگر و تنها اگر در مرحله جنینی تحقیقات جمع‌آوری، اندازه و قدرتمند و فرمیک، روال کار را پی بگیرد؛ آن گاه است که بارور و به «تاریخ شفاهی مکتوب» تبدیل می‌شود.

خلاصه کتاب معرفی سیل و سردار» خاطرات شفاهی حضور حاج‌قاسم سلیمانی در سیل خوزستان

خواندن کتاب سبک، خوش‌دست و خوشخوان «سیل و سردار» سر حال‌ می‌آورد و این «حال» را با شما مخاطب محترم، که حق‌تان خواندن چنین کتاب‌هایی‌ است، به اشتراک می‌گذارم.
کتاب مدل ۱۴۰۱ است، به قیمت ۴۰ هزار تومان، یعنی به قیمت روز، یک دلار و چند سنت. که البته بخشی از سنتی که مردی، مرد را در آغوش کشیده است. کتاب با «پیشگفتار ناشر» استارت می‌خورد. کاری از واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی که کاش اسم نویسنده‌اش را می‌دانستیم. پنج صفحه‌ای پر و مخصوصا پیمان، که شأن تاریخ شفاهی را می‌شناسد و شتابان می‌شناساند و دال مرکزیش این‌ است که؛ حاشیه‌ها منجی متن هستند. و واحد، درست می‌اندیشد.

بعد پیشگفتار ناشر به «پیشگفتار» می‌رسیم. چهار صفحه و دوخط و نیم. می‌توانید نخوانیدش، تا مزه‌ی «پیشگفتار ناشر» از دهان‌تان زایل نشود. بگذریم.

سیل و سردار، ۷۰ خاطره یک الی سه‌صفحه‌ای است. تا خاطره‌ی چهلم، تنها دو خاطره اضافی دارد و یک خاطره ضعیف. عجیب این که خاطره ۳۳ که مال حبیب احمدزاده است در کمال عُجب و تعجب، یکی از آن دو ضعیف است، و اضافی خاطره‌ای‌ است از خاطریستی که چندمین خاطره‌‌اش در کتاب است، خاطره ۳۸ از رئیس ستاد عتبات عالیات شهرستان آبادان، آنجایی که خورشت را ریخت روی برنج، و ضعیف دیگر خاطره ۳۶ از فرمانده قرارگاه منطقه‌ای کربلا. جز این سه‌تا، ۳۷ خاطره دیگر ابدا تیپیکال نیستند. هیچ خاطره‌ای خالی از حداقل تعبیری زیبا، یا تصویری، یا هر دو نیست.

شکل (Shape)، تدوین خاطرات داستانی این کتاب علاوه بر تکمیلی و ترمیمی و ارجاع به قبلی‌ها، دورانی و دایره‌ای نیز هستند، که فرم (Form)، ایرانی-اسلامی ماست، فرمی که مخاطب محترم «ما» را کیفور می‌کند و از دل خاطرات نم‌نم با «شخصیت‌های» راوی‌ها که ابرشخصیت را روایت می‌کنند نیز آشنا می‌شویم.
کتاب با خاطره منشی ابومهدی المهندس شروع می‌شود که به درستی کنایه‌ای درست و سنگین در بر دارد: «غروب خوزستان خیلی بیش از آن که فکر می‌کردم، خونین بود.»

خاطره ابتدایی منشی، مسیل سیل بصره و خوزستان است و رفاقت ابومهدی و حاج‌قاسم، که نیروهای عراقی را برای ایران بسیج می‌کند و لودر و کمپرسی و تریلی مهندسی رزمی حشدالشعبی. اشتراک زبانی خوزستانی‌ها و عراقی‌های حشد، امدادرسان و اعتمادساز است. خاطره ثانی، از فرمانده قرارگاه منطقه‌ای کربلا، سردار احمد خادم سیدالشهدا است، که خاطره او هم بی‌آن که آگاهانه بداند کنایه که نه، استعاره‌ای سنگین دارد: «جوانی آمد... با لهجه عربی داد زد این آب‌ها رو شما تو منطقه رها کردین که ما گرفتار بشیم». سردار راوی قبل‌تر البته گفته بود خیلی‌ها که باید می‌آمدند، نیامدند. سیل، بستری می‌شود برای جبران کمک‌های سابق ایران به عراق. راستش من آن روزها مخالف حضور نیروهای عراقی در ایران بودم، ترس «اشغال» داشتم، آن هم در میانه‌ بحران. آخر چندسال پیش در پیشانی کتابی هنوز منتشرنشده، نوشته بودم جوری که ما چندمیلیونی می‌رویم عراق کربلا، حتی می‌توانیم آنجا را فتح کنیم. آن‌روزها هنوز میهمان بچه‌های حشد در اقامتی دوهفته‌ای در نجف نشده بودم که ببینم چقدر اشتراکات داریم، تا حدی که این اشتراکات، کات شوند. بگذریم. «ایران و العراق، لایمکن الفراق».

در منظومه شمسی و شخصیتی مولتی‌مدیای حاج‌قاسم، موکب‌های بی‌آبی چهلم (اَربع)، با سیل پرآبی، ترکیب می‌شوند، و این تضاد مرکب، موکبی انسانی و اساسی‌ است. تضادی که منشأ زندگی ا‌ست. اگر اجازه بدهید ارجاع‌تان ‌دهم به مقاله تضاد اثر مائوتسه تونگ. قانون وحدت اضداد.

