مسئله ملکیان با تمدن ایران | ایران چهر


از شنیدن ناسزایی که در یوتیوب دیدم یکی از استادان فلسفه‌ی اسلامی به جناب مصطفی ملکیان گفت، من هم مانند بسیاری از دوستان ملکیان متأسف شدم. بعضی از استادان دانشگاه هستند که به دلیل سوابق تحصیل در حوزه‌های علمیه هیچکس را جز خودشان قبول ندارند و فکر می‌کنند که آن علوم و فلسفه‌ی قرون وسطایی که خوانده اند، علم اولین و آخرین بوده و هر کس که آن علوم را به شیوه‌ی طلبه‌های قرون وسطایی نخوانده باشد نه فقط بی سواد بلکه بلانسبت «خر» است.

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، احمد تفضلی

اما جناب ملکیان در واقع نه فقط علوم حوزوی بلکه دانشگاهی را هم خوانده است و علاوه بر این که زبان علمی قرون وسطا را که عربی باشد، به خوبی این طلبه‌ی حوزه می‌داند، به زبان علمی جدید یعنی انگلیسی هم مسلط است، در حالی که من مطمئنم این جناب طلبه‌ی استادشده یک جمله‌ی انگلیسی را در فلسفه‌ی جدید بدون استفاده از فرهنگ انگلیسی به فارسی قادر نیست بخواند. اما فضایل ملکیان در زباندانی او نیست؛ ملکیان یک متفکر اصیل و با صداقت است. کسی است که فلسفه را وسیله‌ی ارتزاق یا رانتخواری قرار نداده است و به دلیل همین صداقت بوده که او هیچ سمت دانشگاهی ندارد، در حالی که اگر ما بخواهیم از پنج متفکر و استاد راستین فلسفه در کشور خود نام ببریم، ملکیان مطمئنا یکی از آنها خواهد بود. تنها خرده ای که من در تمام سال‌های آشنایی خود با ملکیان توانسته‌ام از او بگیرم به خاطر سخنان بی مایه و سطحی و نادرستی است که ایشان صرفا از روی بی اطلاعی در حق تاریخ فرهنگ و هنر و علم و فلسفه و دیانت ایران پیش از اسلام به زبان آورده است و به خاطر موضع خصمانه ای ست که ایشان نسبت به عناصرهویت ملی و فرهنگی ما ایرانیان اتخاذ کرده و می‌کنند.

این نوع سخنان را من اخیرا در کتابی خواندم که دشمنان پان ترکیست ایران از مصاحبه‌ی ایشان که در سال ۱۳۸۴ انجام شده است، نقل کرده‌اند. خلاصه‌ی حرف ملکیان این است که ایران در گذشته نه فرهنگ، نه علم، نه هنر، نه فلسفه هیچ چیز نداشته و اصلا « یکی از دروغ‌هایی که ما به تارخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم.»

من قبل از هرچیز می‌خواهم از جناب ملکیان بپرسم که، « اصلا شما برای چه این ماشین دروغ سنجتان را به کار انداخته اید و دروغ ما را برملا می‌کنید؟ ما این حرف را از کسانی شنیده بودیم که چهارده قرن است چشم دیدن ایران را نداشته اند و مدام در گوش ما کرده اند که ایران هیچی نداشته و هرچه هست عرب‌ها از راه دین و زبان خودشان به ایرانیان بخشیده اند. یا از اروپائیانی شنیده ایم که علم و فرهنگ و فلسفه و هر چه بوده محصول تفکر و علم یونانیان و بعد هم رومیان و مسیحیان و اخیرا هم خود اروپائیان بوده و ایران هم، چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، هیچ سهمی در فلسفه و علوم جدید نداشته است.»

