روشی به نام «به تو فکر کردن» | خراسان


«پدرم وقتی مرد / پاسبان‌ها همه شاعر بودند ». احتمالاً همه آدم‌ها، وقتی کسی را از دست می‌دهند در بزنگاهی از زندگی شاعر می‌شوند اما تعداد کمی از این افراد به سرودن شعر روی می‌آورند. مرتضی شهید حنیفی یکی از همان شاعرانی است که اندوه از دست دادن پدرش، چنان جان او را تسخیر کرده بود که حتی اگر خودش هم نمی‌خواست شعر به او شبیخون می‌زد:
«تنها چند درخت بلوط/ و صدای نازک پرنده‌ها / شاهدان قتل تو بودند / سینه‌ات شکافت / و زخم / تو را از باقی آب‌ها جدا کرد ...»

سرفه‌های قانونی مرتضا شهید حنیفی

همه شعرهای مرتضی حنیفی در کتاب «سرفه‌های قانونی» برای پدرش است و این در نوع خودش بی‌نظیر است. در دنیای ادبیات با کمتر اثری رو به رو می‌شویم که شاعر، تمام شعرهای یک مجموعه را برای پدرش سروده باشد: «چطور می‌شود میان این صداها/ یکی صدای تو نباشد / میان میلیون‌ها صورت / چطور می‌شود یکی چهره تو نباشد / مردی / چهار شانه / رسوا / و بدون جنازه...»

با خواندن این مجموعه شعر این سؤال‌ها در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد که این همه عشق از کجا می‌آید؟ این همه هجران از کجا؟ چطور می‌شود کسی برای پدرش این همه شعر گفته باشد؟ پدر مرتضی حنیفی در جنگ، شهید شد. به راستی جنگ با آدم‌ها چه می‌کند که همیشه یک جای خالی در زندگی آن‌ها باقی می‌گذارد، یک جای خالی از آن دست خلأها که شاعر می‌گوید: «یک جای خالی در زندگی من هست / که هر چه خاک می‌ریزم پر نمی‌شود...»صدای پای سربازها در ذهن شاعر رژه می‌رود، گلوله‌ها شلیک می‌شوند و بوی باروت تمام زندگی‌اش را می‌گیرد اما جنگ همچنان جنگ ادامه دارد:«برای کسی که پدرش را می‌کشند / جنگ هرگز تمام نمی‌شود»

و جنگ همچنان در ذهن شاعر ادامه دارد:
«کاش می‌شد از جنازه‌ات برخیزم / و چهل ساله شوم / کاش زانویت درد می‌گرفت / و مجبور بودی پدرم بمانی / من بیدارم / مثل جنگل / بیدارم / و صدای سفید شدن موهای مادرم را می‌شنوم ...»

رنگ زرد کار پاییز را آسان می‌کند
مرتضی حنیفی با کلماتی که در شعرش به کار می‌برد روان مخاطبش را به بازی می‌گیرد، شعر او شعری نیست که روی کاناپه، درازکش بخوانی و در بخار یک استکان چای به خلسه فرو روی. شعر او مخاطبش را با خود درگیر می‌کند، اورا به چالش می‎کشد، بعد بی‎قراری را به جان مخاطب می‌اندازد. این شعرها می‌خواهند یادآوری کنند که: «عاشقی کار سری نیست که بر بالین است». مرتضی حنیفی در جایی از این کتاب می‌نویسد:
«آدم را به تخت می‌بندند / و با سرنگ و زنجیر مواظب‌اند / تا به تو فکر نکند .../ ملاقات را ممنوع کردند/ و دیدن مادرم را / تا داروها زودتر اثر کنند / به مادرم گفتم / _ این پیری نیست / این منم / که در پیشانی تو ترک برداشته‌ام ...»

اندوهگین مثل پاییز و تلخ مثل حقیقت، شعر برای حنیفی تفنن نیست، خود خود زندگی است:
«آی عزیز من برگرد / حتی با چهره مردی دیگر برگرد / حتی با نام کسی دیگر / برگرد / من گندم‌ها را گوشه حیاط ریخته‌ام / تا اگر برگشتی و پرنده بودی / غذا داشته باشی»
دنیای بدون شاعر واقعاً به چه دردی می‌خورد؟ اگر شاعر نبود آیا پاییز، باز هم پادشاه فصل‌ها بود؟:
«من در طبقه دوم یک آپارتمان مملکت دارم / عزیزم / تو شانس آوردی که پدر من هستی/ و گرنه / چه کسی این همه شعر را برای تو می‌گفت ...»

کشف و شهود وسیع
کشف و به‎ویژه شهود در شعر حنیفی آن‎قدر بالاست که حتی به نثر او هم سرایت کرده است، آن‎جا که در مقدمه کتاب می‌نویسد: «وقتی ناامیدی قلبم را ساکت کرد جنازه‌ام را به اشنویه، به همان‏جا که سر پدرم را بریدند ببرید کنار سکوت سی و سه ساله پدرم ...»این میزان از شهود دیگر باورکردنی نیست، مرتضی حنیفی دقیقاً در سی و سه سالگی در تهران قلبش خاموش می‌شود و داغی بزرگ به دل دوستانش می‌گذارد: «ببری که در تله افتاده / کاری نمی‌کند / و کمک می‌کند کارش زودتر تمام شود»

پی نوشت:
1-«پدرم وقتی مرد / پاسبان‌ها همه شاعر بودند»: سهراب سپهری
2-«یک جای خالی در زندگی من هست / که هر چه خاک می‌ریزم پر نمی‌شود...» علیرضا جهانشاهی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...