سیل و سردار را که می‌خوانید می‌بینید بهترین آدم ممکن به آنجا سفر کرده. زبان آنها را می‌فهمد، تکلم می‌کند، دست می‌بوسد، فروتر از آدم‌های آنجا، حتی حیوانات و احشام‌شان را هم درک می‌کند. و این یعنی معیشت‌فهمی، و حتی فراتر از آن. مسأله احشام و دام‌های اهالی خوز، ریشه در فرهنگ و ادبیات‌شان دارد. حیوان برای ما به‌ظاهر شهری‌ها، جانداری درجه ۲ است، برای بسیاری خوزستانی‌ها همه‌چیز و همه دارایی‌شان است. هنوز فراموش نمی‌کنم چند گاومیشی را که از آبتنی کارون برمی‌گشتند.

در خاطره‌ی ۱۰ همزمان که شاتی قهوه(Coffee) عربی می‌زنید، این که رگه‌های آداب و ادب، و رَسم(Shape) و رسوم -که حتی در هنگامه سیل برپاست- را حسش می‌کنید، و سر حال(Now)، تازه(New) می‌شوید و، به سراغ خواندن روایت‌های دیگر می‌روید.

«روی سیل‌بند نشسته بود و داشت به آب نگاه می‌کرد». «سیل و سردار»علاوه بر وجه مشترک «سین»، ساده نوشته شده است. خُرد‌خُرد و دلچسب، پازل را تکمیل می‌کند و نخش یقینا نخ تسبیح سبحان‌ا... است. سیل و سردار فراتر از سین سادگی، شین دارد، شمایی کلی از حضور سردار در سیل، که البت «یقینأ کُلُّه خَیر».

«اِن‌شاء‌الله»‌های حاج‌قاسم، بعد یک کردن دنده است؛ و خلافِ ان‌شاءالله‌های مدیرهایی که می‌شناسیم، دنده‌عقب، و گاه معکوس نیست. خاطره ۲۰ انعکاسِ پراتیک حاج‌قاسم است و ۲۱ مکملِ ۲۰. به ۲۲ که می‌رسی و «لاتبچی» می‌بینی این تاریخ شفاهی، خوش‌مشرب و خوشمزه هم هست. خاطره‌ی ۲۳ لَمحه‌ای از ۲۰ و ۲۱ است، از «نگاهِ دیگری» که «داشتم به زمین و زمان فحش می‌دادم». تکرار می‌کنم، هیچ خاطره‌ای خالی از حداقل تعبیری زیبا، یا تصویری، یا هر دو نیست. از غلط املایی خاطره‌ی ۲۹ می‌گذریم که نگاه و «هواس» همه را به خودش معطوف کرد. و البته می‌توان هواس را جمع «هَوَس» خواند و کیفور شد. حاج‌قاسم، با پاچه‌هایی نمی‌دانم ور زده یا نزده، در سیل خوزستان علیه دستپاچگی بود و عمل کرد. خاطره‌ی ‌خانم‌خبرنگار شبکه العالم هم جالبناک است، که «آفتاب شکسته بود. ناامید آمدیم شادگان...». و عجب مصاحبه‌ای می‌گیرد از حاجی. لغت‌به‌لغت‌ا‌ش را می‌شود با زرعلیه تزویر نوشت.

خاطره‌ی ۳۹ اگر عباس بابایی نخوانده باشید میخکوب‌تان می‌کند. عجیب برایم این است که خاطره را همان استانداری روایت می‌کند که باز هم که، موقع پرسه‌زدن‌هایم در آبادی‌ها و ناآبادی‌های بخش غیزانیه اهواز، که کتابی شد مستقل به اسم «غیزانیه» روایت بی‌آبی غیزانیه خوزستان، و باز هم که، وزارت فخیمه فرهنگ و بیشتر ارشاد، به اسم «غیظانیه» مجوز نداده بود، دور نشوم، تقریب به تحقیق، تمام بی‌آب‌‌مانده‌ها نفی و لعنش کرده بودند. «مغزم چیزی را که چشم‌هایم می‌دید باور نمی‌کرد» و خاطره چهلم را هم که می‌خوانید، بالکل می‌بینید، کتاب تا اینجا، در فضاقاپی و سپس فضاسازی، موفق بوده است.
تدوینگر و محققان که سرجمع سه‌نفر می‌شوند یحتمل مثلثی، سعی کرده‌اند «لحن» خاطرات آسیب نبیند، به همین علت، و سپس دلیل است که در تاریخ شفاهی اگر لحن آسیب ببیند، «حادثه» قطعا سقوط می‌کند، و به عنوان یک خواننده-منتقد چاره‌ای جز آواربرداری نداریم.

باری؛ کتاب «سیل و سردار» خاطرات شفاهی حضور حاج‌قاسم سلیمانی در سیل خوزستان که با «کاغذ حمایتی» توسط انتشارات «راه‌یار» چاپ شده، کاغذ هدر نداده و برای هدیه‌دادن به دوستان‌تان مناسب است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...