من نمی‌دانم که آیا آقای ملکیان جزو کسانی اند که چهارده قرن است می‌گویند، ایران پیش از اسلام چیزی نداشته یا جزو کسانی که هم اکنون می‌خواهند دست ایران را از لحاظ فرهنگی و علمی و فلسفی تهی نشان دهند تا بعد اصلا بگویند که ما کشور و ملت یکپارچه ای به نام «ایران» نداشته ایم و لزومی هم ندارد که ما آنچه‌امروزه ایران نامیده می‌شود در جغرافیای سیاسی جهان داشته باشیم، به خصوص که این کشور دایم مزاحم همسایگان خودش هم می‌شود؟ پس بهتر است که آن را تجزیه کنیم و آذربایجان را به کشور قلابی آذربایجان دهیم و کردستان را هم کشور مستقلی کنیم و خوزستان را عربستان کنیم و خراسان را هم به طالبان بدهیم، و خیال همه را راحت کنیم.

من البته جناب ملکیان را متهم به ایران ستیزی نمی‌کنم، به خصوص که ایشان علنا اظهار کرده اند که ایران را وطن خود می‌دانند و آن را دوست دارند. ولی جناب ملکیان با آن همه مطالعه و هوش و استعدادی که در مسایل فرهنگی و فلسفی دارند، باید بدانند که نتیجه‌ی حرف‌های ایران ستیزانه ای که می‌زنند، چیست؛ حرف‌هایی که بیش از یک قرن است که سطحی بودن و غلط بودن آنها نزد هر شخص تاریخ دان بی غرضی به اثبات رسیده است.

نمونه‌ی این حرف‌های غلط و مغرضانه‌ی ایشان جمله ای ست که در باره‌ی حکیم ایرانی، مانی به عنوان یکی از افتخارات پیش از اسلام ما اظهار کرده اند: «یک مانی نقاش داریم که آن هم نقاشی هایش باقی نمانده ولی به تواتر رسیده ایم که نقاش بزرگی بوده و ما اورا پیغمبر تلقی می‌کنیم.»

صرف نظر از لحن تحقیرآمیزی که جناب ملکیان در باره‌ی حکیم مانی به کار برده، برداشت ایشان هم سطحی و عوامانه است. معرفی مانی به عنوان نقاش امری است که در یک برهه از تاریخ فرهنگ ایران در هزار سآل پیش انجام گرفته است. فردوسی در قرن چهارم و نظامی گنجوی در قرن ششم بودند که وقتی می‌خواستند مانی را معرفی کنند، او را صرفاً یک نقاش تلقی می‌کردند. و اینهمم به دلیل آزار و کشتار مانویان توسط دستگاه حاکمه از سال ۱۶۳هجری به بعد بود؛ کشتاری که به دستور مهدی، خلیفه‌ی عباسی برای مقاصد سیاسی انجام گرفت و مانویان مجبور شدند خود را پنهان کنند و مانی را هم نه یک حکیم و پیغمبر بلکه صرفا یک نقاش کتاب آرا معرفی کنند. جناب ملکیان حتی به خود زحمت نداده که به ملل و نحل شهرستانی و التمهید ملاحمی رجوع کنند و مطالب آنها را در خصوص مانی و حکمای پیش از او یعنی مرقیون و باردیصان مطالعه فرمایند.

هم شهرستانی و هم شهرزوری، شارح حکمت نوریه، از مانی به عنوان یک حکیم یاد کرده اند و او را از زمره‌ی حکمای نوری برشمرده اند. متاسفانه مطالبی که ابوالعباس ایرانشهری در باره‌ی مانی نوشته و ابوریحان به خاطر بی طرف بودن ایرانشهری از او ستایش کرده است، به دست ما نرسیده است. ولی می‌توان گفت که ایرانشهری که خودش مانند فارابی اصل نبوت و فیلسوفی را یکی می‌انگاشت، از مانی هم به عنوان یک حکیم الهی یاد کرده است. امروزه هم محققانی که در باره‌ی مانی تحقیق می‌کنند، از مانویت کم و بیش به منزله‌ی یک سیستم فلسفی یاد می‌کنند. در هر حال کتاب‌ها و مقالاتی که در یک صد سال اخیر در باره‌ی مانی و عقاید او به زبان‌های مختلف نوشته شده است، نقاش بودن مانی را یک موضوع فرعی در خصوص او و حکمت او می‌دانند. من در اینجا اعتراف می‌کنم که تا زمانی که مقاله‌ی بلند لئو سووینی را درباره‌ی «خود مینوی» از نظر مانی و مقایسه آن با مفهوم «خود» نزد پلوتینوس یا افلوطین نخوانده بودم، اهمیت مفهوم خود یا Self را در تاریخ فلسفه درک نکرده بودم.

جناب ملکیان کافی است نگاهی به فهرست تحقیقات مانوی در کتاب «کتابشناسی مانی»، نوشته‌ی مرحوم فریده رازی که حدود سی سال پیش نوشته و من در مرکز نشر دانشگاهی چاپ کنیسی ماردم یا کتاب کتابشناسی مطالعات مانوی، اثر دکتر شکری فومشی، بیاندازند تا قدری با کارهایی که اخیرا در باره‌ی مانی شده است، آشنا شوند. و اگر می‌خواهند اطلاعات بیشتری پیدا کنند به کتاب مانی شناسی تقی‌زاده که در واقع قدیمی شده است، بیاندازند. آثار جدیدی هم که در قرن بیستم از مانی پیدا شده و به زبان‌های اروپایی ترجمه شده و بعضاً به فارسی هم برگردانده شده، آنقدر زیاد است که مطالعه‌ی آنها کار یک سال و دو سال نیست. همین مجالس مانی که تحت عنوان کفالائیا چاپ شده است، با همه‌ی افتادگی‌هایی که دارد، برای نشان دادن ابعاد شخصیت مانی به عنوان یک حکیم و متفکر دینی کافی است. جناب ملکیان اگر فقط یکی از این کتاب‌هایی که من ذکر کردم، می‌دیدند و حتی سرسری هم مطالعه می‌کردند، مطمئنا از آنچه سال‌ها پیش در باره‌ی مانی گفته اند، پشیمان می‌شدند.

کتابشناسی مانی»، فریده رازی

باری، مانی یکی از سرمایه‌های فرهنگی ما ایرانیان است که توسط جناب ملکیان مورد تحقیر و ریشخند قرار گرفته است. ملکیان در واقع همه‌ی سرمایه‌های ایران را به هیچ می‌انگارند. گویی مأموریت داشته اند که به ما ایرانیان حالی کنند که ما هیچ پخی نبودیم و همه چیزهایی که به آن می‌بالیم توهمی بیش نبوده؛ توهمی زاییده ناسیونالیسم رمانتیک. می‌فرمایند : «آخه عزیز من، فرهنگ و تمدن مدرک می‌خواهد.» یونانی‌ها برای دعوی‌های خود مدرک داشتند. افلاطون و ارسطو و پانته ئون و مجسمه‌ها و نمایشنامه‌ها کتاب‌های اقلیدس و جالینوس ثابت می‌کند که یونانی‌ها تمدن و فرهنگ داشتند ولی ما ایرانی‌ها چی؟ هیچی؟ فقط ادعا. «انصافا شما از آن چیزی که در قلمرو ایران می‌بینید، غیر از تعدادی بنا که آنها را نیز همه‌ی مورخان گفته اند هخامنشیان تعدادی مهندسان و معماران رومی را آوردند و برای ما اینها را ساختند. اگر اینها را بگذارید کنار، شما یک اثر هنری و یا عرفانی نشان بدهید. ممکن است عده ای بگویند همه‌ی اینها سوخته است، ولی این را باید نشان بدهد کسی که می‌گوید ما داشته ایم.»

این سخنان را کسی باید بزند که یا دشمن ایران و تمدن ایرانی است یا خودش را بکلی به نادانی و بیسوادی زده است. اگر کسی فقط یک بار به موزه‌های ایران یا موزه‌های بزرگ مثل لوور و بریتیش میوزیوم و ارمیتاژ و متروپولیتن نیویورک سر زده باشد و یک نگاه سرسری هم به آثار هنری بخش تمدن ایران زده باشد یا محل آفرینش آثار دوره‌ی اسلامی را در این موزه‌ها دیده باشد، این حرف‌های خصمانه را در باره‌ی تمدن ایران نمی‌زند. آقای ملکیان این فرمایشات را پنج سال بعد از نشر کتاب «شکوه ایران» زده اند و اگر جلد اول کتاب را خوانده بودند یا فقط عکس‌های آن را که عکاس هنرمند ایرانی غضبان پور گرفته است، تماشا می‌کردند این حرف‌ها را نمی‌زدند. من همانطور که در مقدمه‌ی انگلیسی خودم نوشته‌ام، ایران یکی از شش تمدن بزرگ جهانی است، در کنار تمدن‌های چین و هند و مصر و یونانی – رومی و تمدن جدید غربی. کتاب شکوه ایران در واقع یک شناسنامه است برای تمدن ایران؛ شناسنامه ای که در سطح بین المللی تهیه و منتشر شده است و متاسفانه از بدو انتشار مورد بی اعتنایی دوست و دشمن قرار گرفت.

من وقتی این کتاب را در سال ۲۰۰۱ منتشر کردم، یک دوره به اصرار دوستم احسان نراقی برای رئیس جمهور فرستادم و ایشان حتی تشکر هم نکرد. ایران دوستان خارج نشین به گمان این که کتاب را جمهوری اسلامی پشتش بوده، به آن اعتنایی نکردند؛ در حالی که کتاب به هیچ وجه جنبه‌ی تبلیغاتی ندارد. برخی از مقامات حتی آن را تحریم کردند، چون من باید در باره‌ی شکوه تمدن اسلامی کتاب درمی آوردم . آنها نمی‌دانستند که تمدن یک پدیده‌ی قومی و ملی است نه دینی. هیچکس به بودائیسم و هندوئیسم و یهودیت و مسیحیت تمدن نسبت نمی‌دهد. تمدن‌های بزرگ زبان دارند و هنرهای مختلف دارند، محل و جغرافیا دارند و تاریخ دارند و دین یا دین‌های خاص دارند و همه‌ی اینها در ایران بوده. این حرف را فقط من نمی‌زنم. آقای ملکیان اگر یک نگاه سطحی به مجلدات ایرانیکا می‌کردند، برای اثبات وجود سوابق یک فرهنگ و تمدن این قدر مدرک مدرک نمی‌کردند. آفتاب آمد دلیل آفتاب. اگر ایرانیکا را نمی‌توانید تهیه کنید، کتاب مرحوم احمد تفضلی را در باره‌ی ادبیات ایران پیش از اسلام ملاحظه بفرمایید. شما که برای ایران دنبال یک کتاب دینی می‌گردید، چرا اوستا را نمی‌بینید که یک کتاب دینی و مقدس به تمام معنی است. چرا دینکردها را نمی‌بینید؟

«دینکرد ششم» که توسط شاکد به انگلیسی هم ترجمه شده، یک کتاب در فلسفه‌ی اخلاق یا اتیک است و به نظر من اهمیت آن اگر از اخلاق نیکوماخوس ارسطو بیشتر نباشد، کمتر نیست. من دینکرد ششم را مثال زدم؛ چون دو سال مرتب آن را مطالعه کردم و آن را دریایی دیدم بی کرانه. مبالغه نمی‌کنم. درباره‌ی هر بند این کتاب می‌توان مقاله‌ها نوشت. دینکردهای دیگر هم همینطور. برخی از نوع‌هایی (ژانرهایی) که بعدا در دوره‌ی اسلامی در ادبیات فارسی شکل گرفته است، ریشه در ادبیات فارسی میانه دارد و من به یکی از این نوع‌ها در مقدمه ای که به غرائب میرزا حبیب اصفهانی نوشته‌ام، اشاره کرده‌ام. ایران شناسی در دانشگاه‌های معتبر اروپایی و آمریکایی یک دپارتمان برای خود دارد و دانشجویان زیر نظر استادان ایران شناس در زبان‌های باستانی ایران، دین یا ادیان ایرانی، هنرهای ایرانی، ادبیات پارسی میانه و عناصر فرهنگی ایران تحصیل و تحقیق می‌کنند و هرساله صدها مقاله و کتاب در زمینه‌های مختلف ایران شناسی منتشر می‌شود و شما بی اطلاع از همه‌ی آنها اینجا می‌نشنید و مصاحبه می‌کنید و منکر همه چیز می‌شوید. انصاف هم خوب چیزی ست، آقای ملکیان!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...